رمان انتقام خون پارت ۲۹
لبخندی میزنم و بر روی تخت مینشینم
_بیا تو
با قدمهای آرام به سمتم میآید و کنارم بر روی تخت مینشیند
کمی در سکوت نگاهم میکند که متعجب میپرسم
_چیزی شده امیر؟
لبخند کمرنگی میزند و سری بالا میاندازد
امیر_نوچ،چیزی نشده
سری تکان میدهم
_پس چی؟
با کمی مکث میگوید
امیر_جواب سوالم رو میدونما اما دلم میخواد خیالم رو راحت کنی
بی حرف نگاهش میکنم تا حرفش را بزند
امیر_دوسش داری؟
گیج نگاهش میکنم
متوجه منظورش نمیشوم که گیج میپرسم
_کیو؟
نگاه چپکی حوالهام میکند و غر میزند
امیر_کی گفته دختر خنگ جذابه؟…………….خنگ خدا،آرمان رو میگم…………….دوسش داری؟
تازه متوجه میشوم و سرم را پایین میاندازم
_خب……………….آره
انقدر آرام گفتهام که بعید میدانم شنیده باشد
دستش زیر چانهام مینشیند و سرم را بالا میآورد
با لبخند میگوید
امیر_چرا خجالت میکشی؟………………….خیلی زود بزرگ شدیم هلما
با یادآوری کودکیهایمان لبخندی بر لبانم میبندد
_آره……………..
نگاهم را به چشمان مشکیاش میدهم
_هنوزم عین پجگیهامون اگه کسی اذیتم کنه باهاش دعوا میکنی؟
لبخندش پرنگتر میشود
امیر_هنوز آجیمی……….پس دکور هر کسی آجیم رو اذیت کنه رو میارم پایین
تکخندی میزنم و او از جایش بلند میشود
امیر_هر موقع حس کردی نیاز داری با کسی حرف بزنی من هستم……………حالام استراحت کن صب باید زود بیدار بشی
با لبخند سری تکان میدهم
_چشم
خم میشود و بوسه آرامی بر پیشانیام میزند
امیر_چشمت بیبلا
با قدم های آرام به سمت در میرود و از اتاق خارج میشود
من بر روی تخت دراز میکشم و با حالی خوب به خواب میروم
●●●●●●●●●●●●●●●●
صبح با صدا زدنهای خاله از خواب بیدار میشوم
کلافه و خوابآلود بر روی تخت مینشینم
خاله_پاشو قربونت برم…………..پاشو الان آرمان میاد دنبالت……….پاشو عزیزم
از جایم بلند میشوم و به سمت سرویس داخل اتاق میروم
بعد از شستن دست و صورتم درحالی که صورتم را خشک میکنم از سرویس خارج میشوم
با ندیدن خاله درون اتاق جلوی آینه میایستم و موهایم را شانه میزنم
در آخر آنها را میبافم و کش مشکی رنگی را پایین موهایم میبندم
به سمت کمدم میروم
لباسهایم را با تیشرت و شلوار مشکی رنگی عوض میکنم
مانتو طوسی روشنم را تن میزنم و بعد از انداختن شال مشکی رنگی بر روی موهایم به سمت آینه میروم
رژ لب کمرنگی بر روی لبهایم میکشم و کمی ریمل به مژههایم میزنم
کمی عطر هم بر روی مچم میزنم و با برداشتن کیفم از اتاق خارج میشوم
از پلهها پایین میروم و به سمت آشپزخانه حرکت میکنم
سلام بلند بالایی میدهم که همه با خوشروئی جوابم را میدهند
از داخل یخچال لیوانی آب برمیدارم و درحالی که آبم را میخورم پشت میز میایستم
با تک زنگی که آرمان به گوشیام میزند از همه خداحافظی کوتاهی میکنم
کفشهایم را میپوشم و از خانه خارج میشوم
به سمت شاهین مشکی رنگش میروم و بر روی صندلی شاگرد جای میگیرم
_سلام
با لبخند جوابم را میدهد
آرمان_سلام بانو،خوبی؟
درحالی که کمربندم را میبندم میگویم
_بد نیستم…………بریم؟
او درحالی ماشین را به حرکت میاندازد جواب میدهد
آرمان_بریم
در راه حرفی بینمان زده نمیشود
نزدیک به نیم ساعت بعد ماشین را جلوی آزمایشگاه پارک میکند
همراه هم پیاده میشویم و به سمت آزمایشگاه میرویم
بعد از ورودمان بر روی صندلیها مینشینیم تا نوبتمان برسد
کمی بعد با رسیدن نوبتمان از جایمان بلند میشویم
