نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۲۸

4.3
(50)

– خوبی خوبی تا این دختر بدبخت میاد دیوونه میشی پسر؟
همین صدای نازک ساحل نیست خودش حس خوبی است … حتی اگر صدای نخراشیده سلیم باشد
با حرص گردنش را می خارد
– دیگه داره بیشتر از کوپنش عمل میکنه ‌… امضا پای اسناد بخوره باید بره دخیل ببنده دستم بهش نرسه
سلیم از بین شیشه خورده ها رد می شود
رفیقی که ته تمام رفاقت های عالم را در آورده
الماس سردار است
– ول کنت نیست … زهرشو بد میریزه آخرش یکم باهاش ملایم تر باش
سردار با بی حوصلگی یک دکمه دیگر را هم باز میکند
گرمایی است … دمای بدنش همیشه بالاست
– جای اسلحه هارو عوض کردی؟ … پلیس پیگیر شده
سلیم پا روی پا می اندازد
او یک مرد جنتلمن است … به قولی مرد زندگی است
از آنهایی که همه زن ها آرزویش را دارند
اما سردار؟ … او فقط یک دیوانه کینه توز است
مرد عوضی که هرگاه می خواست مهربان می شد و هرگاه می خواست یک شمر زلجوشن
– خیالت تخت … عقل جن نمیرسه بهشون
پیشانی اش را می فشارد
– از خونه صالح چخبر؟
این از خانه صالح چخبر در واقع یعنی از آرام چخبر
– خودش رفته پی گرفتن جنسا … زنه هم طبق معمول داره می چاپه ازش … آرام هم شیفتشو بیشتر کرده انگار … کم خونه اس … دختر کوچیکه هم …
مکث می کند
دختر کوچک چه؟
رفیق ۲۰ ساله اش زیادی تیز است
آخ سلیم … نکند همان که در ذهن سردار است واقعی باشد
این یک ممنوعه بزرگ است … حتی اگر سلیم بخواهد
سردار عمیق نگاهش می کند
یک نگاه باهوش
سلیمی که لعنت می فرستد به مغز ابر کامپیوتر او
الف میگفت سردار تا ی می رفت
خودش را جمع و جور می کند
– دختر کوچیکه هم توی خونه اس … اون بیچاره کاری نمی کنه اصلا
نفوذ نگاه معنا دار سردار اذیتش می کند
– خوبه … نگهبانا همونقدره یا بیشترشون کرده؟
سلیم جامی از مشروب اعلای روی میز پر می کند
– نه همونقدره … یکیشون افقی شده
خنده مزین می کند ادامه جمله اش را
– آرام زده ناکارش کرده
ابروهای سردار بالا می پرد
چکارش کرده بود؟ … ناکار؟
لحنش بوی حیرت می گیرد
– شِر نگو سلیم
سلیم قلپی از نوشیدنی اش می نوشد
– انگار با شیشه زده تو سرش نگهبان بیهوش شده
دیگر واقعا حیرت می کند
آن قول پیکر ها از یک دخترک یک و پنجاه سانتی لاغر مردنی کتک خورده اند؟
مثل اینکه بی عرضه های اطراف صالح هر روز بر تعدادشان افزوده می شد
سردار با دو انگشت مهارش می کرد
چه بلایی سر آرام خجالتی آورده بود؟
این دریده آرام نبود
اصلا چرا نام او را آرام نهادند
هرچه هست آرام نیست
– صالح یه مشت نکره ی بی عرضه جمع کرده دور خودش … پیرِ سگ
سلیم با لبخند کجی به رد ناخون های روی گردنش اشاره می کند
او هم کم کتک نخورده از آرام
جای پنجه های روی تنش مال کسی نیست جز همان دختر کوچک
سردار چنان بد نگاهش می کند که سلیم خنده اش را می خورده و خودش را مشغول خوردن نوشیدنی نشان می دهد
رفاقت سلیم تا پای مرگ بود
برادرش نبود اما حکم همه کس را داشت
امیدوار است ته این نقشه کسی که آسیب می بیند او نباشد
______________

