رمان آزرم پارت ۸۴
آرام:
اینجا دیگر کجاست؟ … لوکیشن درون گوشی را بار دیگر چک می کنم … بله!درست همینجاست! … یک انبار مواد غذایی!
برگردم؟ … از یک طرف می ترسم و حس ترس و دلشوره می گوید برگرد آرام … از طرف دیگر حس سرکشی در درونم فوران می کند که باید سر از کار سردار دربیاوری!
مانند همیشه همان دخترک دریده ی نترس می سوم و درب فلزیِ درب و داغانی که باز است را هل می دهم تا بتوانم وارد شوم
خالی است و گویا کسی نیست … چشم می چرخانم … هیچ چیزی نیست جز مواد غذاییِ بسته بندی شده
– به به خانُمِ دکتر … خوش اومدی دخترم
صدا از پشت سر می آید که بدن من ناخودآگاه واکنش نشان می دهد و با ترس بر می گردم
مردمک هایم گشاد شده و دستانم با لرزش بی مانندی بندِ کیفم را می چلانند
– می گفتن دختر بزرگه ی صالح سرِ نترسی داره ها … من باور نمی کردم … گمون نمی کردم ازت خوشم بیاد …
لبخندش محو می شود و من نفرت خانه کرده در چشمانش را تا عمق جانم حس می کنم
– ولی تو مثل اینکه مهره ی مار داری
تمام شجاعتم را جمع می کنم … من از هیچکس و هیچ چیز باکی ندارم … من دختری نیستم که اکنون دست و پایم را گم کنم
– گفتین بیام اینجا که بهم بگید کی هستید … خب منتظرم!
ناگهانی خنده ی بلندی می کند
– دختر تو واقعا نترسی!
– اگر قرار نیست حرف جدیدی بشنوم پس ترجیح میدم برم!
خنده اش متوقف می شود … هر چقدر هم کتمان کند نفرتش نسبت به من را، باز هم من می فهمم … او واقعا از من بدش می آید
– به نظر میاد آمادگی شنیدن داری … فقط یه چیزی رو بدون … من به هیچ عنوان تورو مقصر وضع پیش اومده نمی دونم آرام خانم … مقصر هرکی هست تو نیستی
کاش زودتر دهان بگشاید و انقدر عذابم ندهد
بخدا قسماگر بعد این همه ترساندن و آزار دادن من حرف بی پایه و اساسی بزند به سردار می گویم تا ریگر جنازه اش را هم پیدا نکند کسی!
– سلطانفرم … کوروش سلطانفر … پدرِ ساحل سلطانفر!
ناگهان همه ی من فرو می پاشد … ساحل؟ … ساحل؟همان نام حک شده روی گوشی سردار؟
همه ی اندام های بدنم گوش شده اند … کاش بروم … کاش رها کنم … کاش نشنوم … کاش همین حالا کر شوم
ادامه ی شکنجه اش را می گوید و بدن من بی حس می شود
– نامزد سردار!
مغزم در هم می پیچد … ساحل ساحل ساحل سااااحل
جمله ی مرد در بین شیار های نیمکره های مخم دوباره و دوباره تکرار می شوند(پدر ساحلسلطانفر … نامزد سردار!)
قلبم می ایستد … بخدا دیگر نمی زند … نمیزند من زدنش را حس نمی کنم
چه گفت؟ … نامزد؟
چشمانم سیاهی می رود و بدنم سقوط می کند روی مواد غذایی
صدای داد و فریاد می آید … صدای فحاشی … صدای زد و خورد … پای ثابت همه صداها آن نامرد است
هاه … یکی بگوید دیر آمدی فهمیدم! … فهمیدم رفیقِ نیمه راهِ نامردِ من!
باران گرفته … گویی آسمان هم به حالم گریه می کند … تلو تلو می خورم
دست به دیوار میگیرم و با کمر خمیده خارج می شوم
گلویم در حال پاره شدن است … از شدت بغض! … از شدت تحقیر شدن! … از شدت حسادت!
باران بی وقفه می کوبد بر تن خسته ام … خدایا … خدایا من را ببر! … من را از این دنیای بی رحمِ ظالمت ببر! … خدایا من دیگر توان ایستادگی ندارم من را ببر!
من از تمامِ این زندگی فقط یک سردار را می خواستم … خواستنم به یغما رفت … قلبم تکه و پاره شد
تمامِ لباس هایم خیس شده … موهایم به پیشانی چسبیده و کسی نمی پرسد این دخترِ کمر خم شده ی گریان چه چیزش شده!
زانو هایم توان ندارند که خم می شوند و منِ نابود شده سقوط می کنم روی آب جاری شده ی روی آسفالت
– آرام … آرام چت شد دختر؟
کف دست هایم خیس و گلی و خونی شده … گریه ام بلند و بلند تر می شود
صدای سلیم از نزدیک به گوش می رسد
– قضیه اونطوری که اون بیناموس بهت گفته نی!
