نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آنام کارا

رمان آنام کارا پارت 27

4.3
(44)

کارای شرکت رو انجام دادم و مرخصی گرفتم تا یکم زودتر برم خونه که آماده بشم. یه لباس خیلی ساده پوشیدم و آرایش کمی هم انجام دادم.
رفتم نزدیک ایستگاه اتوبوس و منتظر موندم دانیال بیاد.
رسید و سوار شدم
+سلام
_سلام چقدر زیبا شدی
+ممنون
تو کل مسیر چیزی نگفتم فقط متوجه نگاه های دانیال به بدنم می‌شدم. احساس خیلی بدی داشت. رسیدیم به یه ساختمون بزرگ
وارد که شدیم مدل ها با لباس های قشنگ میومدن و میرفتن.
دانیال کنارم نشسته بود.
_میرم سیگار بکشم. ناراحت نمیشی تنهات بزارم؟
+نه منتظر میمونم راحت باشید
یکم بعد از اینکه رفت منم رفتم دنبالش. رفته بود روف گاردن.
نقطه ای دور و خلوت دیدمش با یه پسر داشت حرف میزد.
نامحسوس نزدیکشون شدم و داخل آلاچیق نزدیکشون نشستم، جوری که تو دید نباشم.
-تحقیق کردی دربارش؟
_آره نه ننه بابا داره نه کس و کار. به پا گذاشتم براش دوست و رفیق جون جونی هم نداره. منتها بد رو مخمه.
مرد خندید.
-چیشده پا نمیده؟
_پا هم بده من نمیکنمش وقتی اون وریا واسش کرور کرور پول میدن، اما نچسبه. یه مدلیه اصلا لذت نمی‌برم از بودن باهاش. یه سری دخترا رو خوب حال میکنم باهاشون تا بفرستمشون اون ور. این یکی خیلی میفهمه.
-برو دختره رو تنها نذار. خودتو تو دلش جا کن. ماست و خیاری نرو جلو. بهش حال بده اما به اندازه خودتم کنترل کن حالت خراب نمیشه. باهاش حال کن اما به موقعش بکش کنار تا بهت اعتماد کنه و هرجا خواستی بیاد باهات. منم آخرای برنامه میام پیشتون.
فکم قفل کرد. دیگه نموندم چون هر لحظه ممکن بود دانیال برگرده. فوری برگشتم و سر جام نشستم. باید سریع خودمو عادی نشون میدادم.
پنج دقیقه بعد اومد کنارم نشست.
_باهاشون حرف زدم، باید بیای چندتا عکس تمام قد بگیری.
متفکر نگاهش کردم.
+آآآآآممم…باشه مشکلی نیست.
_قطعا محو زیباییت میشن
یکم بعد همون پسره اومد و خیلی گرم باهام حرف زد. گفت که باید با بیکینی ازت عکس بگیریم. گفتم که نمیتونم و معذبم میشه خودم بگیرم بعد بفرستم براتون؟ قبول کردن و برگشتیم. نزدیک محله که شدیم دانیال گفت
_من یه آپارتمان جدید دارم که تازه کارش تموم شده، نظرت چیه یکی از واحد هاش رو بدم بهت.
+چرا باید این کارو کنید؟
_سوتفاهم نشه، اینجا محله خوبی نیست و البته هر ماه یه پولی ازت میگیرم بابتش که احساس بدی نداشته باشی. قصدم کمک کردنه.
+خیلی ممنون اینجا راحت ترم. بابت امشب خیلی ازتونم ممنونم.
لبخندی زد و پیدا شدم.
دردش خودش بود نه من. دخترای باکره رو گرون تر می‌خریدن.
وارد یکی از کوچه ها که شدم که یکی مچ دستمو گرفت و تا به خودم بیام توی آغوش آشنایی فشرده شدم.
دستامو دور شونه هاش حلقه کردم. حریصانه منو به خودش فشار داد و گفت:
_میدونی از فکر اینکه لمست کرده باشه چی بهم گذشت؟ تمومش کن دلسا دارم دیوونه میشم.
نفس عميقی کشیدم و عطرشو تو سینم فرستادم.
+نگران نباش پاشا، بهم اعتماد داشته باشه. اگه بخواد کاری کنه خودم میکشمش.
بی اختیار روی پا بلند شدم و لب هام رو روی لب هاش گذاشتم.
دستش دور کمرم پیچیده شد و در حین بوسیدن با التهاب و از سر حرصِ لب هام، دستمو کشید و برد داخل خونه.
درحالی که با انگشت روی سینش خطوط فرضی می‌کشیدم گفتم:
+میترسم با این اومدنات خراب کنی همه چیو… امشب خودم شنیدم که گفت برام بپا گذاشته.
موهامو نوازش کرد
_فکر کردی تنهات میزارم؟
+نه. خستم، بخوابیم؟

