رازهای ناگفته
درد دل
حس پوچی دارم
ذهنم خسته
احساس میکنم کل راه اشتباه امدم
خیلی خستم
انقدر نشست دوتا چهارتا کردم که مغذم میخواد بترکه
توی این سن این هم دوتا چهارتا واقعا سخته
از یه ور دیگه دروغ شنیدن از عزیزانت
این هم پول جمع کردم که برم برا خودم چیزای که میخوام فراهم کنم همشون به باد رفته جرعت هم ندارم به کسی چیزی بگم
شرمنده خودمم
حس افسوس ناامیدی شرمندگی دارم خیلی ناراحتم از خودم از شانسم از بی عقلیم
خستم از این هم گرفتاری
انقدر فکر کردم که مخم دار میترکه
کاشکی یکی بود دست میذاشت رو شونم میگفت غمت نباشه من هستم
ولی من حتا خودمم برای خودم ندارم تموم زندگیمو دارم به باد میدم
فشار پشت فشار