رمان او خدایم بود پارت ۱۳
# پارت۱۳
_ خداروشکر که خوبی، خیلی نگرانت بودم. چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟
_ از کجا میدونستی این جا هستم؟
_ خیلی سخت نبود، از طریق دوستت ستاره . حدس میزدم تهران نمونید.
آب دهنم را قورت دادم.
_ امیر تو باید بری، اگه سروش ببینتت خیلی بد میشه.
_ دیگه بدتر از حال و روز الانم که نمیشه.
با التماس به او چشم دوختم.
_ خواهش میکنم برو.
_ کجا برم وقتی تو این جایی! بدون تو همهی این جهان برای من حکم قفس رو داره.
_ شاید بهتره من رو فراموش کنی، برو دنبال زندگیت امیر.
سخت و محکم درآغوشم کشید.
انگار زبانم بند آمده بود، شکه شده بودم.
دعا دعا میکردم که سروش ما را ندیده باشد.
با نعرهی سروش به خودم لرزیدم
از او فاصله گرفتم و به طرف ماشینش هلش دادم.
_ تو رو خدا برو.
امیر به چشم های نگرانم نگاه کرد.
_ میدونم سروش رو نمیخواهی، من بیخیالت نمیشم جانان.
با صدای خشمگین سروش به سمت امیر خیز برداشته بود. به خودم آمدم.
سروش : میکشمت کثافت حروم لقمه.
امیر را به قصد مرگ زیر مشت و لگد گرفته بود.
جیغ کشیدم و التماسش میکردم که تمامش کند.
امیر خودش را کنار کشید و به لاستیک ماشین تکیه داد. لبش پاره شده بود و از دماغش خون میچکید
دست سروش را کشیدم.
من: تو رو خدا ولش کن بیا بریم.
رگ گردنش از شدت خشم متورم شده بود.
سروش: خوب گوش هات رو باز کن، به روح پدرم قسم اگه فقط یک بار دیگه ببینم دور و ور زن من میپلکی خونت رو میریزم.
امیر پوزخند زد.
امیر: قبل از اینکه زن تو باشه من تستش کردم، تو اسمی شوهرشی و من یک جور دیگه.
با بهت به امیر نگاه کردم. انگار خون در رگ هایم یخ کرده بود.
سروش سرش را به طرفم چرخاند.
با عجز نالیدم.
من: داره دروغ میگه.
امیر چشمکی زد
امیر: جانان ترسیده، معلومه که کتمان میکنه
دستم را گرفت و بدون توجه به کری خواندن های امیر ، من را به دنبال خودش به سمت ویلا کشید.
همین که وارد ویلا شدیم هلم داد و روی کاناپه افتادم.
با عصبانیت نگاهم کرد.
_ حالا دیگه آمار بده شدی؟ این کثافت چی میگه؟
ترسیده بودم، بریده بریده لب زدم.
_ داره دروغ میگه.
_ پس اینجا چه غلطی میکرد؟
_ نمیدونم، به خدا نمیدونم.
شیشه خالی الکل را به زمین کوبید
_ میکشمت. بلایی سرتون میارم که تو تاریخ بنویسن.
تا به حال او را اینقدر عصبانی ندیده بودم.
به خودم کمی جرعت دادم و از روی کاناپه بلند شدم و به طرفش رفتم.
_ تو رو خدا آروم باش، به جون خانم جانم من بهش نگفتم کجاییم، هرچی هم گفت دروغ بوده قسم میخورم.
نگاه دلخورش را به چشم هایم دوخت.
_ برای چی اجازه دادی بغلت کنه؟
چه باید میگفتم؟ میدانستم که خودم هم کم تقصیر نداشتم.
سرم داد کشید.
_ با توام جانان، من رو سگ نکن.
گریهام شدت گرفت.
_ فکر میکردم پاکی، نجابت داری! اشتباه فکر میکردم . حالا میفهمم که چرا خودت رو از من دریغ میکردی! نگو دست خورده یکی دیگه بودی.
کاش کر میشدم و آن حرف ها را از زبان سروش نمیشنیدم.
مجال حرف زدن نداد. به سمت پله ها رفت و صدای محکم بسته شدن در اتاق تمام تنم را لرزاند.
صدای هق هقام کل ویلا را پر کرد.
داشتم تاوان کدام گناه نکرده را پس میدادم؟
کاش همان روزی که خودم را خلاص کرده بودم میمردم و همه چیز تمام میشد.
تو حق نداری
عاشق کسی بمانی
که سالها رفته است.
تو مال کسی نیستی که نیست
تو حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را عشق بگذاری
میتوانی مدیونِ زخمهایت باشی اما
محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه .
دست بردار
از این افسانههای بی سر و ته که به نامِ عشق
فرصت عشق را از تو میگیرد
آنکه تو را زخمی خود میخواهد
آدم تو نیست
آدم نیست و
تو سال ها است
حوای بی آدمی
حواست نیست
……………………..
(سروش)
روی تخت دراز کشیده بودم و پشت هم سیگار را با سیگار روشن میکردم.
در اتاق را باز کرد.
فریاد کشیدم
_ برو بیرون.
در را پشت سرش بست و وارد اتاق شد.
_ یکم بی انصافی نیست هرچی خواستی گفتی و راهت رو کج کردی و رفتی؟
پوزخند گوشه لب هایم جا خوش کرد.
_ برو بیرون.
به طرفم آمد و در چشمانم زل زد.
_ تو واقعا حرف های امیر رو باور کردی؟ من رو این طور شناختی؟
کام محکم تری از سیگار در دستانم گرفتم.
سیگار را از دستم بیرون کشید.
_ نکش این لامصب رو، چی کار کنم که باورم کنی؟
دستان ظریفش را روی صورتم گذاشت.
نگاهم روی لب های سرخش دوید.
_ کلافه ام ، خیالم رو راحت کن جانان، نزار تو این آتیش خاکستر شم.
آرام پلک زد.
نفس عمیقی کشیدم و فاصله میانمان را از بین بردم.
لب هایت
مخدر دارند
می بوسمت
سرگیجه می گیرم
نمی بوسی من را
درد
میکشم.
دستم به سمت دکمه لباسش رفت که کمی عقب کشید.
نگاهم را به نگاه بی قرارش دوختم.
آرام لب زد.
_ باید بهم قول بدی که آغوشت رو به روی هیچ غریبهای باز نمیکنی.
سرم را میان موهای خوش حالتش فرو کردم.
_ قول میدم.
مرا ببوس.
بگذار پاییز سردرگم شود
که عشق
از او آغاز شد
یا از بوسههای تو
…………………
(جانان)
با تابش نور روی صورتم چشمهایم هایم را باز کردم.
روی تخت خوابیده بودم و اثری از سروش نبود.
خواستم بلند شوم که درد بدی زیر دلم پیچید.
با به یادآوری تمام اتفاقات دیشب لبم را گاز گرفتم.
ملافه را دورخودم پیچیدم و دستم را به تاج تخت گرفتم تا راحت تر بلند شوم.
به طرف حمام گام برداشتم. شاید یک دوش آب گرم حالم را سرجایش میآورد.
وان را پر کردم و درون آب دراز کشیدم.
هنوز هم باورش برایم سخت بود. برای اثبات پاکی و نجابتم چه ساده از خود گذشت کردم.
با اینکه دیشب، سروش شب بینظیری را برایم رقم زده بود ؛ اما دست خودم نبود اشک هایم بی وقفه روی صورتم میبارید.
نمیدانم چقدر گذشته بود که باصدای در به خودم آمدم.
_ بله.
_ حالت خوبه چرا هرچی صدات میکنم جواب نمیدی.
_ نشنیدم ، الان میام بیرون.
خودم را آب کشیدم و حوله ی سفید رنگی را دورم پیچیدم و از حمام بیرون رفتم.
_ عافیت باشه عروس خانم.
از ترس جیغ کشیدم و حوله را محکم در دستانم فشردم.
_ ترسوندیم.
_ خوبی؟ درد نداری؟
با شرم لب گزیدم و سرم را پایین انداختم.
_ میشه بری بیرون تا لباس هام رو بپوشم.
با شیطنت نگاهم کرد.
_ نبینم گربه کوچولو خجالت بکشه.
قصد ترک کردن اتاق را نداشت. پشتم را به او کردم همین که دولا شدم تا لباس هایم را از روی تخت بردارم ناله ام بلند شد.
فوری به طرفم آمد و با نگرانی نگاهم کرد.
_ چی شدی؟بزار کمکت کنم.
دلم میخواست آن لحظه زمین دهن باز می کرد و مرا در خود میبلعید
باکمک سروش لباس هایم را پوشیدم.
_ برو دراز بکش ، صبحانه ات رو میارم بالا.
مهربان شده بود یا من اینگونه برداشت کرده بودم!
روی تخت نشستم و سروش از اتاق بیرون رفت.
موهای خیسم را با حوله بالای سرم جمع کردم که نگاهم به گوشی سروش که روی پاتختی جا گذاشته بود افتاد. داشت زنگ میخورد
تماس از طرف دلارام بود.
باید تکلیفم را با این دختر معلوم میکردم.
تماس را که جواب دادم
صدای شادش در گوشم پیچید.
_ بابا سروش چرا جواب نمیدی؟ جواب آزمایشم مثبته.
