نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۹۳

4.5
(31)

دست و پا می زنم
این حرکات خشن و بی منطق قطعا باید متعلق به این بوی سرد باشند
صداهای نامفهومی از دهانم خارج می شود و فشار دستش روی شکمم بیشتر … تیزی ناخون هایم را محکم روی ساعد دستش می کشم که درب عقب ماشینش را باز میکند
بدنم را داخل ماشین می اندازد که بالاخره دستش از روی دهانم برداشته می شود
نفس نفس می زنم و نگاه خمارش سرتا پایم را برانداز می کند … شالم که بر اثر دست و پا زدن هایم روی شانه هایم افتاده بود،از دور گردنم می کشد
هراسان نگاهش میکنم
مچ هر دو دستم را خشن می کشد و پشت سرم می برد
– سردار نکن چیکار می کنی … نبند دستامو روانی
دستانم را محکم پشت کمرم با شال می بندد … یک زانویش را روی صندلی می گذارد تا پاهایم را مهار کند
دارد چه غلطی می کند دقیقا این دیگر چه کاری است؟
ناگهانی جیغ می کشم
– کمکککککک …
سریع دست روی دهانم می گذارد و تیز نگاهم می کند
– هیسسس! … جیغ می کشه برا من!
از درون پشتی صندلیِ جلو چسب نواری خارج می کند
بالا تنه ام را تکان می دهم بلکه رهایم کند
دستش را از روی دهانم بر میدارد و قبل از هر کاری بوسه نرمی روی لب هایم می نشاند که برای لحظه ای قبلم هُرّی می ریزد
– بعدا یکی یکی بوسشون می کنم از دلت دربیاد فعلا علی الحساب باید صدای جیغات و ساکت کنم
چشمانم گشاد می شود و چسب را روی لب هایم می زند
زده بود به سرش؟ … قطعا دیوانه شده بود!
کمی عقب می رود و مچ هر دو پایم را به هم چسباند و بی رحمانه چسب را چندین دور دورشان می چرخاند
صداهای بی معنایی از گلویم خارج می شود
تن بزرگش را جلو می کشد و لب های مرطوبش را به پیشانی ام می چسباند
سرم را عصبی تکان می دهم که لب هایش جدا می شوند … هم دست و پا و دهانم را می بندد،هم می بوسد … این دیگر چه جورش است؟
با پنجه هایش محکم فکم را نگه می دارد … سر خم می کند و لب هایش را وحشیانه روی پوستِ ظریف گردنم می کشد و عقب می رود
کاش می توانستم خفه اش کنم
– زوری روت جوابه فقط
گردنش جلوی صورتم است که سرم را از حرص روی سیب گلویش می کوبم
از رویم کنار می رود و درب را می بندد
لعنتی حتی نمی توانم بلند شوم
با پاهای بسته چند ضربه ی محکم به در می زنم بلکه باز شود
نمی دانم چند دقیقه می گذرد … فقط می دانم آنقدر از گلویم استفاده کرده ام که در حال نابود شدن است
او بدونِ هیچ توجهی رانندگی می کند و عین خیالش هم نیست
– دختر خوبی بودی الان وضعمون این نبود … جنتلمن درو برات باز می کردم می نشستی نه بگیرم ببندمت
با زانو هایم محکم در صندلی اش می کوبم
من دختر بدی بودم؟ … این حق به جانب بودن هایش حتی از زور کردن هایش هم اعصاب خورد کن تر است
ترمز دستی ماشین را می کشد … آرنج دستش را می بینم … باید بیشتر ناخون هایم را فشار می دادم این خراش های کوچک اصلا کافی نبودند!
درب سمتم را باز می کند و خم می شود
بدنم را بالا می کشد و دستانم را باز می کند
عاصی از تقلاهایم در صورتم می توپد
– وایسا ببینم دارم چه غلطی می کنم
با یک دست مچ دست های باز شده ام را همان پشت می گیرد ‌… با دست دیگر شال را روی سرم می پوشاند و به حالت روسری گره می زند … این تار های مزخرف چه داشتند که انقدر رویشان حساس بود؟
