رمان آزرم پارت ۹۳
دست و پا می زنم
این حرکات خشن و بی منطق قطعا باید متعلق به این بوی سرد باشند
صداهای نامفهومی از دهانم خارج می شود و فشار دستش روی شکمم بیشتر … تیزی ناخون هایم را محکم روی ساعد دستش می کشم که درب عقب ماشینش را باز میکند
بدنم را داخل ماشین می اندازد که بالاخره دستش از روی دهانم برداشته می شود
نفس نفس می زنم و نگاه خمارش سرتا پایم را برانداز می کند … شالم که بر اثر دست و پا زدن هایم روی شانه هایم افتاده بود،از دور گردنم می کشد
هراسان نگاهش میکنم
مچ هر دو دستم را خشن می کشد و پشت سرم می برد
– سردار نکن چیکار می کنی … نبند دستامو روانی
دستانم را محکم پشت کمرم با شال می بندد … یک زانویش را روی صندلی می گذارد تا پاهایم را مهار کند
دارد چه غلطی می کند دقیقا این دیگر چه کاری است؟
ناگهانی جیغ می کشم
– کمکککککک …
سریع دست روی دهانم می گذارد و تیز نگاهم می کند
– هیسسس! … جیغ می کشه برا من!
از درون پشتی صندلیِ جلو چسب نواری خارج می کند
بالا تنه ام را تکان می دهم بلکه رهایم کند
دستش را از روی دهانم بر میدارد و قبل از هر کاری بوسه نرمی روی لب هایم می نشاند که برای لحظه ای قبلم هُرّی می ریزد
– بعدا یکی یکی بوسشون می کنم از دلت دربیاد فعلا علی الحساب باید صدای جیغات و ساکت کنم
چشمانم گشاد می شود و چسب را روی لب هایم می زند
زده بود به سرش؟ … قطعا دیوانه شده بود!
کمی عقب می رود و مچ هر دو پایم را به هم چسباند و بی رحمانه چسب را چندین دور دورشان می چرخاند
صداهای بی معنایی از گلویم خارج می شود
تن بزرگش را جلو می کشد و لب های مرطوبش را به پیشانی ام می چسباند
سرم را عصبی تکان می دهم که لب هایش جدا می شوند … هم دست و پا و دهانم را می بندد،هم می بوسد … این دیگر چه جورش است؟
با پنجه هایش محکم فکم را نگه می دارد … سر خم می کند و لب هایش را وحشیانه روی پوستِ ظریف گردنم می کشد و عقب می رود
کاش می توانستم خفه اش کنم
– زوری روت جوابه فقط
گردنش جلوی صورتم است که سرم را از حرص روی سیب گلویش می کوبم
از رویم کنار می رود و درب را می بندد
لعنتی حتی نمی توانم بلند شوم
با پاهای بسته چند ضربه ی محکم به در می زنم بلکه باز شود
نمی دانم چند دقیقه می گذرد … فقط می دانم آنقدر از گلویم استفاده کرده ام که در حال نابود شدن است
او بدونِ هیچ توجهی رانندگی می کند و عین خیالش هم نیست
– دختر خوبی بودی الان وضعمون این نبود … جنتلمن درو برات باز می کردم می نشستی نه بگیرم ببندمت
با زانو هایم محکم در صندلی اش می کوبم
من دختر بدی بودم؟ … این حق به جانب بودن هایش حتی از زور کردن هایش هم اعصاب خورد کن تر است
ترمز دستی ماشین را می کشد … آرنج دستش را می بینم … باید بیشتر ناخون هایم را فشار می دادم این خراش های کوچک اصلا کافی نبودند!
درب سمتم را باز می کند و خم می شود
بدنم را بالا می کشد و دستانم را باز می کند
عاصی از تقلاهایم در صورتم می توپد
– وایسا ببینم دارم چه غلطی می کنم
با یک دست مچ دست های باز شده ام را همان پشت می گیرد … با دست دیگر شال را روی سرم می پوشاند و به حالت روسری گره می زند … این تار های مزخرف چه داشتند که انقدر رویشان حساس بود؟
سرش درون قفسه ی سینه ان فرو می رود و دست زیر تنم می برد
بدنم را قلدرانه روی دوشش می اندازد
دست هایم آزاد است و از پشت کمرش محکم در ماشین را میگیرم
– ولش کن،بِکِشمت دردت میگیره
رها کردن این درب مساوی می شود با رفتن به هرجایی که او می خواهد … محکم تر میگیرم و این بار با لحن ملایمی می گوید
– آرام … ولش کن نمی خوام اذیت بشی
با یک دست چسب دهانم را باز می کنم که دست دیگر متاسفانه آنقدر زور ندارد نگه ام دارد و او به راه می افتد
– عوضیییی … عوضی بذارم زمیننن … کمکککک!
