رمان آزرم پارت ۹۰
سردار مستاصل چشم برهم می نهد تا خودش را پیدا کند … تا دلیل یا حتی … بهانه ی محکمی پیدا کند … شاید توجیحی بیابد
بغض آرام جانش را می دَرَّد
– پس زدی!
تمام تلاش دخترک برای گریه نکردن بی ثمر می شود و قطره اشکِ بی سر و پایی از چشم چپش روی لب هایش می چکد
– خیلی نامردی … خیلی بی وفایی … خیلی نارفیقی … خیلییی
– آرام!
– منِ احمق حتی اجازه نمی دادم کسی نوک انگشتمو لمس کنه … می گفتم لمس این بدن برا هرکس غیر سردار حرومه … تو حتی یه لحظه … حتی یه ثانیه … فکر نکردی داری چه بلایی سرم میاری؟
سردار خشن چهره اش را دست می کشد
– از وقتی بوسیدمت نتونستم بهش دست بزنم … از وقتی برگشتی نوک انگشتمم بهش نخورده … این گلوله منو نکشت تو داری با حرفات می کشی حالیته؟
قطره اشکِ دیگری بی اجازه از چشم دیگرش می چکد … سردار حتی عمق فاجعه را هم درک نمی کند
– نمی فهمی منو … منو نمی فهمی … من الان یه طناب حلقه شده دور خرخره ام … فکر اینکه تو با زن دیگه ای بودی داره خفم می کنه … می دونستی چقدر حساسم … می دونستی خط قرمزمه … چرا اینکارو باهام کردی؟
سردار می خواهد نزدیکش شود … می خواهد حسش کند … لمسش کند … بغلش کند … اصلا زندانی اش کند
– دارم بهت میگم وقتی تو برگشتی تموم شد همه چی … تموم شد رفت پی کارش … قبلشم …
آرام دست روی گوش هایش می گذارد و بلند می شود
– نمی خوام بشنوم … هیچی نمی خوام بشنوم … بیشتر از این ظرفیت ندارم!
می خواهد برود … قصد رفتن می کند
این حالت رقت انگیز دارد حال سردار را بهم می زند … باید اکنون مثل همیشه تنگ بغلش می کرد … سخت می بوسیدش … سردار کی مردِ افتادن در گوشه ای بود؟
با سختی از جا بلند می شود … دو قدم بلند برای رسیدن به پشت دخترک قد کوتاهی که سمت درب می رود کافی است
از پشت پنجه دور بازویش می پیچد و به طرف خود می کشد …آن گلوله حتی ذره ای زورش را کم نکرده بود … آرام محکم به بدن بی لباسش برخورد می کند که صورت سردار از درد درهم می رود
آرام با نگرانیِ بی مانندی در آغوشش سر خم می کند تا بخیه ی روی پهلویش را ببیند
– زده به سرت؟ … می خوای پاره کنی بخیه هارو؟
پوست داغ سردار با لمس دستانش داغ تر می شود … گویی گدازه در بدنش بسته بندی میشد
– نوک انگشتای پاتو از درِ این خونه بذاری بیرون خودم این بخیه هارو پارشون می کنم … گلوله خوردم واسه برگشتنت بی مروّت … می خوای بذاری بری؟
آرام می ترسد تکانی بخورد و زخم سردار اذیت شود … حتی می ترسد بازویش را عقب بکشد
دیگر چه کار باید می کرد تا آرام را از خودش متنفر کند که نکرد؟ … پس چرا این دخترکِ زبون هنوز اینجاست؟
– حداقل این بار برام ارزش قائل باش … نذار انگ چسبیدن به مرد زن دار بخوره به پیشونیم
سردار حریص و سخت سر خم می کند و پیشانی به پیشانی دخترک می کوبد
– زنّ منّ تویّی … میگمت من حالم میزون نی … الان نیاز به توجه دارم … نیاز به آرام دارم … بابا لاکردار خودت می دونی چقدر می خوامت
آرام حتی ذره ای پیشانی اش را عقب نمی کشد … نفس هایشان در هم آمیخته و گویی هر دو در ریه ی یکدیگر نفس می کشند
– می خوام برم!
