رمان انتقام خون پارت ۲۱
هلما_میخوام نگهش دارم
نگفت که نگهش میدارم تا از تو انتقام بگیرم نگفت که این بچه قرار است وسیله انتقامی سخت شود
آرمان اما لبخند عمیقی بر لب مینشاند و درحالی که استارت میزند با چشمانی چراغانی میگوید
آرمان_پس بریم
تا مقصد حرفی بینشان زده نمیشود و دخترک حتی نمیپرسد که کجا قرار است بروند
●●●●●●●●●●●●●●●●●●
هلما
با ایستادن ماشین سرم را از شیشه فاصله میدهم و نگاهی به ساختمان پیش رویم میاندازم
بی حرف و زودتر از او از ماشین پیاده میشوم
آرمان هم پس از پیاده شدن ماشین را دور میزند و کنارم میایستد
دوشادوش هم وارد ساختمان میشویم
با آسانسور به طبقه ششم میرویم
وارد مطب میشویم و بر روی صندلیها مینشینیم
نگاهم را دور تا دور مطب میچرخانم
چند خانم باردار دیگر به همراه همسرهایشان در انتظار نشستهاند
با خود فکر میکنم آیا این کار درستیاست؟
کار درستیاست که برای انتقام از او پای فرزندی بیگناه را به این زندگی نصفه و نیمه باز کنم؟
باز هم افکار منفی مغزم را احاطه کردهاند اما من با این حرف که تقصیر خود آرمان است سعی در ساکت کردن وجدانم دارم
با قرار گرفتن دستی بر روی دستم افکار مزاحمم را کنار میزنم و به او که حالا ایستاده نگاه میکنم
آرمان_بریم تو هلما؟
سری تکان میدهم و آرام از جایم بلند میشوم
همراه هم وارد اتاق دکتر میشویم
نمیدانم وجود این بچه باعث این رفتار است یا حسادت اما با دیدن خانم جوان و زیبایی که لبخند بر لب دارد خودم را کمی به آرمان نزدیکتر میکنم
او زودتر از من سلام میکند
آرمان_سلام
دکتر با خشرویی جواب میدهد
دکتر_سلام……………بفرمایید
و به مبل های مشکی جلوی میزش اشاره میزند
همراه هم بر روی مبل دونفرهای جای میگیریم و دکتر نگاهی به من میاندازد
دکتر_چند وقتته خانوم خوشگل؟
شانهای بالا میاندازم و با صدای آرامی میگویم
_نمیدونم
دکتر درحالی که چیزی در برگه پیش رویش یادداشت میکند میگوید
دکتر_برو روی تخت آماده شو تا بیام
سری تکان میدهم و با چشم کوتاهی به پشت پرده میروم
مانتویم را از تن بیرون میآورم و بر روی تخت دراز میکشم
کمی بعد دکتر به همراه آرمان به این سمت میآیند
آرمان کنار تخت میایستد و دست سردم را در دست میگیرد
دیگر به این سرد بودن ها عادت کردهام
دکتر بعد از زدن ژل مخصوص بر روی شکمم دستگاه را بر روی شکم تختم میکشد
کمی بعد دستگاه را از روی شکمم بر میدارد و در حالی که دستکش هایش را داخل سطل زباله میاندازد میگوید
دکتر_شکمت رو پاک کن بیاید اون سمت
پس از رفتن دکتر آرمان با چند برگ دستمال ژل را از روی شکمم پاک میکند و کمک میکند لباسم را بپوشم
از پشت پرده بیرون میرویم و مجدد بر روی مبلها مینشینیم
آرمان پر از عجله روبه دکتر که درحال نوشتن چیزی است میگوید
آرمان_دختره یا پسر؟
صدای خنده من و دکتر همزمان بلند میشود
آرمان نگاه بهت زدهاش را بین من و دکتر میچرخاند و متعجب میگوید
آرمان_چرا میخندین خب میخوام بدونم
دکتر با صدای پر خندهای میگوید
دکتر_اون بچه هنوز قلبش هم کامل تشکیل نشده………………..جنسیتش مشخص نیست که
خندهام شدت میگیرد
خندهام را به زحمت کنترل میکنم و آرمان اینبار میپرسد
آرمان_حالش چطوره؟
دکتر لبخندی میزند
دکتر_همه چیز خوبه،فقط………….
