نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۲۲

4.5
(51)

بیرون زد قبل اینکه کار به جای باریک بکشد
اگر ادامه می داد منه احمق همه چیزم را می دادم
همانجا … در همان حالت نا مرتب … رو به کمر درست وسط تشک افتاده ام
زبری ته ریشی که گونه ام را نوازش کرد را دیگر کجای دلم بگذارم؟
درد لب هایم … خب دست مریزاد آرام … بیشتر هم می خواستی
زمان می گذرد و او نمی آید
نگران می شوم
کجا رفته … فقط برای فرار از من کجا رفته
اصلا مقصر من نبودم … من که دیگر کاری نداشتم خودش نزدیک میشد
گفته بودم نزدیک نشود خودش شد
نکند … نکند این سرد و گرم شدن ها طرف کسی بکشاندش … به هر حال او یک مرد است
به خودم نهیب می زنم … چرت نگو آرام در این مزرعه که فقط یک پیرزن و پیرمرد و یک زن شوهر دار است سراغ که برود
نگرانم خدایا
باید بروم ببینم کجا رفته
از جا بلند می شوم
موهای به هم ریخته و لباس چروک شده میان دستان وحشی اش را مرتب می کنم
خانه کوچک تاریک است … گویی همه آنها خوابند
صدا میزنم آهسته
-سردار … سردار
آشپز خانه … پذیرایی هیچ جا نیست
پلکم می برد
کجا رفته
تا به حال در زندگی ام برای دو نفر نگران شده ام … آهو … و این پسرک اعصاب خورد کن
درب را باز می کنم
قامت کشیده ای که سیگار می کشد
نفسم آرام می شود … اضطراب از بین می رود
– نخوابیدی؟
سمتش می روم … کنارش … خیره به سیگار گران قیمت کنج لب هایش
– نگرانت شدم
چشم می بندد و گویی با خودش درگیر است
-نباش … برو بخواب
دست دور تنم می پیچم
-تو چی؟
نفس بلندی می کشد
از آن ها که مستأصل بودن را نشان می دهند
– من چی؟ … برو بخواب دور و ور من نباش
لبخند روی لبم می نشیند
او … نمی توانست خودش را کنترل کند؟
– من کاریت ندارم … بیا بخواب … قول میدم مثل یه دختر خوب یه گوشه بخوابم کاری ام به تو نداشته باشم
پوک عمیقی از سیگار می گیرد
دود جذابی از بینی و لب هایش خارج می شود
لب هایی که همین چند دقیقه پیش بوسیده بودند من را
– مشکل منم … که نمی تونم یه گوشه بخوابم … برو بخواب قبل اینکه بزنه به کلم … فردا از این خراب شده میریم
امروز روز حس های قشنگ است گویا
او صادقانه اعتراف می کند نمی تواند در برابر من مقاومت کند
یک جمله که سال ها مناظر شنیدنش هستم
امروز چه روز مبارکی است
شیطنت هایم سرباز می کنند
تا فردا هنوز وقت داشتیم تا دوباره دشمن شدن
یک لحظه هم یک لحظه است
– بعد اینا نمیگن چرا شوهرت مثل مجنونا داره تو درختا میگرده؟ … هوم؟ … پرسیدن چی جواب بدم؟
سیگار را لای انگشتانش می تکاند
با دقت نگاه می کنم
می خواهم تمام حالت هایش را در ذهنم ذخیره کنم
– من اونجایی این جهنمو درست کردم که گفتم زنمی … غلط کردم واسه همین وقتاست آرام … حالا بکش کنار و بغل گوشم انقدر صدای نفسات نیاد
صدای خنده ام بلند می شود
امشب هردو متفاوت بودیم
بدخلقی هایش هم فرق می کرد … سردارِ همیشه جای درخواست کردن دهانم را چسب میزد و درون اتاق می انداخت و درب را می بست
اما حال درخواست می کند
– دیگه گفتی … آب رفته به جوب بر نمیگرده شاهرخی … تو امروز دوتا غلط دیگه هم کردی … یادت نره
سیگار را زمین می اندازد و دست به جیب طرفم بر می گردد
– غلط؟ … الان تو اینجا … داری بزرگترین غلطو می کنی … اگه یه جو عقل توی اون سرت بود الان می رفتی توی اون اتاق بی صاحاب و درو قفل می کردی
خنده ام را می خورم … چقدر حالش دیدنی است
تهدید می کند
حداقل این ویژگی را امشب کنار نگذاشته
– خیلی خب … فقط یه درخواست ازت دارم … بعد همون کاری رو می کنم که می خوای … گوشیم نیست … فکر کنم بین راه افتاده از جیبم … میشه با موبایلت زنگ بزنم؟ … به آهو

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تنها
تنها
2 ماه قبل

سلام عزیزم،شب شما بخیر
مثل همیشه عالی
فقط احساس میکنم پارت کوتاه تر بود
اگر بشه یکم طولانی تر بنویسید ممنون میشم

تنها
تنها
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

الهی…من روند پارت گذاری نمی‌دونستم
ممنون عزیزم

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

آرام تا کار دست خودشو سردار نده ول کن نیست ممنون ساحل جان مثل همیشه عالی بود هرچند پارتش کوتاهه

دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x