با دستی که دور زانوهایم حلقه شده چنان فشاری به آن ها وارد می کند که ناخودآگاه صدایم خفه می شود … بعد می گفت نمی خواهد اذیت شوم!
با آرنج محکم درون کمرش میکوبم
– وحشی … نمیام باهات نمی تونی مجبورم کنی
سر بلند می کنم و تصویر پیرمرد بامزه ای که با تعجب نگاه می کند جلوی چشمانم نقش می بندد … همان آپارتمان است … همانی که منطقه ی امنش بود!
– آقاااا … آقا لطفا کمکممم کن
پیرمرد سری به علامت تاسف تکان می دهد … یعنی چه؟ … نمی بیند این لعنتی پاهایم را به هم بسته و به زور مرا می برد؟
پایش که به آسانسور می رسد بدنم را پایین تر می کشد که صورتم رو به روی صورت استخوانی اش قرار می گیرد
دست روی دهانم می گذارد تا نتوانم صحبت کنم
دکمه را می فشارد
آنقدر به سر و سینه اش می کوبم که کلافه بدنم را از آسانسور بیرون می برد
کمرم از پشت محکم به دربِ واحد کوبیده می شود … درد در استخوان های ستون مهره ام می پیچد
با بدن بزرگش تنم را به در می فشارد و با دست آزاد کلید را در قفل در می چرخد
فشار زانویش روی ران پایم امانم را می برد … این وحشی بازی ها دیگر چیست؟
قدم هایش منی را که از تقلا خسته شده بودم را به داخل هُل می دهند
درب با لگد بدی از سویش بسته می شود
روی صورتِ منِ آرام گرفته خم می شود و این بار نرم رفتار می کند
– دستمو از روی لبات ورمیدارم … جیغ و صدا و داد و بیداد نداریم … باشه ظالمِ سردار؟
چشم می بندم … همان وحشی بازی هایش بهتر بود … ملایم که می شود منِ احمق همه ی خودم را می بازم
سرم را به علامت مثبت تکان می دهم … اینجا دیگر حتی جیغ و داد و بیداد هم به دادم نمی رسید
دستش را کم کم از روی دهانم کنار می برد و نگاهش هم همراه با دستش … با این تفاوت که دست از روی دهانم برداشته می شود اما چشنانِ هیزش روی آنها می مانند
– آفرین دختر خوب…
با حرص و دو دست روی سینه اش می کوبم که به خواست خودش عقب می رود
– اینجوری نگام نکن عوضی!
اول😁🖐
😀🏆
قدمت رو چشم😁
خوبه که سردار بود فکر میکردم کار ساحل و باباش باشه چه کارایی میکنه سردار دیوانه😂😂
دیشب بتول گفت کار سرداره 😂
سردار:
حرف زدن منطقی ❌
گروگان گیری ✅
کارش دیگه از حرف زدن منطقی گذشته😂
اااا گفتم کار سرداره خوشبختانه هر دو چموش و غدن زبان آدمیزاد هم حالیشون نیست پس هیچ دیگه بر طبل شادانه بکوب 😁😂😂😂ممنون ساحل جون عالیییی بود این نگهبان بیچاره هم بالاخره از دست این دوتا روانی میشه 🤭🤭
سردار:چیکار کنم که ببخشم چیکار نکنم؟آها ببرم زندانیش کنم😂
دیگه سِر شده اون بنده خدا واکنش نشون نمیده بهشون 😂
مرسی از خودت❤️
وای نمیدونم گریه کنم یا بخندم🤢 باور میکنی بغضم گرفت؟ چقدر عمیق مینویسی
انگار قلمت احساساتش فوران کرده
آخه این چه وضعیه اینها دارن؟🤬 سردار زخم خوردهست ولی عصبانیتش رو خفه میکنه
میترسم ته ایت کشمکشها نفرت خفتهشون جای این عشق قشنگ رو بگیره.
باور کن خودمم انقدر با این رمان خو گرفته ام که انگار شخصیتا واقعی ان
یه جورایی ویژگی های اخلاقی بدشون داره کارو مشکل می کنه
همه اینطورین عزیزم.
تو کارت عالیه با همین فرمون پیش برو، البته حین مسیر نگاه به تابلوهای راهنمایی هم بنداز😂
خب این نکته مثبتیه که شخصیتها چندبعدی تشکیل شدن و باید به مهارتت احسنت گفت. آدم از خوندن خسته نمیشه.
میدونی فرق سردار و حسام رمان من توی چیه؟ سردار هیچ زمان با وجود انتقام قصد آزار آرام رو نداشت؛ اما حسام از سر کینهی قدیمی آلوده شد به فساد و علاقه داره ماهبانو رو دنبال خودش توی باتلاق بکشونه.