نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۹۱

4.5
(60)

روی مبل می نشیند و طبق معمول پاهایش را از عرض باز می کند
آرام‌ وسایل بخیه را از روی میز بر میدارد و کنارش می نشیند
سردار با تمامِ عشقی که دارد نگاهش می کند … خیلی می خواستش … خیلی زیاد!
آرام اشاره ای می کند که بدنش را کج کند
– درد داره … باید تحمل کنی … نمی فهمی وقتی پهلوت بخیه خورده نباید زیاد خم شی؟
سردار کمی بالا تنه اش را کج می کند تا پهلویش در دسترس قرار بگیرد
– رحم نداری خودتو بکشی بالا که … مجبورم تا‌ زانو خم شم … همین که نری حله … همه‌ چیز و تحمل‌ می کنم!
دل آرام برای هزارمین بار می‌لرزد … چپ چپ نگاهش می کند
– خم نشو!
پاسخ کوتاه می دهد و این سردار را خشمگین می کند
هی با دست‌های ظریفش بدن مرد را دست می کشد … سردار نفسش را سنگین‌ بیرون می دهد … برای همه این شکلی بخیه می زد؟ … اگر اینطور است که باید کل آن بیمارستان لعنتی را قتل عام کند
– انگشتاتو همه جا‌ نمال همون‌ یه نقطه بخیه است دیگه!
آرام با حرص بخیه اش را فشار می دهد که بالاخره انگار دردش میگیرد و صدای زمختی از گلویش خارج می شود
– تف به شرفِ پدرت آرام!
دوباره با تمرکز بخیه می زند … دیگر به بد و بیراه هایش به پدرش عادت کرده … انگار که در این مورد سِر شده باشد
آرام لحظه ای نمی تواند از فکر کردن به آن زن دست بردارد
– خوشکله؟
سردار موهای عرق کرده ای که روی پیشانی اش ریخته را بالا می برد
– کی؟
– ساحل!
مردکمی سر می چرخاند به سمتش … با دقت زیاد در حال بخیه زدن است و لب های کشنده اش را به هم فشار می دهد
خدا لعنتت کند پسر ببین به چه روزی انداختی اش!
– نمی دونم
آرام پوزخند عمیقی می زند
– دروغ نگو!
سردار کلافه است،خیلی کلافه
– چه غلطی کنم یادت بره؟ … برم یه گلوله هم این ورم بخوره ببینم به رحم میای یا نه؟
دخترک لب هایش را بیشتر به هم می فشارد … این بخیه را ببندد … مطمئن شود حالش خوب است … سلیمی که معلوم نیست کجا غیبش زده بیاید … بعد می رود!
– اگر جامون برعک…
صدایش با هیس گفتنِ کشدار سردار بریده می شود
– هیسسس! … این زخم اونقدر بی دست و پام نکرده که هر شر و وری از دهنت در بیاد و من لباتو ندوزم به هم
آرام صدایش ناخودآگاه بالا می رود و دست از بخیه کردن می کشد … کارش تمام شده … چشم هایش در چشمان پرخاشگر و متعصب مرد نشیند
– ببین حتی تحمل حرفشم نداری … رگ گردنت ورم می کنه … چشمات سرخ میشن … دستت مشت میشه … چرا نمی تونی بفهمی من الان تو چه حالی ام؟
سردار از ترس اینکه نکند دوباره بخواهد برود انگشتان باریک و ظریفش را میان انگشتان کشیده ی خود می چپاند
حق دارد و این بدترین قسمت ماجرا است … سردار را می ترساند … نکند جای زخمش خوب شود و دخترک برود
– از همون شب که برگشتی سر جمع دو بار ندیدمش … خیانت و کوفت و زهرمار نکردم بهت … آرام ارواح مرده هات بس کن!
می خواد درک کند ها … می خواهد حالِ آرامِ حسود را درک کند اما از این بحث متنفر است … زیادی خاله زنکی است … زیادی باعث می شود حالش از خودش بهم بخورد
گمان می کرد ساحل را لمس کند هوس دخترِ صالح می پرد ‌‌… هاه … چه خوب هم پرید!
آرام سری تکان می دهد تا گویا افکار مریضش را بیرون بریزد
بی حرف وسایل بخیه را در جعبه ی مخصوصش قرار می دهد
سردار سر تا پایش را چندین دور می گردد و برای دومین بار می پرسد
– موهاتو چرا این ریختی کردی؟
لبخند غمگینی لب های دخترک را می پوشاند … اگر می گفت از حرص تو زیادی اش میشد ‌… می گفت چون نفس هایت لا به لای پیچشان مانده بود که دیگر هیچ!
– زیاد تکون نخور باز میشن دوباره!
سردار تره ای از موهای صافش را درون دستش می گیرد … با لحن بدی می گوید
– به درک … میگم چرا گند زدی تو موهات؟
آرام نفس عمیقی می کشد و آن تکه پارچه ای که نمی داند مال کجاست و روی دوشش افتاده را کناری می گذارد
– می خواستم برات بی حسی و آرام بخش بزنم که تو انقدر آستانه ی دردت بالاست نیاز نداری!
سردار می غرد
– آرّام!
آرام موهایش را از دست او خارج می کند … تلاش می کند دستش را هم از دست او خارج کند اما نمی تواند
– دستمو ول کن می خوام برم
سردار بیشتر دستش را طرف خود می کشد … آرام کلافه در تلاش است که نزدیکش نشود
– سردار!
– جان!
چشمان سردار چهره اش را می کاود … با این لباس و این موهای مزخرف جدیدش کجا بوده؟
اگر قبلتر ها بود قلب دخترک با شنیدن جان سینه اش را شکاف می داد و بیرون می پرید اما حال … خیلی دلگیر است! … دلگیری اش می چربد
با زور تن آرام را جلوتر می کشد … بینی اش‌ روی پوستِ گردنش می نشیند … نفس می کشد … به اندازه ی این چند روز که نداشتش نفس می کشد
– آخخخ … چند روزه این بو رو حس نکردم ظالمِ من؟
آرام را به بدترین شکل لای منگنه می گذارد … این سردار را دوست ندارد … بازهم قلدری می کند ها … اما ناز می کشد … منت می کشد … اصلا این سردار را دوست ندارد … اجازه نمی دهد با تمام خشم رهایش کند!
بینی اش را حریصانه روی پوست‌ آرامی که منقلب به نقطه ای خیره شده حرکت می دهد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه
25 روز قبل

ولی من این سردارو دوست دارم
اینو بدید من برم

فاطمه
پاسخ به  Sahel Mehrad
25 روز قبل

آقا جفتش باهم نمیشههه؟

خواننده رمان
خواننده رمان
25 روز قبل

جدا آرام چطوری باید ساحل رو فراموش کنه نمیشه

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x