رمان بخاطر تو پارت چهل و دو
نگاه جدی امید تبدیل به نگاهی سوالی میشه و آرش ادامه میده
:از وقتی که وارد این تشکیلات شدم خبر داشتم که تو کار مواد مخدر هستن…تا تونستم سعی کردم توی کارهاشون نباشم و اسمی ازم برده نشه…تمام مدارک به اسم خود مالکیه…من کلی مدرک دارم ازش…از تمامی قراداد هاش با خارج کشور با آشپزخونه های مختلف کپی دارم….خیلی بیشتر از چیزی که فکر کنید به مالکی نزدیکم…من میخوام شما به صورت قانونی اقدام کنی…میخوام که قانون پشتم باشه…من اگه مدارک رو در اختیار بزارم قطعا خودم هم زندان میوفتم اما این اصلا مهم نیست برام…من میخوام از ریشه کنده بشه…طبق اخرین اطلاعات قراره با یه توزیع کننده ی تولید مواد مخدر توی انگلستان قرارداد ببندن و قراره توی همین چند وقت اخیر چندین کیلو شیشه از کشور خارج کنن ..مالکی خودش هم قراره از کشور خارج شه…خانم حبیبی سهامدار یک شرکته…البته نه با اسم خودش…با یه اسم جدید اون سهام رو خریده…من میخوام که چند وقت قبل از اینکه اون قرداد صورت بگیره خانم حبیبی اقدام به فروش سهامش کنه با قیمت زیاد…تکیه گاه مالکی پولشه..باید تکیه گاهش رو ازش بگیریم…از چند طرف باید تخریب کنیم…بخش مواد مخدر با شما…پول و مدرک از ما
تلفن آرش زنگ میخوره و حرفش نصف و نیمه میمونه
……
دو ساعت از قرار توی کافی شاپ گذشته.امید و آرش باهم صلح کردن
.قرار شد هر کاری میکنیم با امید در میون بزاریم و امید هم به تیم پلیس خبر بده
.اینطوری اگه مالکی رو دستگیر کنن متوجه میشن که ما بی گناهیم
الان کجاییم؟بیمارستان…اون لحظه که گوشی آرش زنگ خورد از بيمارستان خبر دادن که حال برادر کوچیکترش آرمین بد شده و الان آرش داره با دکترش صحبت میکنه
خیلی آشفته است
. درکش؟نه نمیکنم…تا وقتی خانواده ام رو از دست دادم فقط توشبختی بود و خوشبختی
ولی الان آرش رو میبینم که خانواده اش رو داره اما حس خوب رو نداره
آرش از جلوم رد میشه و به سمت اتاقی میره منم پشت سرش راه می افتم متوجه رفتن من نمیشه میره داخل اتاق
به جسم ضعیفی که گوشه ی تخت جمع شده نگاه میکنم.بعد به آرش که پاهاش رو روی زمین میکشه
(ارش)
وقتی زنگ زدن و گفتن حال آرمین بد شده نفهمیدم خودمو چجوری رسوندم وقتی با دکترش حرف زدم و گفتن فرایند کوچک شدن مغز روز به روز داره پیشرفت میکنه نفهمیدم خودمو چجوری رسوندم به اتاقش
وارد اتاقش شدم به جسم کوچیکش نگاه کردم
.این آرمین شاد من نبود.بغض راه نفسمو سد کرده
قطره اشکی روی صورتم می افته اروم و با بغض صداش میکنم:آرمین…داداشی
چشماشو از هم باز میکنه و نگاهشو به من میدوزه:اومدی؟
صدای خش دارش خش میندازه روی قلبم
لبخند تلخی میزنم و میگم:من همیشه بودم داداش
یک قدم برمیدارم اما انگار عصبی میشه شروع میکنه به داد و بیداد:برو عقب…جلو نیا..تو کی هستی…برو عقب..برو عقب
دوتا دستامو به حالت تسلیم بالا میبرم و میگم:آروم داداشم اروم باش..منم…منم آرش
سرشو تکون میده و میگه:نه…نه تو آرش من نیستی بگو داداش ارشم بیاد…بگو داداشیم بیاد
بغضم هر لحظه بزرگتر میشه
_منم…بخدا منم آرش…یادت میاد؟بعد از مدرسه ات باهم میرفتیم بستنی میخوردیم؟یادته داداشم؟یادته موتور سواری میکردیم؟یادته چقدر میرفتیم سینما؟یادته قلب داداش؟یادت میاد اینارو؟
روی تخت میشینه و میگه:داداش آرش
به سمتش میرم و بغلش میکنم و میگم:جان
داداش،جانم چیشدی پهلوون،آرمینِ ما کم اورده؟
منو سفت تر بغل میکنه و میگه:درد دارم داداش…خیلی درد دارم…همش…همش بابا میاد جلو چشمم…همش مامان فروغ میاد جلو چشمم…دارم…دارم میمیرم
کتفش رو فشار میدم و میگم:هیشش…این چه حرفیه…تو خوب میشی…قول میدم خوب میشی
کوتاه
عالی بود👏👏👏
❤️
خیلی قشنگ بود
موفق باشی
#حمایت
مرسی❤️
فاطمه جان میدونم هر کی دست به قلم داره چقدر فسفر میسوزونه تا مطلبی رو که ارائه میده مورد پسند خواننده باشه از نظر من موضوع رمانت زیبا نیست👌 خسته نباشی 🌹
قطعا نویسندگی سختی های خودشو داره منم این رمانم قلم اولمه و نکته ای که باید بگم اینه که رمان من انگار تازه داره شروع میشه یعنی این چهل تا پارت یه جورایی مقدمه بودن درهرصورت ممنونم از نظرتون🤷♀️❤️
نمیدونم شاید اشتباه تایپ که نیست
چون قبلا گفت قشنگه 😊
رمانت خیلی قشنگ و زیباس
من قلمت رو دوست دارم
خیلی ممنونم ازت مهسا جان ♥️
نمیدونم احتمالش هست به هرحال همیشه که نباید تعریف شنید با نقد ها آدم بزرگ میشه
فاطی جون من رمانت رو نمیخونم ولی اومدم این پارت از رمانت رو خوندم!
