نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت بیست و دو

4.5
(10)

با تکون دستی به خودم اومدم و به نوشینو نگاه کردم

نگران داشت تکونم میداد و صدام میزد

جانم ارومی گفتم که گفت:وای دختر مردم از نگرانی .کجایی تو؟گریه ات برا چیه آخه دورت بگردم

دستی به صورتم می‌کشم و تازه متوجه خیسیش میشم .کی گریه کردم؟

لبخندی میزنم و با بغض میگم:هیچی هیچی همینجام یه لحظه یاد یه چیزی افتادم

نوشین میفهمه نمیخوام حرف بزنه و اصرار نمیکنه اما آرش میاد جلوتر و طوری که بقیه نشنون میگه :یاد چی افتادی؟ گریه چرا؟

بغضی که میخواستم قورتش بدم با سوال آرش بزرگتر میشه و با اشکی که میریزه میگم:یاد داداشم افتادم یه لحظه
و بعد میدوام سمت دستشویی و بی صدا گریه میکنم
وقتی میام بیرون دیگه به هیچی فکر نمی‌کنم و گریه رو موکول میکنم به شب وقتی کسی حواسش نیست و میرم سر میز وبا لبخند میگم:ببخشید ببخشید .یه لحظه یاد یه خاطره افتادم.

بعد با لبخند میگم:فرزاد نکشه مارو؟

با این حرفم همه مطمئن میشم خوبم و فرزاد هم با ژست مغروری میگه:اگه بکشه هم از خوشمزگیشه

ابرویی بالا میندازم و میگم:ببینیم و تعریف کنیم

و الحق هم که خوب بود

وقتی تموم شد دلم نیومد تشکر کنم .آخه طفلک انقد کاوه مسخره اش کرده بود و میگفت وقت شوهرته کم مونده بود گریه کنه

وقتی بلند شدم و بشقابم رو برداشتم با لبخند گفتم:خیلی ممنون فرزاد واقعا خوشمزه شده بود

اونم متقابلا لبخندی میزنه خواهش میکنمی میگه

از آشپزخونه بیرون میرم و هر کی مشغول یه کاری میشه

زیبا به ناخوناش نگاه میکنه و به نوشین اروم

میگه:برگشتنی باید برم ترمیم نه؟
و با نوشین مشغول میشن

فرزاد و کاوه دارن ظرف میشورن و آرش هم داره تلوزیون میبینه هم با اونا حرف میزنه

این وسط منم که دلتنگم از جا بلند میشم و میرم گوشیمو میارم از تو اتاق و دوباره می‌شینم سر جای قبلیم

شروع میکنم به نگاه کردن عکسامون

عکس اول واسه اولین مسافرت به شیرازه

تو آرامگاه حافظ من به یه ستون و دانیال به یه ستون تیکه داده و بینمون مامان و بابا وایستادن و بابا دستشو دور گردن مامان حلقه کرده و مامان دستشو گداشته رو قلب بابا

بغض کرده عکسو رد میکنم و به عکس دونفره ی خودمو دانیال نگاه می‌کنم تو کنسرت بهنام بانی با اون ماسکای شکل سیبیل

من میخوام دستمو به سر دانیال برسونم و واسش شاخ بزارم و اما اون دستشو گذاشته رو کلم و نمیزاره

تکون خوردنای من باعث شده عکس تار شه اما از قشنگیش کم نشده

عکس بعدی عکس دو نفره ی مامان و باباست برای روز مادر

بابا واسه مامان یه گردنبند خریده بود و توی اون عکس مثلا داشت از پشت مینداخت گردن مامان و اشک شوق مامان و لبخندش پارادوکس قشنگی بود که توی عکس بود

عکس بعدی عکسیه که من گرفتم سلفی اون روزا استرس کنکور و داشتم و واسه کم کردن استرس رفته بودیم جلوی دانشگاه شهید بهشتی

اشکی که ریخت رو صفحه ی گوشی افتاد رو لبخند مامان

این بدترین شکنجه بود برای من اما بازم ادامه دادم
و زدم رو عکس بعدی عکس بچگیمون

دانیال و من سوار دوچرخه ای که دانیال تازه خریده بود
من موهامو خرگوشی بسته بودم و پشت دانیال نشسته بودم و دستمو دورش حلقه کرده بودم و اون بود که با اخم دست منو سفت نگه داشته بود و حواسش بود من نیوفتم

خواستم عکسو رد کنم که گوشی از دستم کشیده شد و وقتی بالارو نگاه کردم آرشی رو دیدم که با اخم زل زده بهم

متعجب نگاش میکنم که میگه :پاشو ببینم .پاشو

به دور و برم نگاه می‌کنم و میبینم نوشین و زیبا و کاوه و فرزاد زل زدن بهم

لعنتی زیر لب میگم و بلند میشم آرش به بیرون اشاره میکنه و میگه:بیا بیرون کارت دارم

زیر لب میگم:آرش چیزیم نیست

برمی‌گرده و میگه:چی گفتم بهت؟ بیا بیرون

زیبا میاد و دستشو میزاره رو شونم و میگه:چی شده تو امشب آخه

کاوه رو به فرزاد میگه:بدو برو گیتارتو بیار هممون بریم حیاط اصلا

همه از این پیشنهاد استقبال میکنن و میریم حیاط
رور هم نشستیم

به ترتیب من آرش فرزاد نوشین کاوه زیبا

فرزاد شروع میکنه به زدن و خوندن

صدای قشنگی داره گرم و مردونه اهنگ قشنگی رو هم انتخاب کرده

دیدن تو بدون اجازه ی من از این به بعد ممنوعه
خوب تو‌چشام زل بزن بگم مال منی بگی مفهومه
جونمو میدم بخندی واسه خندیدن تو‌ من مردم
تو تک دل منی باشی من همرو صد هیچ بردم
واسه تو‌ من مردم
عشقم با تو چه خوبه حالم
تو که باشی انگار دنیارو دارم
تا چشم بهم زدی شدی دارو ندارم
خودم پشتتم هواتو دارم
دوست داشتنی ترین ادمی که من دیدم
تا چشماتو دیدم پسندیدم
فرق داشتی با هر کی که من دیدم

