رمان آزرم پارت ۱۷
این دخترک رنگ پریده خواهش کرده بود کسی را نکشد … لعنتی خب او هم نکشت پس این چه جوابی است؟
نگاه سرخش روی چهره دختر می نشیند
یک دسته موی فر خارج شده از روسری
پیشانی کوچک … چشمان بسته ای که رنگ قهوه ایشان را از او گرفته بود
بینی دخترانه … لب … لب هایش
بوسیده بود … بی مرز هم بوسیده بود
این دهان را همین چند شب پیش فتح کرده بود … همان شبی که طاقت از کف داد
سردار شاهرخی برای داشتن یک زن دارد از هم می گسلد … نگفته … دختر چیزی از آن بوسه بی حد و مرز نگفته
اثر الکل؟ … او جوری نبوسید که الکل پاک کند خاطره اش را
اصلا یادش نبود قبول … فردا صبحش لب های کبودی که دو نقطه زخم شده بود را هم ندیده بود؟
دو نقطه … زیر دندان های او له شد
بعد از نگرانی احمقانه ای که برایش درست کرده باید از گردن سردار آویزان میشد و همانند آن شب عمیق ببوسد
جریمه اش می کرد … جریمه اش می کرد با یک بوسه نفسگیر … به جهنم که نفس نداشت …وقتی اینگونه او را نگران و دستپاچه کرده فقط به خاطر شلیک به آن حرامزاده ها باید تقاص می داد
اصلا از لب های مارک دارش هم بگذرد … جای چنگ روی ران پایش را هم ندیده بود؟
نفس عمیقی می کشد
سبک است … زیادی ریز است … حداقل برای هیکل سردار زیادی ریز است
در همین فکر هاست … غرق در افکار متلاطم اش
– های پسر … اینجا چه می کنی؟
تیز و سریع بر می گرد
نفس عمیق … فکر کرده بود آن عوضی ها پیدایشان کرده اند …
هرگز فکر نمی کرد از دیدن یک پیرمرد زپرتی انقدر خوشحال شود
تور ماهیگیری درون دستانش است پیرمرد سیاه سوخته لاغر اندام
صدای زنی که از دور می آید
– حسن آقا … کی…
سخنش را دیدن مردی تنومند که دختری ریز اندام و ناخوش احوال را در آغوش گرفته می برد
با دست روی گونه اش می زند
– وای … خدا مرگم بده … چیشده پسرم؟
سردار اکنون باید استفاده کند از این دو نفر
شاید راه خروجی باشند
– ملک شماست؟
پیرمرد سری تکان می دهد
– ها … اینجا ملک مونه … فقط تو اینجا چه می کنی؟ … اونم با ای وضع؟ … نکنه بلایی سر دختر مردم آوردی؟
سردار به این فکر می کند که اگر نیازش نداشت قطعا با قرار دادن انگشت اشاره و وسطش دو طرف دماغ قناصش خفه می شد
باید کنترل کند خودش را
حال چگونه توجیح کند که این زیبای خفته خودش گرخید و غش کرد در بغلش و او اجالتا کاری نکرده
– مسافریم … خانمم حالش بد شد گیج شدم نفهمیدم کجا میایم از اینجا سر در آوردیم … راه بیرون رفتنش کجاست؟
زن نسبتا مسن که انگار شعورش بیشتر از پیرمرد است نزدیک دخترک می شود
– زنته؟
سردار ناچار سری تکان می دهد … همین مانده که تهمت تجاوز بر پیشانی اش بخورد … آخ آرام آخ … تو فقط بیدار شو … حساب تک تک اینهارا از تو پس می گیرم
صدایش را آهسته می کند
– شاید بارداره
کاش سرش را به یک تیزی … یک درختی … کله پیرمردی جایی می کوبید
باردار؟
آرام؟
از او؟
با یک بوسه هرچقدر هم خشن امکان پذیر نیست … آن هم اولین بوسه
اما خوب میشد ها … یک فرزند از او
یک دختر عین او … با موی فر و چشمان قهوه ای
– نه … نیست … ترسید
پیرمرد که انگار باور می کند صد و هشتاد درجه عوض می شود
– خو ایطور که نمیشه … خونه ما تو همین باغه … بیا حال زنت که خوب شد بعد برو … با این وضع نمیشه که
بد هم نبود
یک پیرمرد و پیرزن که راهزن نبودند
– آره پسرم …ببین رنگ دختر بیچاره هم پریده … بیا حالش که خوب شد بعد برید
سردار نگاهی به آرام می اندازد و نگاهی به آن دو
دو دلی را پس می زند
– فراموش نمی کنم کمکتونو …
ممنون💗
❤
ممنون اما اگه پارت ها طولانی تر بود بهتر میشد
یا اینکه با فاصله زمانی کمتری میزاشتی
رو چشام