تمام تنم لرزید. گوشی از دستم رها شد و روی تخت افتاد.
( کامنت فراموش نشه خوشگلا)
جانان بدشانس!
این دلارام این وسط چی میخواد آخه.
سروش رو 😂
ممنون از نظرت گلم
امیر نکبت عشقش همین بود فقط میخواست دردسر جانان رو بیشتر کنه با حرف دروغش
هنوز نفهمیدیم دلارام کیه حامله هم شد
ممنون مائده خانم عالی بود
امیر برای داشتن جانان به هر ریسمونی چنگ میندازه.
یکم جلوتر بریم با دلارام بیشتر آشنا میشم❤️❤️
ای وااای
از چی ؟
امیدوارم که سروش واقعا عاشق جانان شده باشه و امیر و دلارام چندش رو مثل موش دم شون رو بگیره از زندگی اش پرت کنه بیرون 😐😑🤦.
بیچاره جانان بدبخت فلک زده 😐😑😬🤕🤦.
اگه عاشقش بشه باز به همبن راحتی هایی که میگید نیست.
باید دید عکس العمل جانان به قضایا چیه.
ممنون ستاره جان
مائده گلابتون ما چه پارتی گذاشته😀 ببین اگه بخوام تعریف کنم و هندونه بغلت بذارم یه طومار میشه و حال هممون بههم میخوره
با هم که شوخی نداریم😂 باید تحلیل و نظرات مفید بدیم وگرنه نویسنده باید کاغذپارههاش زو برای خودش بنویسه و توی تنهایی خودش بخونه
من منتقد حرفهای نیستم که عمیق و درست نقد کنم اما تا جایی که بلدم سعی میکنم راهنمایی کنم
اول بگم که اولش دلم برای امیر سوخت😕 ولی تهش دلم خواست خفهاش کنم
نکته: خوبه که دربارهی امیر شخصیتپردازی بهتری انجام بدی
الان ما نمیدونیم این شخصیت چیکارهست و چه هدفهایی داره و گذشتهاش چی بوده، میدونم حتماً در آینده بهش میپردازی و منتظرم😊
حس و حال درونی شخصیتها رو فقط با واکنش و دیالوگ نشون نده، یعنی کشمکشهای درونیشون باید کمی بهش پرداخته بشه و اینکه جانان اینقدر سریع امیر رو فراموش کرد جای بحث داره! شاید اگه درونش رو میشکافتی میتونستیم بهتر درکش کنیم
در کل زیبایی قلمت و استعداد و تلاشی که به کار میبری ستودنیه
خدا به ما این لطف رو داه که توی دنیای نویسندگی زندگی کنیم و روز به روز قلممون تکامل پیدا کنه.
ممنون لیلا عزیز.
همیشه لطف و محبتت شامل حال من بوده و هست و از این بابت واقعا ممنونم.
یکم بریم جلوتر بیشتر با شخصیت امیر و دلارام آشنا میشیم.
جانان هنوز امیر رو فراموش نکرده اما چون موضوع دوستی امیر و سروش رو فهمید یکم نسبت به امیر سرد شد و ب اتفاقات اخیر و اون حرفایی که امیر به سروش زد. جانان با بعد جدیدی از شخصیت امیر داره آشنا میشه. همانطور که سروش نسبتا بد مطلق نیست و نیمه خوب هم داره.
میدونم عزیزم به تواناییهات ایمان دارم
راستی تا یادم نرفته بگم اونجا که سروش به جانان گفت آغوشت رو برای غریبهای جز من باز نکن عالی بود
قشنگ یه نموره احساسات آقای خلبانمون رو نشون دادی و با مهارت غیرمستقیم به عاشق شدن سروش اشاره کردی👌
ممنونم لیلا جان ولی این جمله رو جانان به سروش گفت و ازش قول گرفت.
سروش یکم قبل تر به به جانان اعتراض میکنه که چرا اجازه داده امیر بغلش کنه و اونجا غیرمستقیم یکم احساساتش رو نشون میده
قاطی کردم تند خوندم، حتماً اشتباه متوجه شدم😂 آره کلاً هر دو دلبستن منتها باورشون نمیشه
این سرعتت خوب شدنشون منو کشته ینی سریع بعد دعوایی که حداقل باید چهر روز قهر باشن جوش میخورن😂
ولی این دیگه خیلی زشته امیر زن یکی دیگه رو بغل میکنه تهمتم میزنه
اتفاقات پشت همرخ میده و فرصت قهر موندن رو بهشون نمیده.
اگه دوست داری میتونم یک قهر جانانه بینشون بندازم😂
الان چی شد یعنی دلارام حاملست خدای من بابا بدبخت یه شب بهش خوش گذشت نذاری ها