یهویی سرفه ای میکنه با ببخشیدی اهنگ رو قطع میکنه

نوبت به نوبت میچرخونن نوشین میگه بلد نیستم و میده به کاوه .کاوه هم یه کم مسخره بازی درمیاره و بعد میده به زیبا

زیبا هم با گفتن صدام خوب نیست گیتارو میده به من
به آرش نگاه می‌کنم که یه جور خاصی نگاه میکنه
زیر لب میگه:بخون

نمی‌فهمم چرا اما انگار که منتظر اجازه ی اون بوده باشم شروع به زدن می‌کنم و کمی بعد صدام تو که حیاط می‌پیچه

نشد برای عشقمان برای این دیوانه ات سفر کنی
نشد یه بار به حال من به حال این ویرانه ات نظر کنی
نشد بیایی عاقبت نشد برای عاشقت خطر کنی
نشد به وقت رفتنت مرا هم از نبودنت خبر کنی
آرام آرام نشستی در دل من ای آشنا
آرام آرام گذشتی از کنارم نامهربان
ای وای از این غم بی پایان
امشب امشب با خیالت گفتم و خنداندم تورا
امشب امشب مثل هر شب در خیابانم پس چرا
من ماندم و ابر بی باران

به خودم میام و ادامه نمیدم همه متحیر نگام میکنن و درآخر این زیباست که این سکوتو میشکنه و میگه :چه صدایی داری تو دخترر

کاوه دستشو دور گردنش حلقه میکنه و میگه:این غمگین بود یه عاشقانه ی شاد بخون برا منو زیبا .لطفا

نتونستم دربرابر لبخندم مقاومت کتم و خندیدم و گفتم:خوشتون اومد

اینبار فرزاد که میگه:عالی بودی دختر فک نمیکردم انقد صدات قشنگ باشه

محجوبانه تشکری می‌کنم و با اصرار های نوشین و زیبا یه آهنگ شاد میخونم

تا خواستم شروع کنم آرش گفت:خواهشا شماعی زاده نخون

عصبی سمتش برمی‌گردم و میگم:لطفا توهین نکن شماعی زاده اسطوره است

می‌خنده و میگه؛میدونم میدونم اما من الان دلم یه آهنگ عاشقانه ی شاد میخواد لطفا

نفسمو محکم بیرون میفرستم و به یه آهنگ دیگه فکر میکنم و آهنگی که بی اراده میاد رو لبام به قدری قشنگ هست که همشون حتی پلک زدن یادشون بره

مگه میشه از نگات دل برید و خسته شد؟
تو خود عشقی و عشق، کم میاره پیش تو!
کاش یه جوری بشه
که چشم به راهت نشینم…
مثلا تو باشی و من واسه تو بمیرم!
اون چشمات منو دیوونه کردن آخرش!
انقد خوبی که من دلم نمیشه باورش

برای آخرین بار دستم روی سیم های گیتار تکون میخوره و بعد چشم هام رو باز می‌کنم و همشون دست میزنن

و بعد به آرش نگاه می‌کنم که اون تحسین بر انگیز نگام میکنه و لبخند میزنه

چند دقیقه بعد بساطمون رو جمع میکنیم و هر میره سمت اتاق خودش و قبل از اینکه که آرش وارد اتاقش شه صداش می‌کنم:آرش

_جانم

یه چیزی توی دلم میلرزه با جانم گفتنش.انگار که …انگار که چند تا پروانه آزاد شدن و دارن پرواز میکنن

سعی می‌کنم لبخندمو جمع کنم میگم:مرسی

قبل از اینکه حرفی بزنه ادامه میدم:بابت امشب .خیلی خوب بود مرسی که حواست بهم بود

لبخندی میزنه و بعد درحالی که دو تا انگشتشو به پیشونیش میزنه میگه:وظیفه بود خانم خوش صدا

رفت و نفهمید چیکار کرد با دل من

تا صبح هی این پهلو اون پهلو شدم و هر وقت چشم رو هم میزاشتم یه صدایی تو سرم میپیچید:خانم خوش صدا

پوفی کشیدم و به خودم گفتم:چته الان مسخره .خب که چی .صدات خوبه دیگه نمیتونه بهت چیز دیگه ای بگه

و بعد درجواب خودم گفتم:ولی آخه لحنش خیلی فرق می‌کرد با وقتای دیگه

دوباره خودم به خودم تشر میزنم:لحن گفتن اون فرق نکرده لحن شنیدن تو فرق کرده

بی‌توجه به عقلم باز به اون جمله فک میکنم:خانم خوش صدا

و این‌بار قلبم برنده ی این جدال میشه و به خودش اجازه میده کلی رویای قشنگ ببافه
و میون همون رویا بافتنا بود که به خواب رفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

مرسی فاطی جون دوباره پارت دادی
چه جنتلمن جواب داد..اصلا آخرش چه قشنگ بود🥺

Fateme
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

❤️

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x