رمان او خدایم بود پارت ۱۱
# پارت ۱۱
( راوی)
نیم ساعتی میشد که به بیمارستان رسیده بودند.
هردو در سالن به دیوار تکیه زده و منتظر بودند.
سروش کلافه به امیر چشم دوخت.
سروش: فقط دعا کن به خیر بگذره.
امیر: داری تهدید میکنی؟ اگه تنهاش نزاشته بودی الان این جا نبودیم.
سروش یقه پیراهنش را در دستانش گرفت. و با خشم غرید
سروش: تو کی هستی سوپر من؟؟ واسه چی راه افتادی دنبال زن من و براش دنبال کار میگردی؟
امیر: حالا شد زنت؟ من کسی بودم که باهام احساس امنیت میکرد. ولی با تو چی!
جانان زندگی منه دقیقا برعکس تو.
از خشم رگ های صورتش متورم شد و محکم مشتش را در صورت امیر کوبید و با او گلاویز شد
پرستار به طرف تلفن رفت و شماره حراست را گرفت.
مردم جمع شده بودند و سعی در جدا کردنشان داشتند.
هر دو مثل ببری زخم آلود و خشمگین به یک دیگر خیره شده بودند.
چه کسی فکرش را میکرد که روری این دو دوست که از برادر بهم نزدیکتر بودند این چنین برای هم گارد بگیرند.
پرستار از اتاقی که جانان در او بود بیرون آمد.
_ همراه مریض نیازی؟
سروش از روی زمین بلند شد و به طرف پرستار رفت.
_ همراه نیازی هستم.
پرستار عینک را روی بینی اش جابهجا کرد.
_ چه نسبتی باهاش داری؟
_ شوهر هستم، حالش چطوره؟
_ خانمتون خیلی شرایط بدی داشت؛ اما خداروشکر خطر رفع شده. لطفا این فرم ها رو پر کنید.
_ میتونم ببینمش؟
خودکار را به طرف سروش گرفت.
_ فعلا که بی هوشه، اول فرم ها رو پر کنید.
از سر آسودگی نفس آرامی کشید و عرق روی پیشانی اش را پاک کرد.
قرار بود
عاشقش نشوم
اما
چشم هایش
وسوسهام کرد.
…………………………
(جانان)
با احساس ضعف چشم هایم را باز کردم. روی تخت خوابیده بودم نگاهم به دستم افتاد که باند پیچی شده بود.
با عجز دوباره چشم هایم را بستم.
در اتاق باز شد و بوی عطرش در فضا پیچید.
خودم را به خواب زدم.
داغی هرم نفس هایش را روی صورتم حس میکردم.
آرام پیشانیام را بوسید.
طاقت نیاوردم و اشک آرام از گوشهی چشمم شروع به غلتیدن کرد.
_ این چه کاری بود کردی گربه کوچولو؟ باخودت فکر نکردی من سکته میکنم؟
از این اینکه اینگونه یا ملاطفت سخن میگفت، قلبم بیشتر به درد میآمد.
چشم هایم را باز کردم و با خشم نگاهم را به نگاهش دوختم.
_ برو بیرون نمیخواهم ببینمت
دستش را به طرف دستم برد.
با بغض نالیدم.
_ دستت بهم بخوره جیغ میزنم.
به نشانه تسلیم دست هایش را بالا آورد.
_ باشه، هرچی تو بگی. یکم استراحت کن تا کارهای ترخیصت رو انجام بدم.
رویم را برگردانندم و به از پنجره به آسمان چشم دوختم .
به خودم قول داده بودم
که قوی باشم
قطره اشک
آرام چکید
و تمام منطق قوی بودنم را
زیر سوال برد.
…………………..
( سروش)
در را باز کردم و همراه هم وارد آپارتمان شدیم.
به سمت اتاق خوابش رفت.
کتم را روی کاناپه انداختم و همان جا ولو شدم.
سرم به شدت درد گرفته بود در افکار خودم غرق بودم که تلفن زنگ خورد.
به سمت تلفن رفتم و جواب دادم.
صدای رضا ( لابی من) در گوشم پیچید.
_ چی شده آقا رضا؟
_ شبتون بخیر کاپتان، ماشینی که خواستید رسیده.
با تعجب کمی سرم را خاراندم.
_ حتما اشتباهی شده ، ردش کن بره.
_ من ماشين خواستم.
به طرف جانان برگشتم.
با چمدان کوچکی روبه رویم ایستاده بود.
خطاب به رضا گفتم که ماشین را رد کند و تلفن را قطع کردم.
_ کجا به سلامتی؟؟
_ دارم میرم نمیبینی؟
به طرف آشپزخانه رفتم و از قفسه شیشه ودکا را بیرون کشیدم.
_ معنی این کار هات چیه؟
قری به گردنش داد.
_ مشخص نیست؟ واضح تر از این که نمیخواهم باهات زندگی کنم.
محتویات شیشه را لاجرعه سر کشیدم.
_ برو برگرد تو اتاقت تا یک کاری دست جفتمون ندادم.
دسته چمدانش را گرفت
_ منتظر باش تا احضاریه دادگاه برات بیاد.
عصبی خندیدم.