سرش درون قفسه ی سینه ان فرو می رود و دست زیر تنم می برد
بدنم را قلدرانه روی دوشش می اندازد
دست هایم آزاد است و از پشت کمرش محکم در ماشین را میگیرم
– ولش کن،بِکِشمت دردت میگیره
رها کردن این درب مساوی می شود با رفتن به هرجایی که او می خواهد … محکم تر میگیرم و این بار با لحن ملایمی می گوید
– آرام … ولش کن نمی خوام اذیت بشی
با یک دست چسب دهانم را باز می کنم که دست دیگر متاسفانه آنقدر زور ندارد نگه ام دارد و او به راه می افتد
– عوضیییی … عوضی بذارم زمیننن … کمکککک!
با دستی که دور زانوهایم حلقه شده چنان فشاری به آن ها‌ وارد می کند‌ که ناخودآگاه صدایم خفه می شود … بعد می‌ گفت نمی خواهد اذیت شوم!
با آرنج محکم درون کمرش می‌کوبم
– وحشی … نمیام باهات نمی تونی‌ مجبورم کنی
سر بلند می کنم و تصویر پیرمرد بامزه ای که با تعجب نگاه می کند جلوی چشمانم نقش می بندد … همان آپارتمان است … همانی که‌ منطقه ی امنش بود!
– آقاااا … آقا لطفا کمکممم کن
پیرمرد سری به علامت تاسف تکان می دهد … یعنی چه؟ … نمی بیند این لعنتی پاهایم را به هم بسته و به زور مرا می برد؟
پایش که به آسانسور می رسد بدنم را پایین تر می کشد که صورتم رو به روی صورت استخوانی اش قرار می گیرد
دست روی دهانم می گذارد تا نتوانم صحبت کنم
دکمه را می فشارد
آنقدر به سر و سینه اش می کوبم که کلافه بدنم را از آسانسور بیرون می برد
کمرم از پشت محکم به دربِ واحد کوبیده می شود … درد در استخوان های ستون مهره ام می پیچد
با بدن بزرگش تنم را به در می فشارد و با دست آزاد کلید را در قفل در می چرخد
فشار زانویش روی ران پایم امانم را می برد … این وحشی بازی ها دیگر چیست؟
قدم هایش منی را که از تقلا خسته شده بودم را به داخل هُل می دهند
درب با لگد بدی از سویش بسته می شود
روی صورتِ منِ آرام گرفته خم می شود و این بار نرم رفتار می کند
– دستمو از روی لبات ورمیدارم … جیغ و صدا و داد و بیداد نداریم … باشه ظالمِ سردار؟
چشم می بندم … همان وحشی بازی هایش بهتر بود … ملایم که‌ می شود منِ احمق همه ی خودم را می بازم
سرم را به علامت مثبت تکان می دهم … اینجا دیگر حتی جیغ و داد و بیداد هم به دادم نمی رسید
دستش را کم کم از روی دهانم کنار می برد و نگاهش هم همراه با دستش … با این تفاوت که دست از روی دهانم برداشته می شود اما چشنانِ هیزش روی آنها می مانند
– آفرین دختر خوب…
با حرص و دو دست روی سینه اش می کوبم که به خواست خودش عقب می رود
– اینجوری نگام نکن عوضی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
افرا
4 ساعت قبل

اول😁🖐

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  افرا
4 ساعت قبل

😀🏆

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ساعت قبل

خوبه که سردار بود فکر میکردم کار ساحل و باباش باشه چه کارایی میکنه سردار دیوانه😂😂

وانیا
3 ساعت قبل

سردار:
حرف زدن منطقی ❌
گروگان گیری ✅

Batool
Batool
30 دقیقه قبل

اااا گفتم کار سرداره خوشبختانه هر دو چموش و غدن زبان آدمیزاد هم حالیشون نیست پس هیچ دیگه بر طبل شادانه بکوب 😁😂😂😂ممنون ساحل جون عالیییی بود این نگهبان بیچاره هم بالاخره از دست این دوتا روانی میشه 🤭🤭

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x