نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۹۶

4.4
(66)

– بهم فکر نمی کنی و برای انگولک کردن غیرت من لخت و پتی رو به روی پنجره وایمیسی؟ … چشم یکی از اون برجای مزخرف به بدنت بیفته من دیگه این سرداری که لطافت خرجت می کنه نمی مونم آرام … از این روش استفاده نکن … تهش قابل جبران نیست!
آرام حتی ذره ای تکان نمی خورد … ذره ای عقب نمی رود … فقط لعنت به این قد کوتاهش که مقابل این غول تشن ضعیفش کرده
ناخون انگشت اشاره اش را به سینه ی مرد می کشد … از بالا به پایین … پوزخند فریبنده اش عقل سردارِ بی نوارا زایل می کند
– برام مهم نیست … نه خودت … نه این فکرای ذهن مسمومت … نه حتی این تهدیدای پوچت … برو کنار … نفسات دارن حالمو بهم می زنن!
یک دروغ دیگر … آمار دروغ هایش امشب سر به فلک کشیده … او دارد می‌میرد برای نفس های داغی که به صورتش پاشیده می شود
سردار نزدیک تر می شود … اگر به زور ببوسد چه میشد؟ … قول می دهد دخترِ ظالم خوشش بیاید!
– حالت به هم می خوره؟ … از من؟ … نخندونمون نصف شب
آرام از اینکه انقدر در مقابل او ضعف نشان داده که تا این حد وقیح شده عصبی می شود
حدِ فاصل تن ها به میلی متر هم نمی رسد و سردار جانش دارد از هم می پاشد … بعد اینکه همه چیز را درست کرد قطعا تک تک لباس هایش را به تن این عروسکِ ظالم می پوشانَد و بعد همه اش را از وسط پاره می کند
بینی اش نزدیک پوست نازک و خوش بوی گلوی آرام می شود و آن لعنتی برخلاف همیشه جای همراهی حرف های صد من یک غازش را ادامه می دهد
– برو عقب … حق نداری بهم دست بزنی
– باشه!
باشه می گوید اما ذره ای عقب نمی رود … بینی اش را به پوست گلویش بچسابند،آرام دیوانه تر نمی شود؟
– باشه که برو عقب تا برم این لباسِ ارزشمندتو دربیارم
سردار می خواهد به حرفش گوش کند ها … می خواهد به خواست او عقب برود اما نمی تواند که! … دست خودش نیست!
قول مردانه می دهد فقط بو کند … بینی اش را به گلوی او بچسباند؟ … فقط بو!
– چه غلطی کنم که الان دستاتو بپیچونی دور گردنم؟ … چه غلطی کنم بفهمی دارم رد میدم برات بی شرف؟
آرام قلبش را می کَنَد و گوشه ای پرتاب می کند تا مبادا بلرزد … مبادا خام شود
– نمی خوامت دیگه … نمی خوامت سردار!
این یکی دروغ نبود … راستِ راست بود … او سرداری که زن دیگری نامزدش بود را نمی خواست
نمی خواهمت هایش در گوش سردار زنگ می زنند … بی رحمانه مشت می کوبند بر قلبش … آرام گفت نمی خواهد؟
آن دو نمی خواهمت مریضش می کنند … مریض روانی که کنترلی روی اعمالش ندارد
از تن و بدن هوس انگیزِ آرام فاصله می گیرد و دختر سخت خودش را به بند می کشد مبادا بگوید عقب نرو!
تند تند پلک می زند مردی که برای اولین بار نمی خواهمت شنیده … می دانست آخرش ساحل یک دیو دو سر از آرام می سازد
دست پشت لباسش می برد و گفته بود دیوانه شده؟
اسلحه ای خارج می کند که آرام همان گوشه ی دیوار کُپ می کند … می خواهد چکار کند؟
اسلحه را طرف آرام می گیرد
– بگیر!
آرام گنگ و گیج همانجا بی حرکت ایستاده … هنوز هم بدن سردار او را پوشانده است
پرخاش می کند مردی که دیگر به ستوه آمده
– بگیر!
آرام با مردمک هایی که حالا دیگر از ترس می لرزند نگاهش میخ آن وسیله ی کوچک می شود
سردار را دیوانه کرد … حالا خوب شد؟
دستش را محکم می گیرد و اسلحه را در بین پنجه های ظریفش می چپاند … پنجه هایی که دارند جان می کنند دور گردنش حلقه شوند
– صدا خفه کن روش نصبه … شلیک کن!
آرام منقلب آن اسلحه را دور از بدنش نگه داشته … می ترسد از آن … از بعد آراز از هر اسلحه ای می ترسد آرامِ رنجور
– پرت و پلا نگو
– منتظر چی؟ … شلیک کن!
چه مزخرفاتی سرهم می کند این خل و چل؟
– بگیرش ازم … من مثل تو نیستم … می ترسم از این
سردار دست هایش را به دو طرف باز می کند … بازوهایی که از آستین تیشرتش بیرون زده اند آرام بی نهایت سر گذاشتن رویشان را می خواهد
– فکر کن … قشنگ فکر کن … یادت بیار … همه ی چیزایی که درباره ی منِ بی وجود فکر می کنی یادت بیار … داداشتو کشتم … باباتو می خوام سلاخی کنم … با یه زن دیگه بهت خیانت کردم … یادت بیار و اون ماشه رو فشار بده
جسمِ کوچک آرام می لرزد … همه ی آن صحنه ها جلوی چشمش نقش می بندند
روزی که آراز خودش را از ساختمان پرت کرد … شبی که در ویلا دخترانه هایش را خرج او کرد و او بی رحمانه به سراغ قتل پدرش رفت … روزی که در آن انبارِ مواد غذایی به خاطر معشوقه ی مرد زن دار بودن مواخذه شد … همه و همه یادش می آیند
