رمان انتقام خون پارت ۳۸
با قدمهای آرام مسیر گلها را دنبال میکنم
هیجان در رگهایم میجوشد و آرام از پلهها بالا میروم
مسیر گلها تا اتاقمان ادامه دارد و من با نگاه کوتاهی به سمت آرمان دستگیره را آرام پایین میکشم
نگاه مبهوتم دورتا دور اتاق میچرخد و بر روی تخت مکث میکنم
تنها روشنایی داخل اتاق شمعهای چیده شده بر روی زمین است
دسته گل بزرگی بر روی تخت قرار دارد و جعبه بزرگ و قلبی شکلی در کنار آن قرار دارد
قدمی جلو میروم توان گرفتن نگاهم را از فضای فوقالعاده اتاق ندارم
نمیدانم چقدر در حالو هوای خود سیر میکنم اما کمی بعد دستی دور کمرم حلقه میشود
میدانم که آرمان این کار را کرده که با خیال راحت به سینهاش تکیه میدهم و زمزمه میکنم
_خیلی قشنگه
بوسه خیسش را بر روی گردنم حس میکنم و زمزمه آرامش را زیر گوشم میشنوم
آرمان_میخوای بازش کنی؟
سری تکان میدهم و با شل شدن حلقه دستانش از دور کمرم به سمت تخت میروم
بر روی آن مینشینم
دستم به سمت دسته گل میرود که آرمان زودتر آنرا برمیدارد
کنار پایم زانو میزند و آن را به سمتم میگیرد
لبخند عمیقی بر لبهایم مینشیند و درحالی که گل را از او میگیرم خم میشوم و بوسه آرامی بر گونهاش میزنم
_مرسی
گل را بر روی تخت میگذارم و جعبه را آرام به سمت خود میکشم
حالا او هم لبخند بر لب دارد و کنارم بر روی تخت مینشیند
نگاهی به لبخند مهربان و چشمان براقش میاندازم و در جعبه را آرام باز میکنم
با دیدن محتوای درون جعبه چشمانم برق میزند
جعبه پر است از خوراکیهای مختلف و من در این مدت میل عجیبی به خودن خوراکی پیدا کردهام
به سمت آرمان بر میگردم و شدت خوشحالی خود را در آغوشش میاندازم
نه اینکه از دیدن خوراکی ها اینگونه ذوقزده شده باشم نه
از اینکه او به همهچیز فکر کرده و حواسش به من هست ذوق کردهام
دستانم را دور گردنش حلقه میکنم و محکم گونهاش را میبوسم
_عاشقتم آرمان…………عاشقتم که حواست به همهچیز هست
خنده آرامی میکند و مرا محکم به خود میفشارد
آرمان_منم عاشقتم که اینجوری با چیزای کوچیک خوشحال میشی
بوسه دیگری بر گونهاش مینشانم و بر روی تخت مینشینم
خوراکیها را یکی یکی از داخل جعبه بیرون میآورم و میخواهم جعبه را به کناری بیاندازم اما با دیدن چیزی که داخل جعبه است مکث میکنم
یک جعبه کوچک مخملی
آن را از داخل جعبه بیرون میاورم و جعبه را کنار تخت بر روی زمین میگذارم
نگاهی به آرمان که با لبخند نگاهم میکند میاندازم و در آن را آرام باز میکنم
گردنبند درون جعبه به زیبایی میدرخشد و و من مدتها به دنبال این گردنبند گشتهام
گردنبند زحلی که به زیبایی میدرخشد
نگاه مبهوتم را به آرمان میدهم
_این…………این خیلی قشنگه
با کمی مکث گردنبند را از داخل جعبه بیرون میآورم و آن را به سمتش میگیرم
بی هیچ حرفی آن را از دستم میگیرد و پشت کمرم مینشیند
موهایم را کنار میزند و گردنبند را آرام دور گردنم میبندد
دستش دور کمرم حلقه میشود و من سرم را بر روی شانهاش میگذارم
آرمان_خوابت میاد؟
نگاهم را به نیمرخش میدوزم
امشب آنقدر انرژی گرفتم که خواب به چشمم نمیآید
_تو خوابت میاد؟
بوسهای بر روی شانهام میزند و ارام زمزمه میکند
آرمان_نه
سرم را بلند میکنم و با هیجان دستهایم را به هم میکوبم
_پس خوراکیها رو بخوریم؟
خنده آرامی میکند
آرمان_باشه
چند دقیقه بعد خوراکیها را باز کردهایم و من نشسته بر روی پای آرمان با خنده چیپسی بر میدارم