نگاهش را به من میدهد
دکتر_یکم بدنت ضعیفه که با خوردن ویتامینها حل میشه
اینبار به آرمان نگاه میکند
دکتر_شما هم خیلی باید مراقب خانومت باشی
نسخهرا به سمت آرمان میگیرد و ما پس از تشکر کوتاهی از مطب و بعد ساختمان بیرون میرویم
داخل ماشین که مینشینیم صدای خندهام مجدد بلند میشود
آرمان درحالی که خودش هم به زحمت خندهاش را کنترل میکند و استارت میزند میگوید
آرمان_بخند خانوم بخند……………..تو نخندی کی بخنده
با خنده و بریده بریده میگویم
_خب………………..آخه……………..خیلی…………..باحال گفتی
قبل از راه انداختن ماشین با کمی مکث و لحنی خاص میگوید
آرمان_همیشه همینجوری بخند……………….خندههات خیلی قشنگ
با این حرفش چیزی در قلبم فرو میریزد و ضربان قلب بیچارهام بالا میرود
صدای خندهام ناگهان قطع میشود و مبهوت به نیمرخش که در خونسردی ماشین را راه میاندازد نگاه میکنم
سعی میکنم بیتفاوت باشم اما با ضربان بالا رفته قلبم نمیتوانم بجنگم
نمیدانم چقدر غرق حس و حال خوب حرفش هستم اما با ایستادن ماشین نگاهی به اطراف میاندازم
انرژی فراموش نشود🥰😁
بچه های قانون عشق و دیازپام امروز پارت نداریم😮💨😮💨
اگه بتونم فردا میزارم😞😔
عالی👏👏👏
خوشحالم که دوسش داشتی تانسو جانم🥰😘
ممنون غزل جان دیازپام و قانون عشق هم بذار
اگه بتونم چشم
شما چطوری داخل اون سایت رمان میزارید؟
باید به سایت دسترسی داشته باشید و ادمین باید بهتون دسترسی بده
ایدی ادمین رو میدید
زیر پستهایی که داخل رمان وان میزارن کامنت بزارید جواب میدن
آیدیشون رو ندارم
چجوری میشه تو رمان وان رمان گذاشت؟
تو تلگرام به قادر مدیر سایت رمان وان پیام بدید ایشون هم چند تا سوال میپرسن بعد آیدی ادمین رمان وان رو بهتون میدن بعدش باید به ادمین پیام بدید
قرار بود اگه شد تو هم ادمین باشی نشد؟
ایدی این جناب قادر رو میدید؟
ومنی که بعدچندروزاومدم رمانت روخوندم ودلم نیومد کامنت نذارم عالی بودی مثل همیشه
وای نازی جونم خودتیییییی🥰😘🤕😍😍
کجا بودی دلم واست تنگ شده بود🥺🥺🥺
به نظرم حلما نقشه رو شروع نکرده به احساسش میبازه…خدایی زوج خوبی میشند اونم با وجود این بچه🤩
قول بده اگه دختر شد اسمشو من بزارم باشه😟
چی بگم ،باید صبر کنیم ببینیم هلما چیکار میکنه😒
حالا فعلا بزار ببینیم اصلا به دنیا میاد یا نه اگه دختر شد چشم🥰😜
دنیا نیاد باشه؟🥺🗿
زر نزن بابا مگه تو حاملهای که میگی نه🤦♀️🤦♀️😝😝😝
🤣🤣🤣
منم دوست ندارم دنیا بیاد . بدون بچه بهتره . خیلی زود بود 🤣🤣
فقط ماشالله به سرعت العمل ارمان
یعنی تو و فاطی عین همین🤦♀️
جفتتون بیحیایین😂😂
هیقققققققق
من کجام به بی حیا میخوره🤣🤣
من فقط یکم روشن فکرم
آره عزیزممم🤣🤣
دیگه از روشن فکری گذشته😂
تو خورشید فکری😂😂😂😂
فاطی بیا خواهرتون پیدا کردم🤦♀️
راستی ضحی رو من چه اسمی گذاشتی؟🤔
اصلا تاریک فکر بهتره نه 🤣😈
رو تو فعلا هیچی 🤣
بگو چه حیوونی رو دوست داری تا ورژن زشتش اسمت بشه😀😀
