رمان بخاطر تو پارت ۷۲
با یادآوری رضایی چشمام پر اشک میشه
و کم کم صدای گریه ام بلند میشه.شروع میکنم به حرف زدن به خدا.
_خدایا حواست هست؟این پایینو داری؟منو میبینی.من الان جند ساله زندگی نکردما.چرا هر چی اتفاق بده میاد سر راه من؟چرا من یه روز خوش ندارم آخه.
…..
از ماشین امید پیاده میشم و به سمت خونه میرم.
در رو با کلید باز میکنم و تا میام ببندمش پایی جلوی در رو میگیره در و باز میکنم و آرش رو پشت در میبینم.:تو اینجا چیکار میکنی.
آب دهنشو قورت میده و میگه:از امید شنیدم امروز برای آزمایش رفتی.تموم شد؟خلاص شدی ازش؟
لبمو گاز میگیرم و سعی میکنم جلوی پر شدن چشمامو بگیرم سر تکون میدم و آروم میگم:آره تموم شد.
لبخند تلخی میزنه و میگه:چه برنامه هایی داشتم برا امروز.
آروم گفت اما من شنیدم و قطره اشکی از چشمام ریخت.
گلوشون صاف میکنه و میگه:خب.من دیگه برم.فقط اومده بودم خبر بگیرم.مواظب خودت باش خدافظ
قبل از اینکه بره گفتم:آرش.
_جانم
_مرسی که اومده.
لبخندی زد و سر تکون داد
و پشتشو کرد به منو رفت.
هم زمان نرگس اومد جلوی در و گفت:سلام
چطوری..آرش بود؟چرا گریه کردی؟
_بیا بریم تو حرف میزنیم. و نگاه آخر رو راهی ماشین آرش کردم.
…..
_خب دختر دیوونه چرا باهاش تموم کردی و الان وضعت اینه؟
درحالی که زانوهامو تو بغلم گرفته بودم و اشک میریختم گفتم:نمیشه دیگه…نمیشه باهم باشیم.
منو میکشه تو بغلش و میگه:چرا قربونت برم چیشده چرا به من نمیگی.
هیچی نمیگم و فقط گریه میکنم.
کمی بعد زنگ میزنه به ستاره و به مناسبت خوب شدن حال من برام جشن میگیرن
حال من اما جشن گرفتن نداشت عزا گرفتن داشت
و اگه هر کدومشون میفهمیدن چیشده شاید الان انقدر خوشحال نبودن
…
_دلارام بدو دیر شد آرش رسید
درحالی که کفشمو پا میکردم گفتم:خیلی خب توام عه دیرم شد دیرم شد اومدم
.
داشتیم میرفتیم اداره برای یک سری از کارهایی که مونده و… امید به آرش خبر داده بود تا بیاد و از اینجا بریم.اما من میدونستم کرم داره هی میخواد ما باهم روبه رو بشیم.
درحالی که از پله ها پایین رفتم سه دکمه ی باز مونده ی بالای مانتوم رو بستم و گفتم:بریم.
سوار آسانسور شدیم و من همش تو آینه داشتم خودمو چک میکردم.
_چشمات چرا انقدر قرمزه؟من نمیدونم تو که طاقت دوری نداری غلط میکنی میگی تمومش کنیم.
به امید نگاه میکنم و میگم:باز شدی همون امیدی که همش حرف میزنه و گیر میده.
جدی نگاهم میکنه:من همون امیدم دلا همون که برادرته.همون که کمک میکنه راه درستو پیدا کنی و الان دارم میگم داری اشتباه میکنی نمیدونم چیشده که همچین تصمیمی گرفتی اما مطمئن باش خیلی زود میفهمم.
همزمان با تموم شدن حرفش به همکف رسیدیم و اجازه نداد من چیزی بگم و از آسانسور خارج شد.
نفسمو فوت کردم و خارج شدم.
از حیاط رد شدم و در باز شده رو دیدم و امیدی که هنوز بیرون نرفته.
سمت در رفتم و کشیدم و با دیدن ارش و امید عصبی و چند تا مامور جوی در چشمام سیاهی رفت.
