رمان انتقام خون پارت ۵
دستی به موهایش میکشم
_دوس داری بگی مامان؟
سری تکان میدهد
هلن_اوهوم
بوسهای بر گونهاش میزنم و به سینهام میفرشارمش
_هرچی دوس داری صدام کن
سرش را بروی سینهام میگذارد و چشمانش را میبندد و صدای آرامش گوش هایم را پر میکند
هلن_دوشت دالم……………..مامانی
نفسهایش منظم میشود و قطره اشکم بر روی گونه ام میچکد
کاش از همان اول بابا قید آن پرونده لعنتی را میزد
اگر بیخیال آن پرونده میشد شاید حالا هلیا و کوروش زنده بودند
این یک سالی که از درسم باقی مانده است را هم بگذرانم و وارد اداره بشوم انتقام قتل عزیزانم را میگیرم
من
هلما خسرو شاهی
دختری هستم به شدت کینهای
از کسانی که به عزیزانم آسیب زدند نمیگذرم
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
نفس راحتی میکشم و از دانشگاه خارج میشوم
بلاخره این یک سال هم به اتمام رسید
یک سالی که در کنار درس در اداره هم کار کردم و حالا درجه ستوانی را دارم
در تمام این یک سال آرمان همیشه در کنار من بودی
هرجایی که میرفتم بود
هرچقدر هم که سعی میکردم از او دور شوم نمیشد
نفس عمیقی میکشم
اول باید سری به اداره بزنم و بعد به دنبال هلن بروم
سوار ماشین میشوم و به سمت اداره میروم
نمیدانم از شانس خوبم هست یا بدم اما آرمان هم در همان اداره کار میکند و اتاقش درست در کنار اتاق من است
پس از گذشت ۱ ساعت ماشین را روبهروی در اداره پارک میکنم از ماشین پیاده میشوم
وارد اداره میشوم و به سمت اتاق سرهنگ مجد میروم
بابا در همان روز ها استعفا داده و خود را بازنشست کرد
سرهنگ مجد پدر آرمان است و پارتی خوبی برای او محسوب میشود
چند تقه کوتاه به در میزنم و با شنیدن صدای بفرماییدش وارد میشوم
پشت میزش نشسته است و پروندهای رو به رویش باز است
احترام نظامی میگذارم
سرش را بالا میآورد و با دیدنم لبخندی میزند
سرهنگ_بشین دختر نیازی به احترام نیست
دستم را از کنار پیشانیام پایین میآورم و با قدم های آرام به سمت میز میروم و درحالی که بر روی یکی از صندلی های آن مینشینم میگویم
_سلام
لبخندی میزند و میگوید
سرهنگ_سلام دخترم خسته نباشی
میخواهم جوابش را بدهم اما با صدای در اتاقش کمی مکث میکنم
با صدای بفرمایید سرهنگ در آرام باز میشود
نیازی به سر چرخاندن نیست وقتی بوی عطرش را هنوز که هنوزه به یاد دارم
سلام نظامی میدهد و جلو میآید
سرهنگ_بشین پسرم
بر روی صندلی روبه روییام مینشیند
نگاهش نمیکنم اما سنگینی نگاهش را بر روی صورتم حس میکنم
کمی بعد نگاهش را از من میگیرد
هر دو خیره به دهان سرهنگ منتظر فهمیدن ماجرا هستیم
سرهنگ کمی مکث میکند
سرهنگ_گفتم بیاید اینجا که بهتون بگم باید یه ماموریت برید
متعجب میپرسم
_ماموریت؟،چه ماموریتی؟
سرهنگ_باندی که قبلا پروندش رو با سرهنگ خسروشاهی پیگیری میکردیم دوباره سر و کلشون پیدا شده…………….میخوام به عنوان نفوذی وارد اون باند بشین
این همان چیزی است که در این یکسال منتظرش بودهام
اما با آرمان؟
سخت است در کنارش بودن و دوباره عاشق نشدن
اما برای انتقامی که میخواستم باید تحمل کنم
سرهنگ چند توضیح دیگر داد و در آخر از اداره خارج شدم
باید از فردا کارمان را شروع کنیم
تمام مدارک جعلی ما آماده است
سرهنگ ابتدا گفت که به عنوان نامزد یا کاپل وارد آن باند شویم اما سخت مقاومت کردم و قرار شد به صورت دو آدم کاملا جدا وارد شویم
تا زمان برگشت دلم برای هلن تنگ میشود
برای دختر کوچولویی که تمام زندگی ام شده است
به سمت مهد کودکش میروم تا این روز آخر را در کنار هم بگذرانیم
سرهنگ گفت در هیچ شرایطی نباید یکدیگر را لو بدهیم
نظرتون؟؟🤗
عالی بود عزیزم❤🫂
خوشحالم که دوسش داشتی😘🥰
سلام عریزم خوبی
وایه رمان قانون عشق کامنت گذاشتم
قلمت و دوست دارم اوکی
اون که گفته بودی دوتا پایان داری
میشه شاد باشه
سلام ممنون عزیزم
خوشحالم که دوسش داشتی 🥰😍
چشممم
اخ قلبم اومد تو دهنم
خدایا سامی چیزیش نشع وای تروخدا
غزاله جان مرسی
گفته بودم میخوام اذیتتون کنم😁😁😁
حالا شاید فردا پارت نداشته باشیم😜🤗🤗😁
خوشحالم که دوسش داشتی ستاره جانم🥰😘
وای اگه تونستی پارت بده
بابت این رمان مرسی عالیه
تونستند رو که میتونم اما آزار دارم😁😁😁
🤣🤣 وقتی دیوونه ای به روایت تصویر🤣🤣
🤣🤣🤣🤣
از یه طرف دلم میخواد تلافی کنم اما از طرف دیگه دلم نمیاد😮💨🥺
پس بده تلوخدا
دیازپام هم بده باش😢💓
چشمممم
تا غروب میزارم🥰😘
مرسیییییی🤗😍
😘🥰
به شدت جذاب و هیجانانگیز از هر دو شخصیت اصلی داستان خوشم میاد خیلی دوست دارم بدونم آرمان چه کاری کرده که حلما چشم دیدنش رو نداره
خوشحالم که دوسش داشتی لیلایی😘🥰
در ادامه قراره روز جدایی شون رو بنویسم
👈❤
آهان بیصبرانه منتظرم🙃
خیلی قشنگ❤
موفق باشی👏💞
منم مثل حلما کینه ایم 🤣
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم😍🥰
اما اصلا ویژگی خوبی نیست
خیلیم عالی… 😜💙
خوشحالم که دوسش داشتی سحریی🥰😘
عاالی بود 💖
نمیدونم چرا اما از زنای پلیس ایرانی بدم میاد😂🤦♀️
خوشحالم که دوسش داشتی ستی جونیی😘🥰
چراا؟
نمیدونم کلا حس منفی نسبت بهشون میگیرم😐🤦♀️
نمیتونم چیزی راجب هلما بگم چون اسپویل میشه ولی خودمم خیلی دوسشون ندارم
تا اینجا وایب منفی از هلما نگرفتم و امیدوارم همینجوری بمونه 😂 😂 😂
ایشالا که همینجوری میمونه😅
شاید بگی خیلی تنبلم اما هر کاری میکنم حوصلم نمیگیره برم دیازپام رو بنویسم🥺🥲
من خودمم یه وقتایی اینجوری میشم😁😂
ولی بنویس زود تر ببینیم چی میشه دیگه😂🤣🤦♀️
باشه ولی به شرط اینکه انرژی بدیدا😜😜