دقیقا دیگه شما دوتا مرز های دیوونگی رو جابهجا کردین😅😅😅🤣🤣
همه حیوونا رو دوس دارم و از همشون میترسم🤕🤕🤦♀️
تو میشی شراره همه چیز خوار
خوبه؟🤣🤣🤣🤣🤣
یا ابالفضل چرا انقدر ترسناک آخه😱😱😱😱😱🤕🤕
خوبه بابا غر نزن شراره همه چیز خور🤣🤣
من به این مظلومی چرا اسمم آنقدر ترسناکه🥺🥺😭😭
غر نزن میگم
تو الان باید بری یه معجون جادویی پیدا کنی که این ستی دافی رو بکنی ستی بسیجی🤣🤣
نگووووووو🙃🙃🙃😱
خواهرم گناه داره کجاش بسیجیه آخه🤕🥺🥺
مشکلی نداره ک😂✌
من اسم اکپیمون و اینجوزی گذاشتم تو کلاس🤣🤣
منوچ خله معروف به منوچ منحرف که خودمم
کراش زن اعظم ، یه دوستیمه که روی همه چی کراش میزنه حتی تلویزیون🤣🤣
حشمت گشاد معروف به قلی قمه کش دوست صمیمیم هست
فاقد اسم هم یکی دیگه از دوستامه که خیلی آرومه🤣🤣
😂😂😂😂😂🤣🤣ای خدا تو واقعا دیوانهای🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ولی من بی حیام😶
یکی عین خودم😂✌
مگه ط حامله ای ک میگی اره؟🤬
چی بگم ،باید صبر کنیم ببینیم هلما چیکار میکنه😒
حالا فعلا بزار ببینیم اصلا به دنیا میاد یا نه اگه دختر شد چشم🥰😜
حالا چی میخوای بزاری؟
اومم🤔..به نظرم آوین قشنگه کوتاه و مفید ، اگه پسر شد بزارش هامین😊
شاید باورت نشه اما اصلا به دختر یا پسر بودنش فکر نکردم
من همیشه بچههای فامیل میخوان به دنیا بیان تموم خواستهام اینه اسماشون رو خودم انتخاب کنم میدونم پرروعم آخه یکی نیست بگه به تو چه😂
😁🤣🤣🤣
ایشالا که به ناله های حضرت زینب دنیا نیاد🔪🤦♀️
ای وای ادمین کو ؟
داره کفرم درمیاد🤬
احتمالا تا ساعت ۱۲ باید منتطر باشی🤣🤣
من که حال ندارم بنویسم 🤣🤣
به بزرگی خودتون ببخشید🤣🤣🙃
🔪🔪
وای نه من از صبح منتظرم☹️
بچهها امروز عکس شوهر و برادرشوهر های نازی رو دیدم وایی به چشم برادری انقدر جذابن که نگو😤
نازیام فعلا آقاشون گوشی رو غدقن کرده البته به خاطر سردردش هم هست یه مدت نباید گوشی استفاده کنه ولی باهاش در تماسم خدا رو شکر بهتر شده حالا هفته دیگه قراره برن تهران
دلم واسش تنگ شده😢😢
بهش بگو اگه تونست یه سری بهمون بزنه
نمیخوام چیزی رو ثابت کنم ولی داستان زندگیش اصلا دروغ نبود من تا از یه چیزی مطمئن نشم حرف نمیزنم
الانم با توجه به تحقیقاتم (😂) تو این چند روز
فهمیدم که نازی دروغی نگفته…کوچهباغ رو هم به زودی میذارم😉
من از اولم باور نکردم که دروغ میگه
اصلا نمیتونست دروغ باشه
کاش یجوری به دستمون برسونی🥺🤕
چه جوری آخه حالا تو یه لحظه بیا پیوی
اومدم
بچه رو سقت میکرد بیشتر به آرمان ضربه میزدااا/=
خیلی دوس داری بچه ابنا سقت بشه ها🤔
میمونِ گالا🐨🐄🐵
تا حالا سه تا حیوون و تو یه حیون دیده بودی؟
اگه ندیدی حتما یه سر بزن به مدوان😇
(تبلیغات چرت و پرت به سبک ضحی بزه🤣)
من دیده بودم دیگه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
🤣🤣🤣
میشه شمار تو داشته باشم؟
(تو روز روشن دارم لاس میزنم)
اره خیلی بعدشم من پیشیم/=😂🐈