نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۱۳۷

4.5
(56)

کرکره ی پنجره را می کشد و تهرانِ بی رحم جلوی چشمان خمار و خسته اش نقش می بندد … تهرانی که باید گرگ باشی تا کفتار هایش استخوان هایت را تکه پاره نکنند و زالو هایش خونت نمکند
تهران رعب آوری که این بار ترسناک تر از همیشه به نظر می رسید … به سردار دلخوشی داده است جای اینکه دلخوشی هایش را بگیرد … دلخوشی … شاید دلایلی برای ادامه ی زندگی … این تهران هراس انگیز تر از قبلی است
دچار خفقان می شود … گرم است … یقه ی تیشرت مشکی رنگش را از بدن فصله می دهد
او هرگز نمی‌تواند با این همه کینه پدر خوبی باشد … هرگز نمی تواند پدر خودش را فراموش کند … بگویند مریض … بگویند روانی … بگویند یک وحشیِ کینه توز … هرچه می خواهند بگویند … او از صالح نخواهد گذشت!
– آقا همه چیز آماده است … درست شب هفتم عید … توی مهمونی که صالح می خواد بگیره … قبل از پلیس،ما می گیریمش … خیالتون تخت
دارد به شرافت پلیس بودنش هم پشت می کند … حتی به سلیم و حاجی صفوی … شاید به آرام … آرامِ حیله گری که مدرک دست حاجی رسانده … به گمانش سردار را دور زده و نمی داند که باید برود و به جان کودک درون شکمش دعا کند … وگرنه سردار به خاطر این خیانت او را به آسانی نمی بخشید
– خوبه حسام خوبه … نمی خوام هیچ مشکلی پیش بیاد … این آخرین فرصته … اگر بازم از چنگت دربره …
بر می گردد سمت حسام سر به زیر … به قد و بالای غول تشنش نگاهی از سر تا پا می اندازد
– اون موقع ست که هر تیکه ات میفته یه گوشه!
آخرین تیرش بود … اگر به خطا می رفت او می می‌ماند و عالمی کینه و بغضی که فریاد می کشد خون پدرت پایمال شد مردک بی عرضه
– بله آقا … مطمئن باشین همه چیز همونطور که شما می خواین پیش میره
_____________________________

آرام:
با هیجان مشتی دیگر از ذرت های بو داده درون دهانم می چپانم … دخترکِ درون فیلم وارد اتاق رئیسش شده بود و هر آن ممکن بود رئیس سر برسد و او گیر بیافتد
پاهایم را بیشتر در شکم جمع می کنم … دست سردار از دور گردنم مستقیم درون ظرف پف فیل هایم فرو می رود … برعکس من او از تنقلات متنفر بود و به یک دانه بسنده کرد
– این چیه الله وکیلی آرام؟
تکیه ام را روی سینه اش بیشتر می کنم و دختر درون تلویزیون با درب گاو صندوق درگیر است
– حتما اون فیلمای بکش بکشی که تو می بینی خوبه؟ … توشون فقط نقش اصلیه که تیکه تیکه نمیشه
یقه ی تاپم را که پایین آمده بود را محکم بالا می کشد و برق لبخند در چشم هایم می نشیند
– این تهش معلومه چی میشه
سر بلند می کنم و از پایین سینه نگاهش می کنم
– چی میشه آقای فراستی؟
– یارو رئیسه اینو می کشونه تو تخت … بعد چند بار رفت و آمد و داستان و اینا عاشقش میشه … تهشم گند دزدیِ دختره در میاد
قیافه ام درهم می رود
مشتی روی پاهای بلندش که روی میز درازشان کرده بود می کوبم
– مرسی که ذوقمو واسه ی فیلم کور می کنی
ذرت دیگری درون دهانش می گذارد و بیخیال و مانند کسی که خسته کننده ترین چیز دنیارا تماشا می کند به تلویزیون نگاه می کند … بر می گردم سمت فیلم و لبخند بدجنسی روی لب هایم شکل می گیرد
– رئیسه خیلی جذابه ولی …
– مزخرف!
دکمه ی افزایش صدای تلفن را می فشارم … فیلم بدی نبود … البته تا قبل از اینکه سناریواش را پیش بینی کند
– از نظر من هست
ناگهانی پنجه هایش دور گلویم می نشیند و سرم را محکم به طرف چشمانش بلند می کند … چقدر دلتنگ این حرکات خشنش بودم! … گمانم عقلم را از دست داده ام
– صبحونه چی خوردی؟ … دل و جیگر؟
لب هایم برچیده می شود و مظلوم به چشمان عصبانی اش نگاه می کنم … قدر خودش را نمی داند وگرنه او از مرد درون فیلم حقیقتا جذاب تر است
– تو از اون جذاب تری!
فشار انگشتانش دور گلویم شل که نمی شود هیچ بیشتر هم می شود
بوی غذا به مشامم می رسد و آه از نهادم بلند می شود … گمانم تمام برنجم ته دیگ شد!
____________________________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 56

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
Tina&Nika
15 ساعت قبل

واا سردار چرا دیوانه شده
ممنون عزیزم 🩷💚

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  Sahel Mehrad
10 ساعت قبل

دقیقا🩷💙

زهرا
زهرا
14 ساعت قبل

خب الان داره اون روی سگشو نشون میده باز حقشه این بار ازش نگذره ارام.😑😑😡
برای دردسر سرش درد میکنه ارامم مث خودش مریض کرده😒

زهرا
زهرا
پاسخ به  زهرا
14 ساعت قبل

منم از دوتاشون بدتر فقط وقتی اوضاع قاراشمیشه نظر میزارم😅

زهرا
زهرا
14 ساعت قبل

ساحل جونی خسته نباشی داستان داشت یکنواخت میشد لازم بود💞

Aida
Aida
پاسخ به  Sahel Mehrad
10 ساعت قبل

واییی یعنی بخاطر من اینکار رو کردی 🫂🤭❤️‍🔥😍🤤 ؟؟!!
تازه تا پارت ۱۳۶ تو عاشقانه کردی 🥳💃
ناز قلمت 😂🫂🫂 عشقی عشققققق

خواننده رمان
خواننده رمان
14 ساعت قبل

کاش قبل از سردار حاجی صالح رو دستگیر کنه😔 ممنون ساحل جان

Aida
Aida
پاسخ به  Sahel Mehrad
10 ساعت قبل

به نظرم به خاطر بچشون همه چی به خیر و خوشی تمام میشه ، پدر و مادر و دایی (آراز🤤😍) و پدربزرگ و .. همه دور هم جمعن (فیلم هندی🤣😂) ولی صالح اصلا لیاقت زندگی که کمترین حق طبیعیش رو نداره چه برسه به زندگی خوش💀🦴

دکمه بازگشت به بالا
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x