فقط حرف است … او حتی نمی خواهد ذره ای از این گرما فاصله بگیرد … کِی تا این اندازه عاشق شد؟
سردار بیشتر خم می شود … پهلویش تیر می کشد اما اکنون وقت منت کشی است … آرام جانش است … همه چیزش است … تمام چیزی که از این دنیا طلب دارد است
بیشتر خم می شود … لب هایش کشیده می شوند … درست از زیر پلکِ پایین دخترک … جای اشک خشک شده اش را دوباره تر می کند … با لب هایش … می بوسد تا کنار لب ها،درست همانجایی که اشک ناپدید شد
این لب های کوچکِ سرخی که می لرزند را وحشیانه می خواهد ها … اما وقتش نیست … اصلا وقتش نیست
آرام نفسش قطع می شود و ریش های مرد جای جای صورتش را نوازش می کنند
– بری که جونم میره … جونمی آرام!
مغز آرام متحیر می شود … این حرف ها را سردار گفت؟ … خود سردار؟
صدا همان است … همان صدای زمخت و نخراشیده … چهره همان است … همان چهره ی استخوانیِ مردانه و ساده … حتی اختلاف قدشان هم همان است
سردار نگاهش روی لب های لرزانِ دختر است اما لب هایش زیر چشم دیگرش می نشیند … جای تک تک اشک های خشک شده را می بوسد … می بوسد و به لب که میرسد سخت عقب می کشد
می ترسد … می ترسد ببوسد و این خاموشیِ آرام ناگهانی شعله ور شود … مسخره است … سردار از یک دخترکِ قد کوتاهِ لاغر می ترسد!
نفس می زند روی صورت نرم آرامی که حتی قدم از قدم بر نمی دارد
– فقط یه زن تو دنیا هست که می ترسم بدون اجازه اش لباشو ببوسم
نگاهش زوم لبانِ دخترکِ بی نفس است اما لب هایش روی پیشانی اش می نشینند
-یه زن تو دنیاس که بوی تنش شب و روز دست از سرم بر نمیداره
لب ها می چسبند روی پلک های دختر
– یه زن تو دنیاس که این دلِ لامصب می خوادش
آرام بی نفس بازویش را چنگ می زند و لب های مرد این بار گونه اش را نوازش می کنند
– یه زن تو دنیاس که جونمه!
این حرف ها … این ابراز احساسات … این ناز کشیدن ها … از سردار بعید است … زبانش زور بود … زبانش رام کردن بود
کاش کسی نفهمد سردار چگونه مانند بیچاره ها منت دخترک دلشکسته را می کشد … دیگر کسی ذره ای ابهت برایش قائل نمیشد
آنقدر خم شده که بالاخره درد پهلو ناله اش را در می آورد
آرام از خلسه ناگهانی به دنیای رعب انگیزِ واقعی پرتاب می شود
– چیشد؟
سرش خم می شود و انگشتش روی پهلوی عضلانی و سفت مرد می نشیند
– خدایا دوتا از بخیه ها باز شده … چرا انقدر خم میشی آخه؟
سردار نامحسوس بینی اش را در موهای دخترک فرو می کند و سنگین نفس می کشد … آخ که میمرد برای این رایحه
آرام کمی عقب می رود و اکنون فقط نگرانِ بخیه هاست
– برو بشین … من نمی فهمم واقعا این آستانه ی دردت چرا انقدر بالاست … سه متر خم شدی بهش فشار اومد باز شد
سردار بی میل عقب می کشد … چه شد؟ … منت کشی جواب داد یا نداد؟ … اگر جواب داد که گور پدر بخیه می خواهد ببوسدش
لنگان لنگان با دستی که روی پهلویش است سمت مبل می رود
دلم در دست او گیر است و خودم از دست او دلگیر
عجب دنیای بی رحمی،دلم گیر است و دلگیرم!