از نظر من با توجه به اینکه میگی این رمان قلم اولته واقعا عالی منحصر به فرد نوشتی …
موضوع رمانت رو چیز زیادی ازش نفهمیدم ولی احساس میکنم موضوع هیجانی ، عاشقانه و کمی طنز باشه؟
ولی باز هم یادت نره برای قلم اول ، چنین داستان و چنین قلمی بی نظیره . پرقدرت ادامه بده فاطی جوون😍
خیلی ممنونم ازت ضحی جون لطف داری ❤️
عزیزم منظورش این بود که زیباست اشتباه تایپی داشت
عزیزم منظورش این بود که زیباست اشتباه تایپی داشت😄
خب پس خداروشکر که دوست داشتن😂
فاطمه جان منم گفتم رمانت زیبا نیست عالی من استیکر عالی رو برات فرستادم ودرضمن من منظورم سختی کاره که شامل همه میشه عزیزم انشاالله همیشه موفق باشی ،❤️
😂😂فک کنم سوتفاهم پیش اومد چون من فکر کردم شما گفتید که قشنگ نیست
بازم ممنونم از نظرتون♥️
مثل همیشه عالی🥲💕
مرسی نیوشا گلی♥️
از نظر من هم رمانت فوق العاده زیباست قلمت هم واقعا قشنگه عزیز دلم🥲❤من کاملا درک میکنم که قلم اول کلا چه حس و حالی داره چون قلب بنفش هم قلم اول خودمه اما باز هم میگم من خودم شخصا به شدت دوست دارم رمانت رو😍💋
خیلی ممنونم نیوشا گلی ♥️
قلب بنفش هم یکی از رمان های مورد علاقه ی من توی این سایته و خیلی قشنگه❤️
تو لطف داری عزیز دل من😍🥺🫂
♥️
خبه خبه کم دل و قوه بدین🐵🤢
چیشد دلت خواست؟😂😂
منم دلم خواست🤨
نازنینم نازنینم تو دلت یه دریاس🤣🤣🤣🤣
😂😂
ولی حالا بدون شوخی دو تاتون با وجود اینکه قلم اولتونه خیلی عالی می نویسید😇. من قلم اولم خیلی مسخرست😃
عه این چه حرفیه تو نه تنها رمان آیینه ی شکسته ات خیلی قشنگه بلکه داستان های کوتاهت عالیه
چجوری میتونی این حرفو بزنی🫠❤️
بابا فاطی جون اونا که قلم اولم نیست🤣
آیینه شکسته تقریبا میتونیم بگیم قلم چهارممه
داستان های کوتاه هم میشه قلم پنجم🤦♀️🤣🤣
اتفاقا قلم اولم تو سایته رمان گذشته شیرین
رمان موتور عشق هم قلم دوممه🤭
قلم سومم رو هم یه چیزی نوشتم ولی پاکش کردم🤣
عه واقعا
من چون کلا یک ماهه تو سایت عضوم زیاد رمان های قدیمی رو نمیشناسم
به هر حال من قلمتو خیلی دوست دارم به شخصه
😜😘
بیخوووددد قلم اول تو هم خیلی خوبه باز داری کاری میکنی بیام براتاااا😡🗡🗡🗡😂😂😂
مرسییی❤❤
مگه تو خوندیش گذشته شیرین رو؟!😶
یکی دو پارتش رو خونده بودم اون موقع ها که فقط خواننده بودم🙃
قلمت رو به روز داره پیشرفت میکنه و بهت تبریک میگم فاطمهجان خیلی دلم برای آرمین سوخت😥
مرسی لیلا بانو ❤️
بیمارای آتروفی مغزی واقعا گناه دارن از اونجایی که درمان خاصی هم نداره و آرمین خیلی بیشتر گناه داره چون خودش هیچ تقصیری نداشته
تو پارتای بعدی متوجه میشیم که چرا اینجوری شده
واقعا حیف امیدوارم کسی به این درد مبتلا نشه به هیچ دردی
🥲❤️
دلم سوخت برای ارمین🥺💔
🥲♥️
عالی بود فاطمه جان🥲🥰
خیلی ممنونم سحر جان که خوندی❤️
قربونت عزیزم💜
سحر باورم نمیشه ۱۲۴ روزه که تو سایت عضوم😱🤣
#حمایت از فاطمه گلی🥰🤍
مرسی قلبم
عالیی بود فاطمه جان🧡😘
مرسی تارایی♥️