از مصدر ستودن پارت 7
ارت 7=که گفت-خانم شایسته عفت کلام ندارید که بمن مربوط نمیشه این ریشه میگیره از بی شخصیتی و بی اصالتی از سمت خانوادتتون ولی فکر نکن مشکل شما باید دامن گیر خواهر معصوم من باشه!
هیچی نگفتم چیزی هم واقعا نبود بگم!اعتراف میکنم که اینجا مقصر خودم بودم!خودم اشتباه کردم …این نچسبم شنید
از کنارمون رد شد و چرخید سمت من و گفت در ضمن خانم شایسته این حرفاتونو میزارم پای بی شخصیتی فقط! اینبارو چشم پوشی میکنم ولی بار دوم این مسله در دفتر مدیریت با حضور خانواده ی شما حل میشه !
تممام تنفرمو ریختم تو چشمامو نگاش کردم …پوزخندی زدو رفت …چرخیدم سمت بچه که اوناهم مثل من بهت زده بودن
صحبا گفت رید بهت ستی!
محمد در ادامه ی حرف اون …بدم رید ستی جون بدد
نیلوفر گفت بنظرم به بهترین نحو جوابتو داد قربون اون جذبش بشم من!
با حرص نگاهی تو صورت نیلوفر انداختمو گفتم
ر*دم به خودتو ادعای رفاقتت ل*اشی رفیقتو به کی میفروشی به …شکم اقا؟چیز تو این رفاقت یعنی …گمشین همه
نیلوفر هم حرفای توهین امیزمو بی جواب نذاشت و گفت هوییی دختر بفهم چجوری صحبت میکنی چیزی نگفتم اینجوری گارد گرفتی خببب؟
بچه ها گفتن ستایش ولش دخی یچی گفت حالا سعی کردم خشممو کنترل کنم چند تا نفس عمیق کشیدم
در نهایت گقتم هم تو نیلوفر جون هم استاد جونمون دوتاتون به کلیه چپم ربط داده میشین ..
رفتم بیرون محوطه که ماشین سهیل دیدم که سحر و …
سهیل هم پشت ماشین بود با دیدن سحر خشم تو چشام از بین رفت و جاش شیطنت همیشگی جا شو گرفت سحر سوار شد منم نشستم عقب ماشین مزدا 3 سهیل و گفتم بهبه کبوترای عاشق حالتون چطوره؟دوقلوهای خاله خوبن؟
سهیل زد زیر خنده و گفت سلام ستایش خانم خوبین
شکر خدایی گفتم
و نگام افتاد به سحر که تهدید امیز نگام کرد و گفتم غصه نخور جیگر اونروزم میرسهه
سحر با حذرص اب دهنشو قورت داد و سهیل باز خندید گفتم خبب
قراره کجا بریممم؟سحر گفت مگه تو کلاس نداری بچه ؟من اومدن غذاتو بدم برم لباس عروسمو بپوشم ببینم خیاط خوب درش اورده یا نه
گفتم گور بابای استادو و کلاسا ول کن تروخدا منم میخوام بیام
سحر گفت عقب نمونی
گفتم ابجی دبستانی که نیستم اینجوری میگی پای دوقلو های خاله و لباس عروس مامانشون وسط باش دانشگاه کیلو چنده
سحر با حرص باز گفت..ستایشششش
رو کردم به سهیل گفتم سهیل حداقل تو یچی بگو بگو حرص نخوره شیرش خشک میشه ابجیم اونقت دوقلوهای…سهیل حرفمو قعط کرد گفت -عشق منو اذیت نکن ستی خانوم
اداشون در اوردم و تکیه دادم به صندلی منتظر مونذم برسیم بعد حدود 5 مین رسیدیم
خیاطی کنازر پاساژ بود و رفتیم داخل سحر بعد از سلام و احوال پرسی تن زد لباسشو ..گفتم .الحق که شبیه ملکه ها شده بخواهرممم
سهیل هم گفت-ملکه ی خودمه سحر هم از سر ذوق به حرفای ما میخندید
لباس عروسش ترکیبی از اروپایی و یکمی پف دار بود بین دوتا سی*نه تور کار میشد تا کمر تنگ و فیت بدنش بود میومد پایین یکمی پف داشت
بعد از چند دقیقه ای که سحر لباسشو پرو کردو و ایراداشو به خیاط گفت زدیم بیرون و به پیشنهاد من رفتیم پاساژ که هم نگاهی به لباس مجلسی ها بندازیم هم بریم کافه گلویی تازه کنیم ….
وارد پاساژ شدیم رفتیم لایتن لباس مجلسی ها داشتم تو ویترین نگا میکردم
که سحر گفت ستیی بیا اینو ببین..رفتم لباس خوش دوختی که یقه اش قایقی یا همون اف شولدر بود تا کمر فیت و از کمر به پایین یکم حالت پرنسسی میشد ..
روی اف شولدرش نگین های ریز درشت کار شده بود
قشن بودو خانومی اما به روحیات من نمیخورد..
به اصرار سحر رفتیم تو که پرو کنم
سحر خانم اعتقاد داشت تا لباسو تو تن ندیدی دربارش نظر نده پوشیدم .. قشنگ بودا ولی جوری نبود که بگم برای من دوخته شده سحرو صدا زدم که بیاد ببینه منو…ادامه دارد
ببخشید اگه خیلی طولانی نیست و با تاخیر گذاشتم..
تا اواسط دی ماه جبران میشه !
مرسی عزیزم ✨
عزیزیی
ممنونم ازت، موفق باش در تمام مراحل زندگی گلم خیلی قشنگ بود
من ممنونم از تو که با وجودت و دلگرمی هات بهم انگیزه میدی راحیل جونم
امیدوارم توهم موفق باشی قشنگمممم
بوسس بهتتت