اما … با وجود همه … باز هم این دیو دو سر را عاشق است! … او حرف از شلیک می زند؟
– انتقدر ازت متنفر هستم که الان بکشمت … پس بیا و اینو ازم بگیر
سردار از بالا نگاه می کند … با موهایی که خیس است و روی پیشانی اش ریخته
– بکش … اگر قراره غیرتمو نشونه بگیری همین الان بکش … وگرنه من کل این شهر و خودِ تورو می کشم … بزن!
آرام می خواست رول قدرت بازی کند و حواسش نبود سردار خودش نقش اول سریال های اکشن است
– تهش مرگه … ترجیح میدم با دست تو برم اون دنیا
آرام نمی خواهد شکست بخورد … نمی خواهد بازی ای که چیده بود را ببازد
با دستی که مانند بید می لرزید اسلحه را بالا می آورد و سردار حتی قدمی عقب نمی رود،نکند ناگهان قسمتی از بدنش را کسی پشت این پنجره ها ببیند
– شلیک کن ظالم؟
لشکر آرام شکست خورده و او نمی خواهد دستور عقب نشینی بدهد
دستش روی ماشه می نشیند و دستِ بیچاره چنان می لرزد که هرلحظه امکان دارد اسلحه از چنگش رها شود
سردار فریاد می کشد
– بزننن!
شانه های نحیف آرام بالا می پرد و این دیگر چه بیچارگی است … مگر او می تواند سردار را بکشد؟ … آرام؟ … خنده دار است … کمدی تلخی که سردار از آن به عنوان برگ برنده استفاده می کند
– یا الان اون ماشه رو فشار میدی یا امشب اونجوری که من می خوام می گذره
شرط می گذارد برای آرامی که با خودش قرار کرده بود دمار از روزگار این مرد دربیاورد
شرط وحشتناکی است!
دستش می لرزد … نمی تواند شلیک کند به دستش یا پایش؟ … چیزی نمی شود که … بعد هم خودش درمانش می کرد
اگر اتفاقی برایش بی افتد چه؟
– بزن دختر صالح … لااقل باباتو نجات بده … فقط بگو بهش این تیشرت منه تنت
جانِ آرام تیر می کشد … روحش می سوزد … مانند زخمی که بر آن نمک پاشیده باشند
اسلحه در دستش می لرزد و چشمانش بسته است … سردار ایستاده و منتظر است آرام تسلیم شود و تمامِ این چند ساعت را تلافی کند … تک تک دلربایی هایش را
آرام اما نمی خواهد عقب بکشد … نمی تواند هم شلیک کند
دستش می لرزد و پنجه اش باز می شود و اسلحه سقوط می کند! … لعنت به هرچه عشقی که در این دنیا وجود دارد … لعنت خدا بر آنها
سردار حتی شادی بعد از گل هم نمی کند … دارد برای این لب های لرزان می‌میرد
خیز بر میدارد و سخت آرامی که می خواهد گریه کند را در بر می گیرد
سر خم می می کند و دست دور گلوی ظریفش می پیچاند … گفته بود وحشی بازی در نمی آورد؟ … گور پدر هرچه گفته و نگفته بود
نرسیده به لب های کوچکِ آرام‌ِ ظالمِ شکست خورده نوای پیروزی سر می دهد
– فرصت دادم بزنی و بری … نزدی و موندی … بقیه اش دیگه دست تو نیست … فرصت‌ سوزی کردی دکتر!
می گوید و چنان لب هایش دهان دخترک را قُرُق می کنند که بدن ها تکان سختی می خورند
روی صورتش اشراف پیدا کرده و آرامِ خشک شده را دیوانه وار می بوسد … برج های رو به رو می بینند دیوانگی اش را؟ … او اصلا کِی ساحل را بوسید که آرام به آن حسودی می کند؟ … کِی برایش به عز و جز افتاد؟ … قدر خودش را نمی فهمد دختر حسود
به دندان می کشد لب پایینش را و لب می زند تا آرامِ خام شده را خام تر کند
– داشتم می مردم برا لبات ظالم! … ببوس منو!
دو طرفه می خواهد … از آن بوسه های سادیسمیِ جدیدشان … همانهایی که آرام پا به پایش همراهی می کرد و کم نمی آورد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 66

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
23 روز قبل

این پارت رو که خوندم واقعا شیفته قلم و داستانت شدم
اما باید از اول داستان شروع کنم به خواندن تا چیزی از قلم نیفته.
عالی هستی ساحل جان

زهرا
زهرا
23 روز قبل

فقط امیدوارم ارام به این راحتی خودشو نبازه😑😪

خواننده رمان
خواننده رمان
23 روز قبل

آرام باخت بدم باخت 😂عالی بود عالی👏🌹

خواننده رمان
خواننده رمان
23 روز قبل

چرا امشب قراول نبود؟

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
22 روز قبل

😢

افرا
افرا
22 روز قبل

سردار بد چیزی از آرام خواست🥺 امیدوارم آرام بعدا پشیمون نشه که نزدتش

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  افرا
22 روز قبل

آرام خودشو با اون اسلحه میکشت منطقی تر بود نه سردار رو😂

دکمه بازگشت به بالا
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x