داستان کوتاه
حقیقتا حالا که فکر میکنم هیچ دوست نداشتم اینگونه با او ملاقات کنم..دختر و پسری از دیار های متفاوت..راستش را بخواهید کاملا متفاوت از هم بودیم..پسری از باند خلافکار و دختری از دیار لطافت ها..کاش اصلا هیچ وقت ماجرا هایی ناخواسته پیش نمیامد که مجبور به این باشیم که مدتی را در کنارهم بگذرانیم..اگرچه بهترین لحظات را در کنارش گذراندم ولی..ولی ای کاش آن لحظه که پلیس ها سر رسیدن ترس در نی نی چشمانش خانه نمیکرد..تا تصمیم برای فرار بگیرد..فرار به کشوری فرسخ ها دور تر..چطوری بگویم همان موقع ها هم داشتمش ولی انگاری نداشتم.. ولی قانع به این بودم زیر آسمان یک شهر هم نفس باشم با او..
آخ از آن چشم هایش که تمام جانم را به یغما برد.. و حالا ای یار سفر کرده ی من..چشم من مانده به انتظارت
تا قبل تر ها چیزی از عشق نمیدانستم ولی اکنون..کاش اکنون هم نمیدانستم
هیچ وقت فکر نمیکردم دل بستگی تا به این حد سخت و غم انگیز باشد..
رفت و من ماندم یک مشت خاطرات که باید در کوچه پس کوچه های شهر آن را فریاد بزنم…خاطرات!
آخ که از خاطراتش نگویم که چقدر زبان نفهمند..
نمیشود حالیشان کرد که کسی تمام جان مرا برد..شما دیگر چه، از تکه های احساسم میخواهید..که دست از سرم برنمیدارید به راستی که عین خودش زبان نفهمند..
انتظار سخت ترین چیزی است که تازگی ها به او روی آوردم…انتظار برای بازگشت..شاید ماه ها و شاید سال ها طول کشید ولی تنها راه فریب دلم است.
به قول نزار قبانی..حالا دانستم که چگونه خنجری از تبار عشق پلو می شکافد و بیرون نمیرود..
“عهد بستی با خودت
دیوانه گردانی مرا
من که مجنون توام
دیوانه می خواهی چڪار !”
(نظرات فراموش نشه)
دوستان…خوشحال میشم بخونید و نظراتتون رو بهم بگین 😊
واییی چه خوشگل بود سعید ژوون😍😍
بیشتر داستان کوتاه بذار 🥳🥳
ممنون ضحی ژوون
حتمااا سعی میکنم بزارم 😊💚
خیلی عالی بود …
انگار تک تک کلماتی که نوشته بودی یه حس خاصی بهم داد ♥️
ممنونم هلیا جان
خوشحالم که دوست داشتی 😊🌷
نمی دونم چجوری بگم 😅😅
ولی منو هلیا جان صدا میکنید … یکم فصا سنگین میشه … همون هلیا بگید تروخداااا😅😅😅 هلی هم اوکیه 😂
باشه هلی جون🤣
خیلی قشنگ بود مخصوصن اون جاهای که درباره خاطره یا انتظار نوشتی:)
موفق باشی ✨
ممنونم از نگاهت..🥺😊
مچکرم..همچنین ☘️🌷
قربانت 🤍🌱
واقعا گلبم گرفت🥺😭❤😂😂😂
مثل همیشه عالی😘
چرا 🤦🏻♀️😂
ممنونم نیوش 😁🌷
سعید راستی تو کی منو دیدی؟
پروفایلت دیدم قبلا 😊
آها…
👍👍
سعید فقط یه دقیقه بیا پی وی
اومدم
احساساتی شدم😂🤦🏻♀️
💚
آهان🥺
عالی بود فزیزم
عزیزم🥲😂
😂👍
ممنون گلی 🥺
وای خودت نوشتی اینو ؟ قشنگ خودمو جای دختر داستان گذاشتم و چی بگم این دلنوشته پر از حس بود و میتونه حتی سناریو یه رمان باشه
اره سیب قرمز خودم نوشتم امروز قبلا هم چند تا نوشتم نمیدونم خوندی یا نه😊
ممنونم لیلا گلی 🥺..اره خودمم فک کردم که میتونه سناریو ی رمان باشه
ولی خب فعلا دوتا رمان درحال تایپ دارم
برای همین ی داستان کوتاه نوشتم 😊🥺
آره عزیزم خوندم قبلا فکر میکردم پسری سرسنگین کامنت میذاشتم برو ببین😂
اره دیدم🤦🏻♀️🤣🤣
چرا اسمتو سعید گذاشتی حالا؟؟؟🤣🤣🤣
خب دوست دارم این اسمو😁
من دوسش ندارم🤦♀️🤣
🤣🤣🤣
عالی بود مهسایی🥰😘
پر از احساس بود🥺😍
ممنونم غزل جون..خوشحالم که خوندی 😊
سعید نشستم های های گریه کردم 🤦♀️🤦♀️🤦♀️
🥲🥲🥲
خوندی ستی ژون🥺😊
آره
خودمو جا دختره گذاشتم گریه کردم🥲🤦♀️
خیلی بدی سعید ژووون🥲
خوشحالم که خوندی..🌷💛
😄🥺
عالی بودسعیدجونم چه غم انگیزبود
ممنووون آیلین جون…اره😊🥺
عاااالی بود مهی🧡🧡😍
میگم مهسا جونم اسمتو عوض کن همش بجای مهسا میخوام بنویسم سعید 🤪🤣🤣🤣
ممنون تارایییی🥺💛
اگه ناراحت نمیشی میخوام همین بمونه🤦🏻♀️😂
ببخشید تارا جون😊😞🌷