هردو برای آزمایش میرویم و من نشسته بر روی صندلی منتظر ورود پرستار هستم
کمی بعد پرستاری با لبخند وارد میشود و من سلام کوتاهی میدهم
_سلام
با لبخند جوابم را میدهد و مشغول پیدا کردن رگم میشود
سوزن را درون دستم فرو میبرد نگاهم را به خونی که از رگم خارج میکند میدهم
کارش که تمام میشود در حالی که از اتاق بیرون میرود میگوید
پرستار_یکم بشین سرگیجت رفع بشه بعد برو
سری تکان میدهم و کمی همانجا مینشینم
حالم که بهتر میشود از اتاق خارج میشوم و به سمت آرمان که آنجا ایستاده میرود
_بریم؟
با شنیدم صدایم سرش را بالا میآورد
آرمان_اگه خوبی بریم
سری تکان میدهم و کیفم را از دستش میگیرم
_خوبم
همراه هم از آزمایشگاه خارج میشویم و برای خوردن صبحانه به سمت کافه میرویم
نزدیک به ۲۰ دقیقه بعد ماشین را کناری پارک میکند هردو بی هیچ حرفی پیاده میشویم
به سمت کافه میرویم و وارد میشویم
به سمت میز دونفرهای میرویم و پشت آن مینشینیم
آرمان_سرگیجه نداری؟
با شنیدن صدایش نگاهم را از فضای کافه میگیرم و نگاهش میکنم
_نه
کمی بعد گارسون برای گرفتن سفارش به سمتمان میآید و آرمان پس از سفارش یک صبحانه مفصل منو را به گارسون برمیگرداند
پس از رفتن گارسون مجدد نگاهم را دور کافه میچرخانم
یاد حرف دیشبش میافتم که گفت سر فرصت میگوید چرا رفت
_آرمان؟
نگاهش را از صفحه موبایلش جدا میکند
آرمان_جانم؟
کمی مکث میکنم و میگویم
_دیشب گفتی بهم میگی چرا رفتی
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
ارمان
نمیدانم گفتن این حرف درست است یا نه اما میخواهم حقیقت را بداند
دلم نمیخواهد همچنان فکر کند من اورا برای هوسهایم رها کردم
حمایت؟🥺🥲
اولین بازدید اولین کامنتتتت
آفرین بهت😜
فقط منم که دوست دارم هلما به امیر برسه؟😂
ایشش چی داره امیر؟؟؟
آرمان کراش ابدی😎
😂😂😂چرا امی خیلی مهربونه کهه
عالی بودد
حمایت حمایتت
#حمایت از غزلی😊
مرسی مهسایی🥰😘
غزل خیلی زشته که هی ما رو میذاری تو خماری هاااااا
من تا فردا خوابم نمیبره از فکر اینکه آرمان چرا رفته😕🤣🤦♀️
خیلی کیف میده 😅😅😅😅😅
فردا متوجه میشید😜😜
غزل جان این رمانو اینجا میزاری دیگه تو سایت وان قرار نده حتی بصورت پیش نویس باشه
من اونجا مینوشتم که یه کپی ازش داشته باشم اما چشم دیگه اونجا نمینویسم
خیلی قشنگ بود ممنون که پارت دادی😍
آرمان خیلی خوبه ولی نمیدکنم چرا حس میکنم اتفاقی براش میفته و حسمم به امیر اینه که هلما رو دوست داره نه برادرانه بلکه عاشقشه
منم منم منم منم
خوشحالم که دوسش داشتی لیلایی😘🥰
نه نه اصلا همچین فکری نکنید🤦♀️
حس امیر به هلما فقط برادرانس
دستت درو نکنه غزلی
بالاخره تو این رمان ها یک دختر پیدا شد که فوبیای خون نداشته باشه!!!😍
نویسنده قلمت خوبه ولی به نظرم ؛ این که بتونی احساسات شخصیت های اصلی رو با کلمات توصیف کنی بهتره ، چون اینجوری خواننده ها بهتر با شخصیت ارتباط بر قرار میکنند
البته من بر اساس این پارت میگم !
موفق باشی!!
چشم سعی میکنم از این به بعد بهترش کنم🥰😘
❤💋🥰😍
من امیر رو بیشتر از آرمان دوست دارم😁😁😁
کاشکی هلما. با امیر ازدواج میکرد
عجب غلطی کردما😮💨🤦♀️
امیر فقط میتونه به عنوان یه برادر حضور داشته باشه🤦♀️🤦♀️🤦♀️
حالا حرص نخور🤣
والا خیلی ازش خوشتون اومده🥲
اینجا از همه پسرا خوشتون میاد اونوقت بچم ارسلان فقط فحش میخوره🥺🥺🥺
عالی بود غزلی🧡🧡
خوشحالم که دوسش داشتی تارا جونی🥰😘
ممنون غزل جان💋
🥰😘