صبح بیدار که شدم پاشا رفته بود. آماده شدم برم شرکت که دانیال منتظرم وایساده بود.
+سلام اینجا چیکار میکنید آقا دانیال؟
_سلام داشتم از اینجا رد می‌شدم گفتم برسونمت.
+خیلی ممنون خودم میرفتم
_بیا بشین
سوار ماشین شدیم.
_امروز خیلی خوشگل شدی
+مرسی
از مسیر شرکت دور شده بودیم. ماشینو جلوی یه ساختمون بزرگ پارک کرد
+چرا اومدیم اینجا؟
_بهت میگم
نگاه کردم به اطراف و خداروشکر ماشینای نگهبانا از دور حواسشون بهم بود. وارد ساختمون شدیم.
بی توجه دست دور کمرم انداخت و به سمت آسانسور برد. سوار شدیم دکمه طبقه دهم رو زد.
نگاه خیره ای بهم انداخت. انقدر دستپاچه شدم که نمیدونستم چیکار کنم. برگشتم سمت دیگه که از پشت چسبید بهم و دکمه توقف آسانسور رو زد که تند برگشتم سمتش و گفتم:
+ چیکار داری می‌کنی؟
از کمر به پایین بیشتر بهم چسبید و کنار گوشم آروم گفت:
_ یه عشق بازی ساده
چشمام گرد شد. خواستم پسش بزنم که سرشو تو گردنم فرو برد و گفت:
_ از چی میترسی؟ از من؟
+من از کسی نمی‌ترسم فقط نمی خوام. بکش کنار. دستشو با شدت زدم کنار و اومدم بیرون. با عصبانیت نگاهش کردم
+دیگه این کارو نکن
دکمه حرکت آسانسور زدم. تا وایساد سریع پیاده شدم
+برای چی اومدیم اینجا؟
نفسشو بیرون داد و در واحد رو با کلید باز کرد و گفت:
_ برو تو
مثل میخ سر جام وایسادم که گفت:
_باشه من نمیام خودت برو تو نگاه کن ببین خوشت میاد از اینجا.
با تعجب گفتم:
+اینجا…
_همون ساختمونی بود که بهت گفتم
+من نمیتونم قبول کنم
ابرو بالا انداخت
_گفتم می خوام اجارش بدم… اجاره هم هروقت مدل شدی و معروف بهم میدی.
خجالت زده سرمو انداختم پایین
+سر جمع شما کمتر از یک چند هفتس که منو می‌شناسید.
_اوکی، برو داخل نگاه کن
رفتم داخل. خیلی بزرگ بود. خیلی هم قشنگ بود
+خوبه
_یعنی قبول میکنی؟
+یکم زمان می خوام. باید فکر کنم.
_باشه مشکلی نیست.
اومدیم بیرون و رفتیم سمت شرکت. باید از این به بعد هرجا می‌رفت تعقیبش میکردم.
وقتی وارد شرکت شدیم اون پسری که اون شب دیده بودمش منتظر دانیال بود.
نزدیک یک ساعت رفتن داخل اتاق، نمی‌تونستم برم داخل و باید می‌فهمیدم تو اون اتاق چی میگذره. یکم بعد از اتاق اومدن بیرون
_پس امشب میام.
-منتظرتم
کل روز نمی‌تونستم تمرکز کنم و منتظر بودم فقط ساعت کاری تموم بشه.
داخل ماشین منتظر موندم دانیال از شرکت بیاد بیرون. وقتی اومد و سوار شد سریع تعقیبش کردم.
نزدیک یه جای متروکه وایساد که رو به روش دریا بود. نزدیک شدم و رفتم داخل. یکم بعد کلی آدم اومدن اونجا.
پشت ستون خودمو مخفی کردم. صدای دانیال رو با یه لحن متفاوت شنیدم.
_کجان دخترا؟
+تو زیر زمینی آقا… به همشونم خوب رسیدیم. ترگل ورگل شون کردم همین الان مشتری دارم واسشون.
دانیال با صدای خشک و جدی گفت:
_بکارت که دارن؟
-بله آقا چک کردم همشونو
اینا دیگه چه آدمایی بودن؟
_خوبه… برای ساعت ۱۲ شب آمادشون کن
-آماده آمادن آقا اگه می خواین ببرمتون بازرسی شون کنید.
صدای پاشون اومد. انگار دانیال موافقت کرده بود.
تند پشت ستون بعدی مخفی شدم و نفس زنون نگاهشون کردم که به سمت راه پله ها رفتن اما از شانس داغونم دو تا آدم مثل غول اونجا وایساده بودن.
نگاهی به اطراف انداختم و چشمم به یه پنجره کوچیک کنار راه پله افتاد.
با قدم های آروم و خمیده به همون سمت رفتم و پنجره رو بازش کردم.
ده دوازده تا دختر با لباس های باز و کوتاه اونجا بودن.
دانیال تک تکشون رو از نظر گذروند. رو به روی یه دختر خیلی خوشگل وایساد و پوزخندی به روش زد و گفت:
_حالت چطوره سکسی من؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 44

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

الهه داستان

قبل از به دنیا آمدنم شاعر بودم؛ در رویای جوانی ام یک ریاضیدان؛ در واقعیت یک مهندس و در دنیای موازی یک جهانگردِ خوش ذوق.
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x