چه شعر قشنگیه عمق احساسات این پارتو نشون میره راستی کاور جدید خییییلی قشنگ شده😍😍😍
هر وقت شعری می بینم که به یکی از پارتا میاد میذارم براتون
وای واقعا خداروشکر که کاور اوکی شده🤦🏿♀️❤
عکس خیلی خوب شد ✨
شکررر
یعنی من کاور رمان از محتواش برام مهم تره🤦🏿♀️
سردار با پدر ساحل درگیر بود که تیر خورد؟اینا اگه برا هم دردن درمانم هستن عکس جدید ترکیبی شده بهتره ممنون ساحل خانم
نه دیگه تو پارتای قبلی بود تو یه عملیات بوده تیر خورده
آره دیگه عشق یه همچین چیزیه تقریبا
خداروشکر اگه بدونی من چقدر رو کاور حساسم🤦🏿♀️
خواهش می کنم خانوووم❤
میگفت بخاطر تو تیر خوردم گفتم شاید درگیری با پدر ساحل بوده که رئیس یه باند بوده اخرش نفهمیدیم سردار پلیس بود یا سلیم
از اونجایی که سردار تو عملیات بوده پس اون پلیسه
در ضمن دقت نکردی تو اون عملیاته تک تیرانداز بود پس خودش پلیسه
نبردنش بیمارستان شک کردم پلیس باشه پس میخواستن رد گم کنن
یس
خدا قوت عزیزم.🌹
تشکر عزیزم❤
کاشکی آرام سردار رو ببخشه خیلی دلم براش سوخت البته آرامم حق داره من جاش بودم تیکه پارش میکردم حالا اون خانمی کرده این کارو انجام نداده 😅😂😂ولی خوب هر دوشون گناه دارن عجب گیری افتادیم ساحل جون خیلی داری بچه هامو اذیت میکنی ها 😁😆
سردار گندو زده بعد الان مظلومم شده😂
نظرت چیه یه چنتا پارت خوب بدون غم و بدبختی بذاریم🤔😈
ارامو ساکت کن کوتاه بیاد ساحلی سردار درد سرکشی آرام یه طرف درد اینکه اینهمه داره منت کشی میکنه هم یه طرف داره خفش میکنه😂
آقاااا
یه ذره حق بدین به آرام بدبخت😂
چیکار کنیم سردار دیگه 😅😅
عالییییییییی میشه 😄😁😁😁😍😍😍
ببینم می تونم تو یه چنتا پارت بدبختی نیارم یا نه😂
وای کاور جدید خیلی قشنگه😍🤤.
کی برات کاور درست میکنه ؟
کارش حرف نداره😍🤤
چشمات قشنگ می بینهههههه❤
خواهرکوچیکم درست می کنه اون تدارکاته😂
چه خواهر هنرمندی😍❤️🌹
یادم باشه اگه دفعه بعدی خواستم یه رمان بنویسم کاورشو بدم خواهرت درست کنه ساحل ژون 😍❤️🌹😂🤭.
فدااا❤
نوجوونه کلا سرش تو این کاراس با عشق درست می کنه😂❤
ای جان عزیزم 😍❤️.
خوبه بذار سرگرم باشه ☺️🤭از خواهرت گرافیست خوبی درمیاد😍❤️ من به آیندش ایمان دارم😍🤤👌.
ای جانم😍🤤
ساحل جون چندساله عزیزم😍؟
خواهرت چندساله😍❤️؟
رشته دانشگاهی چی قبول شدی؟
من یه رشته ای قبول شده بودم اگه بهت بگم باورت نمیشه😐😑🤦.
من ۲۰ خواهرم ۱۴ عزیزم
رشته رو گفتم دیگه قبلا پزشکی یاسوج نیم ۲
چی🤔😂
من ۱۹سالمه ☺️.
ای جان خانم دکتر آینده😍🤤❤️.
من کنکور دادم امسال😐 . انتخاب رشته هم کردم .جواب انتخاب رشته اومد.من دانشگاه پیام نور شیراز رشته ادیان و عرفان قبول شدم نرفتم😑🤦.یه رشته مضخرف و چرت و پرتی که زیرشاخه الهیاته🤮🤮🤮🤢🤢🤢.نه به علایقم میخورد نه استعدادم نه روحیه ام. هیچی دیگه منم نرفتم 😑😐😭🙁🥺😭.
دلم میخواست هنر بخونم هنرمند بشم که نشد ساحل جون ❤️😍😐🙁🥺.
قلبب❤
منم سال دومم بود سال اول نتونستم موندم پشت بیخیال بابا حال خوب از همه چی مهم تره 🤦🏿♀️
چه اوضاع افتضاحیه😂 چقدر عاشقی کردناشون متفاوت و جالبه
راستش سردار یه نموره شبیه حسام رمان خودمه
انگار اسباببازیش رو میخوان ازش بگیرن که اینقدر افسازگسیخته و عاصیه
با این تفاوت که آرام بلده روی زخمهاش مرهم بذاره
ماهبانوی قصهی من حکم نمکپاش رو داره😂
هر دوتاشون می دونن چقد همو دوس دارم ولی مشکلات نمی ذاره دیگه
آرام فعلا زخمیه کاریش نداره 😈😂
از بازی کلمات و پاراگرافبندیهات نگم که داستانت رو دوبرابر زیبا میکنه
تو موفقی هنرمند
مرسیییییی❤❤❤❤
خدا از دهنت بشنوه خواهر😂
اگه یکی عین سردار نخوادم چی؟
همش تقصیر توعه ساحل خانوم منو هوایی کردی😭😭
منم همچنین فاطمه منمممم😭
خدا قوت ساحل جون
زیبا بود
شعرتون هم به جا و زیبا بود
❤❤❤