_آخه کدوم عروس و دامادی شب عروسیشون روی تخت میشینن خوراکی میخورن
خنده آرامی میکند
آرمان_دوتا دیوونه عین ما
صدای خنده هردویمان بلند میشوم
نزدیک به نیم ساعت بعد خواب به چشمهایمان نیش میزند و همراه هم خوراکیها را جمع میکنیم
لباسهایمان را عوض میکنیم و من بعد از پاک کردن آرایشم به تخت میروم و در آغوش او به خواب میروم
خوابی آرام و پر از آرامش
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
نگاه آخر را در آینه به خود میاندازم و با برداشتن کیفم از اتاق خارج میشوم
دو ماه از شب عروسیامان میگذرد و امروز قرار است برای تعیین جنسیت فرزندمان برویم
هیجان خاصی دارم
در این مدت با خود احد کردم تا آخر عمر دیگر به آن نقشه فکر نکنم و با آرامش در کنار آرمان و فرزندم باشم
حمایتت؟🥺🥲
بچهها فردا باید برم بخیههای دستم رو بکشم استرس دارمممم😭😭
نگران نباش اصلا🥺
خیلی میترسم😭😭
من موقعی که میخواست بخیه بزنههم تا لحظهای اولین بخیه رو بزنه تمام بدنم میلرزید😢😢
من خودمم خیلی میترسم و نمیتونم آرومت کنم متاسفانه😂🤦♀️
میترسم چون الان وقتی بهش دست میزنم درد میگیره🥺🥺😢😢😭😭
منم فردا امتحان شهر رانندگی دارم و استرس دارم😢😢😢😢
اومدیییی🥺😂
دو دقیقه وایستا منم پارت رو بفرستم
دیگه نمیتونم تا فردا صبر کنم 🤣
😂😂😂
وایستا الان میگم تایید کنی
تایید کن😂
آخ نگو دست رو دلم نزار که خونه استرسو که همه دارن من غش نکنم فقط
مربیم هفته دیگه وقتش آزاده قراره باهام کار کنیم بعد برم واسه امتحان بار اولمه😱
رفتی🥺
الان نیایی آخر تایید کنی😞🥺
مهی برو زیر بوی گندم یه لحظه😊
رفتم
ایشالا قبول میشی🥺🤗
واقعا الان که گفتی به جات استرس گرفتم مجبوری بری پس غصه نخور غرم نزن😂
ولی جدیدا از این بخیه جذبیها اومده نیازی به کشیدن نیست آخ خیالم راحت شد
آره بابا دارم دیوونه میشم🥺🥺😢
مال منو باید بکشیم چون رفتیم بیمارستان خالم از دکتره پرسید اما دختره گفت از اون نخها نداریم😢😢😢😭😭
گریه نکن دیگه تحملتو زیاد کن و چشماتو ببند زود تمون میشه🙃
باچه🥺🥺
#حمایت از غزلی
خسته نباشی گلی
قربونت مهسایی🥰🤍
لعنت بهت غزل ببین چه جوری توقعمون رو از شوهر ایدهآل داری بالا میبری😂🤒
حالا که هلما از خر شیطون پایین اومده بقیه جفت پا میپرن وسط خوشیشون میدونم😑
واقعا همچین توقعی داری ازشششش؟😅😅
من خودم نوشتن این پارت کلی خندیدم🤣🤣
دیگه باید ببینیم چی میشه🤷♀️😜
خب تو انتظاراتمون رو بالا بردی من که سرم گرم زندگیم بود😂
آره مخصوصا اونجا که داشتن چیپس میخوردن
حالا کدوم قسمت رفت جزو توقعاتت؟😆😆
اونجایی که واسش گل و کادو خرید یا اونجایی کخ خوراکی خوردن؟🤣🤣🤣🤣🤣
همهاش خب 😟
🤣🤣🤣🤣
خیلی عالی بود ولی لطفا دیگه کاریشون نداشته باش با اندازه کافی اتفاق افتاده واسشون بچه شونو به دنیا بیار و پرونده ببند
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزممم🤍🥰
هنوز خیلی زوده واسه تموم کردنش😁😁
یا خدا بازم کشت و کشتار و گروگان گیری تو راهه ؟؟🤕🤕
نمیدونممم🤷♀️🤷♀️😁😁
خسته نباشی غزل جان❣
ممنونم عزیزم🥰🤍
چه رمانتیک بود این پارت
لطفا یه دونه از این آرمانا🥺🥺
مرسی غزاله جان😍😍💋💞
اوهوم🥺🥺
من نمیخوام بین خودتون تقسیمش کنید😅😅
خوشحالم که دوسش داشتی تارا جونی🥰🤍
عالی بود
تروقران دو دیقه بزار راحت باشن🥲😂❤️
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🥰🤍
حالا ببینیم چی میشه😁😁