آرام:
ناخون هایم را می جوم
با حرص و خشم
سه ساعت است در آن گوشی لعنتی با چه کسی چت می کرد؟
پایم روی زمین ضرب گرفته و اکنون خشم اجازه نمی دهد به بند های تاپ که روی بازویم افتاده و بالا تنه بی پوششم توجه کنم
خواهرک ساده ام زیر آبی می رود
لعنتی این حسادت بی سر و ته چیست؟
عقل می گوید: آرام او یک دختر جوان است
باید یک سری رابطه هارا تجربه کند
اما یک حس سرکش می گوید: تمام احساسات آهو برای تو باید باشد … رقیب دیگر چه کوفتی است؟
طاقتم طاق می شود
– آهو … سه ساعت داری با کی چت می کنی؟
سرش ناگهانی بالا می آید
دست و پایش را گم می کند
من او را بزرگ کرده ام … تک تک حرکاتش را از برم
او اکنون دارد چیزی را پنهان می کند
– با … با دوستم …
با دیدن لباس بی درو پیکرم غیض می کند
– لباستو درست کن جای چک کردن من
بلند شوم و یک کتک حسابی به او بزنم؟
بند لباسم را با عصبانیت بالا می کشم
– دوستت؟ … این دوستت احتمالا پسر نیست؟
دعا دعا می کنم بگوید دختر است
حتی به دروغ فقط بگوید با پسری نیست
اصلا او اکنون وقت درس خواندنش است
سال دیگر باید کنکور بدهد
باید برای خودش کسی شود
و چرا آهو به اینها فکر نمی کرد؟
نوجوانی و هزار دردسر
خودم در نوجوانی خطا زیاد نکرده ام که حال او را سرزنش کنم
من شده بودم عروسک خیمه شب بازی آن دیوانه آهوی بیچاره که تا این حد پیش نرفته
یادش بخیر
در اوج جوانی … ۱۸ سالگی ام
دخترک خجالتی آفتاب مهتاب ندیده
در زندگی فقط من بودم و یک اتاق و یک قفسه کتاب
چه میشد اگر یک پسر همه فن حریف چرب زبان سر راهم سبز شود
قطعا میشد بیچارگی الان … سگ دو زدن برای نجات خانواده ام از شر او
انسان جایزالخطاست … انسان اگر اشتباه نکند که انسان نیست … اما بعضی اشتباهات جای جبران ندارند
درست مانند گاز زدن به همان سیب ممنوعه ای که مارا به این قتلگاه فرستاد
کلافگی در چهره آهو رخ می نهد
نکند حس کند زندانی اش کرده ام؟
– وای آرام … تو رو خدا انقدر تحت فشارم نذار … یه هفته نبودی حالام که برگشتی همش داری بازخواستم می کنی
نه اوضاع خوب پیش نمی رود
او عصبانی شده و اکنون فقط پنهان می کند
– خیلی خب … فقط سرتو از تو اون گوشی در بیار کور شدی … تو مگه درس و مشق نداری؟ … سال دیگه کنکوره حواست هست؟
با پرخاشگری تلفن را روی صندلی پرتاب می کند
چشمانم دیگر از این گشاد تر نمی شود
آهو؟ … پرخاشگری با من؟
– اصلا من نمی خوام درس بخونم باید کی رو ببینم … بذارین توی حال خودم باشم
درب اتاق کوبیده می شود و منه گیج
اکنون این دخترک سلیطه … خواهر لکنت زبانیِ من بود؟
صدایش را برای من بالا برد؟
خوشحال باشم که از پیله درامده یا ناراحت باشم بابت این بی عقلی هایش؟
سرم را ما بین دست هایم می فشارم
همین کم بود
شروع روابط بی سر و ته به وسیله ی آهو
به خاطر آن پسرکِ پنهان شده تازه آمده سر من داد می کشد؟
خنده دار است
اصلا یک کمدی کشنده است
از آن کمدی های تلخ که آخرش چشمانت پر می شود
آن پسرک گمنام کیست که آهو را از این رو به ان رو کرده؟
یک پسرک نوجوان هم سن خودش
مشکلات روز به روز افزوده می شود
تا کی دوام بیاورم خدا عالم است
_______________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 50

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

نکنه آهو با نگهبان خونشون دوست س
شده موفق باشی عزیزم

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ماه قبل

مگه نگفت یکی از نگهبانا رو نیس گفتم شاید یه کاری کرده که نیستش

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  خواننده رمان
2 ماه قبل

که آرام با شیشه زده تو سرش

دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x