دیوانه و دیوانه و دیوانه تر می شوم
با کف دست های داغان شده ام محکم روی زمینِ خیس از آب می کوبم و باران همچنان شلاق می زند
صدای جیغم خیابان را به لرزه در می آورد
– دست از سرم بردااااار … از اون عوضی و هرکس و هرچیزیییی که بهش مربوط میشه حالم بهم می خورهههه
سلیم گویی یکه خورده که عقب می رود و من به سختی دست روی زانو های درمانده ام میگذارم و بر می خیزم
دست زیر بینی ام می کشم و این گریه ی لعنتی هر لحظه بلندتر می شود و هر دم غیر طبیعی تر
– از تو،از اون،از خودم … از همه حالم بهم می خوره
حالِ ناخوش من توصیفش از توان خارج است
سلیم یکه خورده و بی حرکت ایستاده
– ازم دور شین … من دیگه نمی خوام تا روز مرگم ببینمتون … هم اون لاشی،هم تو،هم هرکس دیگه ای که بهش ربط داره … فرض می کنم سردار مرده … فرض کنین آرام مرده!
می گویم و راهی می شوم … پاهایم نا ندارند
سلیم نیامد … همانجا مانند مجسمه ماند … چه انتظاری داشت؟ … اینکه حالم گل و بلبل باشد؟
ابر می گرید و من می گریم … گویی از هم سبقت می گیریم … او رعد و برق می زند و من هق میزنم
وارد کوچه پس کوچه ها می شوم تا پیدا نشوم … کسی در این کوچه ها نیست خداراشکر که فقط خود خدا شکستن آرام را می بیند
قبلا ها گریه می کردم … برای ناپدری های پدرم … اما این گریه فرق دارد … این گریه بوی شکستن می دهد … بوی تحقیر شدن … من نفر سوم رابطه ای بودم که به نامزدی رسیده و این حالم را بهم می زند
من دخترِ ضعیفی نبودم … دختر حقیری نبودم … ولی حال … معشوقه ی یک مرد زن دار شده ام! … آرامِ بیچاره ی من!
کوچه های شهر یکی یکی برایم خالی شده اند تا من بگریم … آسمان همراهم شده … کوچه ها همراهم شده اند … همه و همه می بینند فروریختنم را!
این دیگر چه امتحانی است؟ … من هنوز هم برای آن عوضی میمیرم! … برای یک مرد زن دار!
چه کردی با خودت آرام؟! … چه کردی با من سردار؟!
دل می کنم … از او … از فکر کردن به او … از عشق ورزیدن به او … از دوست داشتنش … از همه و همه دل می کنم!
___________________
– خب گفتین که زمانی که پدرتون دستگیر شد آقای سردار شاهرخی هم اونجا بود … حتی همه ی افرادش خونه رو احاطه کرده بودن درسته؟
سری برای دختر چادری که بر خلاف ظاهر ریزه میزه اش وکیل خِبره ای بود،تکان می دهم
– درسته
بهترین وکیل تهران را گرفته ام … برا بیرون آوردن پدرم از زندان … برای دوباره خانواده شدنمان … برای دل بریدن از مردِ نامردِ این روزهایم
کمی متفکر با خودکار روی میز ضربه می زند
– شما میگین آقای شاهرخی قاچاق می کنه … بدون هیچ ترسی اسلحه استفاده می کنه … حتی آدم می کشه … زمانی هم که پدر شمارو گرفتن اون هم اونجا بوده … پس … پس چرا پلیس با اون کاری نداره؟
دستم به همراه لیوانِ چای نرسیده به دهانم خشک می شود … مبهوت زمزمه می کنم
– نمی دونم!
خوش اومدی ساحل جون چند نبودی دلتنگت شدیم حسابی 🥰🥰🥰ثبتنام کردی؟
مرسی عزیزم❤
آره خداروشکر نیمه دومی ام هستم وقت میکنم رمانارو تموم کنم بعد برم دانشگاه😁❤
خداروشکر گلم 🤩🥰
فهمید اون نامرد بش گفت اونم اونجوری که خودش میخواد 😮💨نهههههه حالا آرام به مود انتقام گرفتن افتاد خدایا چراآخه مشکلات ودردسرای این دوتا تمومی نداره 🤧🤧🤧🤧
ساحل جون تورو خدا بزار سردار وآرام یه انتقامی خفنی از ساحل وپدر عوضیش بگیرن دلم حسابی خنک شه جون من 😈😁😁😁😂😂😂
فعلا یه فرجی باید بشه آرام دوباره برگرده با سردار😂
دارم میگردم دنبال یه دعا گویی چیزی فرجی معجزه ای جادویی آرامو جادو کنم برگرده پیش سردار من انتقاممو از ساحل وپدرش بگیریم 😅😂😂
قبل از اینکه سردار خودش تنها بکشدش😂
باورم نمیشه که آرام بخواد سردار رو لو بده یعنی میتونه از سردار دور بشه اصلا سردار این اجازه رو میده
چند روز جای خودتو رمانت خیلی خالی بود ساحل جان ممنون از پارت قشنگت عزیزم
نه آرام که قطعا اونقدر بد نمیشه که بخواد سردار و لو بده جریان چیز دیگه است
مرسی قلببب❤