_ نکنه هنوز هم چشمت دنبالشه؟
جیغ کشید.
_ خفه شو ، از همه تون بدم میاد راسته که از قدیم گفتن سگ زرد برادر شغاله اون هم یکی هست بدتر از تو.
به طرفش رفتم.
_ طلاق میخواهی که چیکار کنی؟ فکر میکنی اصلا شدنیه؟ به حاج بابا جونت چی میخواهی بگی؟ نگو که به این چیزها فکر نکردی؟
_ برام مهم نیست. هرچی که میخواهد بشه.
کتم را از روی کاناپه برداشتم.
_ حالا که برای رفتن اینقدر اصرار داری خودم میرسونمت.
سوئیچ را برداشتم و به طرف در حرکت کردم.
……………………
( راوی)
هوا بارانی بود و صدای مهیب رعد و برق تنها موسیقی میانشان شده بود.
دیر وقت بود و خیابان خلوت تر از همیشه بود.
انگار داشت تمام حرصش را سر پدال گاز خالی میکرد.
جانان با ترس لب گشود.
_ داری کجا میری ؟
_ ترسیدی؟
فریاد کشید
_ داری من رو کجا میبری نگه دار میخواهم پیاده شم.
_ باید اون وقتی که تو چشم من زل زده بودی و با گستاخی تمام طلاق طلاق میکردی فکر این جاش رو هم میکردی!
_ نگه دار میخواهم پیاده شم.
_ طلاقت بدم تا بری با اون مردتیکه کثافت به ریشم بخندید. کور خوندی گربه کوچولو من و تو به هم دیگه محکوم شدیم اون هم تا آخر عمر.
جانان با وحشت به رو به رو خیره شده بود و سروش با سرعت سرسام آوری به مقصدی نا مشخص میراند.
همه چيز داشت خوب پيش مى رفت
ولش كن جانم
گفتنش هم درد دارد
مى فهمى درد!
بگذار فكر كنند خوبى
آدم كه نمى تواند هم بگويد هم زجر بكشد
طرفِ مقابلت هم
هى سرش را تكان بدهد و بگويد
خدا كريم است درست مى شود
يا هى شعله اش را بيشتر كند!
نه جانم.
اين آدمها تكيه گاهت كه نمى شوند هيچ
پرتگاهت هم مى شوند
هيچ چيز نشدنى نيست!
كافيست بخواهى.
خودت را مچاله گوشی اى نكنى
آنقدر خودت را سرگرم خوب بودنت كن
كه دردها و غصه ها و آدمها
مجالى براى نابوديت پيدا نكنند
باور كن اين روزها حالِ خوب
فقط زير سايه خودت اتفاق مى افتد و تمام.
خوشحالم که اتفاقی برای جانان نیفتاد حالا سروش میخواد چیکار کنه ؟؟
این رو دیگه باید صبر کنید تا پارت آینده
ممنون از نگاهت🌹
حالا بزنه و سروش عاشق جانان بشه. دوئلش با امیر دیدن داره.
عالی بود
هیچ چیز مشخص نیست.
باید منتظر موند فعلا🌹
وای سروش دیوونه از عشقش داره جانان رو میدزده ،چه یهویی ترسناک شداین سروش خان😬😐😶🌫️؟
باورم نمیشه مائده جان 😍❤️.
شایدم از حس حسادت و چیزهای دیگه!!
ممنون ستاره جون ❤️❤️
خواهش می کنم مائده جون😍❤️.
این مردها چه موجودات خودخواه و بی احساسین 🥺😐 کشف کردن شون خیلی سخته عزیزم🥺🤦.
سروش دوستش داره🤧 اما نمیخواد بهش بگه شاید هم فقط میخواد مثل امیر عذابش بده🥺😥
دلارام و امیر و سروش با هم دست به یکی کردن و دیواری کوتاهتر از اون پیدا نمیکنن🙍🏻♀️👿
ممنون عزیزم مثل همیشه عالی👌🏻💫
این که دوستش داره یا عذابش میده رو باید منتظر موند و دید.
ممنون از محبت و نظرت افرا جان
سلام به همگی
کامنت فراموش نشه
جانان باید به سروش به عنوان شوهرش احترام بذاره
من که خودمو جای سروش می ذارم حتی عصبی میشم
کار از احترام گذشته.
متاسفانه جانان این طور فکر نمیکنه
خدا وشکر که جانان نمرد اماخب بااین سرعتی که این سروش خان داره رانندگی میکنه معلوم نیست زنده بمونن اما در مورد سروش اگه جانان رو دوست نداشته باشه اما خب بهش حس مالکیت دره براش غیرتی میشه و نمیخواد از دستش بده اما نمیشه هم خدارو بخوای هم خرما رو…اما داستان اصلی هنوز رو نشده …ممنون مائده جان
کاملا درست و دقیق استباط کردی عزیزم.
فعلا باید منتظر موند
ممنون نازنین جان
جانان از اون طرف نجات پیدا کرد این دفعه سروش هردو شونو به کشتن نده ممنون مائده خانم
اوه واقعا باید یکی سروش رو آروم کنه حالا😂ممنون از نظرت عزیزم
کاش جفتشونو خودشو از پرتگاه پایین مینداختن
منظورت کیه دقیقا