نگاهشون سمت من کشیده میشه:خانوم دلارام حبیبی؟
درحالی که سعی میکنم لرزش صدام رو مخفی کنم
میگم:بله خودم هستم.
_شما بازداشتید
آرش میگه:به چه جرمی؟
_به جرم قتل
حمایت یادتون نرههه❣️
فاطمه عزیزم ❤️ احسنت داری خیلی قشنگ بود پارت بعدی رو زود بده عالی بود
خیلی ممنونم ازت نسرین جان
چشم
وای خدا چیشد🤕🤒 تو فقط نفس تو سینه آدم حبس کن
راستی بچهها رمان نوشدارو هم به پایان رسید توقعم از شما زیاد بودا بین دوستا فقط مائده بیشتر از همه رمان رو همراهی کرد
وای لیلااا کشتی منو ،چرا جوابمو نمیدی؟
بیا تو پی وی
گرفتنش😂🥲
لیلا جان من واقعا شرمنده ام تا جایی که میتونستم خوندم هیچ بهانه ای هم میدونم قبول نیست اما چون دارم شروع میکنم برای کنکور خوندن واقعا آنچنان وقت ندارم
حتما تو سقوط پشتت هستمم❤️
نه اصلا این حرفو نزن بحث حمایت و این حرفا نیست منم نمیتونم مجبور کنم کسی رو🤣😋 ناراحت نیستم فکر بد نکنید ولی خب توقع از دوستان بیشتر بود
ایموجی اشتباه فرستاده شده
منظورتون چیه آقای فردوسی پوررر🤨🤣
ما که خوندیم کامنت گذاشتیم از اون موقع که رمان سحر رو خوندم صبح گوشی رو نگاه نکردم سرم شلوغ بود اما تا دو دقیقه تایم پیدا کردم اومدم خوندم🙃
منظورم کسایی بود که نمیخونند وگرنه اونایی که میخونند جاشون اینجاست❤
😁❤
حالا چرا فردوسی پور؟😂
تیکه کلام رفیقمه😂🤣
درک میکنم خلاصه که شرمنده ام من🥲
🥺🥺🥺
باشه دیگه!🥺
عالی بود عزیزم…قلمتو خیلی دوست دارم🥺🌿🫂
مرسی ازت سحرییی🥲❤️
بوس بهت
وایییی دختررر چی کار کردییی😱😱😱
بابا نمیشد گیر نمیفتاددد اههه😱😭
آخه یه آدم چقدر میتونه بدبخت باشه خوشی تو زندگیش ندید بفرما حالا هم یا اعدامش میکنن یا حبس ابدی چیزی الهی بمیرممم براششش😭😭
اصلا من قهرممم
یعنی چی گیر نمی افتادددد یکی مرده هااا این وسط😂
ببینیم چی میشه دیگه
قهر نکن دیگه نیوش جونمم🥲❤️
فاطمهههه خب مرده باشه ببخشیدا خانواده ی این دختر بیچاره رو زده کشته کسی ککشم نگزیده بعد حالا خود آشغال کثافت روانیش افتاده مرده هزار تا صاحاب پیدا کرده حقشه مرگ بد تر از این هم حقش بود😑
اگه قول بدی دلارام چیزیش نمیشه آشتی میکنم🥲😂
😂😂قول نمیدمممم
ولی قهر نکننن
میتونم بهت قول یه رمان جدید و خفنو بدمممم
اون قول رو هم بده خب😂😂😂
نمیشه دیگهه
باید ببینیم چی میشه😂
خب مرده باشه😶😂؟!؟
الله اکبر…
😂😂
وااا روزانه این همه آدم بی گناه دارن کشته میشن به قتل میرسن حالا یه آدمی که خودش خیلی ها رو نابود کرده بمیره اتفاق خاصی میفته؟🤦🏻♀️
وایی یعنی پلیس گرفتش؟ چقدر بد
خسته نباشی گلم
من تازه وقت کردم بخونم فاطمه جان
عالی بود
واقعا نمیدونم چه چیزی قراره بشه!🥺
آخه چرا گرفتنش
شاید زنده باشه!
شاید هم پول بخوان
حدس دیگه ای ندارم خسته نباشی