نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت ۷۴(پارت هیجانی)

4.5
(20)

(دلارام)

یک هفته بعد

_حبیبی

سر بلند میکنم و به در آهنی باز شده نگاه میکنم:ملاقاتی داری.

از جا بلند میشم و میرم بیرون دستامو دستبند میزنه و حرکت می‌کنیم.

پشت میز میشنم و تلفن رو برمیدارم
.
امیده:سلام.

_سلام خوبی؟

تلخندی میزنم و میگم:این تو نمیشه خوب بود.وقتی یه نفرو کشته باشی نمیتونه خوب باشی.نمیدونی چه حالیه امید نمیدونی چه زجرش کشیدم من تو این ده روزی که دستم به خون اون آدم آلوده شده.

_قربونت برم.غصه نخور خب؟من درستش میکنم.

_شرمنده ی همتونم مخصوصا تو.هی داشتی همه چیو درست میکردی هی من کارو خراب کردم.

_نگو اینطوری.فردا دادگاه داری.

_حکم من که مشخصه.

اخم میکنه و میگه:شاید وقتی حرف بزنی تخفیف بدن.دلا نیای اونجا چرت و پرت بگیا همه چیو میگی همه چیو
.
_آرش چطوره؟

لبخندی میزنه و میگه:اون از تو داغون تره.این پسرو بد جوری عاشق خودت کردی.

چشمام پر میشه و میگم:شرمنده ی اونم هستم.بدجوری دلشو شکستم.

_الان اگه سرزنشت کنم که چیزی عوض نمیشه فقط میری اون تو بد تر غصه میخوری.

فقط لبخند میزنم.

صدای بلند گو میاد:وقت ملاقات تمومه.

_فردا صبح زود میایم.

_میاید؟

_همه میخوان ببیننت حتی مرضیه خانوم و آقا فرهاد از شیراز اومدن.

_به اونام گفتین؟

_مامانو نمیشناسی؟تلفنو برداشته با مرضیه خانوم انقدر برات گریه کردن فشارش افتاده.

زیر لب میگم:دورشون بگردم من.

سربازی میاد که من رو ببره_مرسی که اومدی…خدافظ
.
_خدافظ

و بعد منو به سمت زندانم میبرن.

این روزا کارم فقط شده خواب.میخوابم و همش خواب پدر و مادرم و میبینم که از من ناراحتن.

فردا دادگاه دارم و فردا سرنوشت من مشخص میشه.

صبح روز بعد:دادگاه.

دستم رو به صندلی دستبند زدن و یه سرباز بالا سرم ایستاده. وکیلی که امید برام گرفته دارا کارای دادگاه رو درست میکنه

صدای گریه ی چند نفر باعث میشه سر بالا بیارم و چشمم بیوفته به فاطمه خانوم و خاله مرضیه و حاج رضا و آقا فرهاد، امید و ستاره و نرگس و حتی آرش.

خانواده ی من.

از شوق دیدنشون از جا بلند میشم اما با کشیده شدن دستم متوجه موقعیتم میشم.

از سرباز خانومی که بالای سرم ایستاده میپرسم:میشه دستامو باز کنید؟خانواده ی منن.

با شک و تردید نگاهی بینمون رد و بدل میکنه و در نهایت دستامو به دستای خودش وصل میکنه.

تو آغوش مادرانه ای فرو میرم و دیگه چکیدن اشکام دست خودم نیست.

_دور سرت بگردم من مادر که یه روز خوش ندیدی.

صدای اروم امید میاد که میگه:مرضیه خانوم مامان جان اروم تر.

مرضیه خانوم میگه:چجوری اروم امید جان چجوری؟

چیکار کردی مادر چیکار کردی.

صدای وکلیم میاد:خانم حبیبی.نوبت ماست.

سرباز منو از بغلشون درمیاره و داخل اتاق میبره.

پشت سر من اوناهم وارد میشن.

روی صندلی می‌شینم.

اون طرف تر پسری رو میبینم که چهره اش خیلی برام اشناس.

کمی به مغزم فشار میارم و یادم میاد که اون پرهامه.پسری که وقتی برای اولین بار رفتم کارخونه دیدمش.

پس اون کسی که از من شکایت کرده این بود.

دستیار قاضی شروع به شرح پرونده میکنه:

آقای رضایی در تاریخ ۲۶ آذر ماه ساعت ۱۷ و ۴۸ دقیقه توسط متهم خانوم دلارام حبیبی به قتل رسیده.

روز بعد واقعه وقتی نگهبان ساختمان برای تمیز کردن طبقات به طبقه ی مسکونی ایشون میرن با دیدن خون روی دستگیره در اعلام مشکوکیت میکنن و بعد از ورود مدیر ساختمان به خونه ی ایشون جنازه ی غرق در خون ایشون رویت می‌شود.
بعد از تماس با پلیس و بررسی فیلم های دوربین مدار بسته تصویر این خانوم ثبت می‌شود و البته از طرف خانواده ی مقتول شکایت نامه ای از قاتل تنظیم شده.
با گفته شدن اسمم از جا بلند میشم و تو جایگاه متهم می ایستم.

_خانوم حبیبی توضیحات شرح شده رو قبول دارید؟

گلومو صاف میکنم و میگم:بله.

قاضی میگه:انگیزه ی شما برای قتل ایشون چی بود؟

وکیلم از جا بلند میشه و میگه:موکل بنده انگ….

قاضی میگه:ایشون باید صحبت کنن لطفا بنشینید.

دوباره به من نگاه میکنه:اون قاتل خانواده ام بود.

_مدرکی داری که ثابت کنه این موضوعو؟

_خودش گفت.همون روز اعتراف کرد.

با ملایمتی که بخاطر ترس من توی لحنش ایجاد شده بود میگه:اون روزو برای من کامل تعریف میکنی دخترم؟

بزاقمو قورت میدم و میگم:من برای کاری رفته بودم خونه ی آقای رضایی.

_چه کاری؟

باز صدای وکیلم میاد:توضیحات رو توی برگه نوشتم جناب قاضی جلوتون هست.

قاضی برگه رو نگاه میکنه و بعد از خوندنش میگه:خب چه اتفاقی افتاد.

_من ازش پرسیدم که چرا خانواده ی منو کشته و اون شروع کرد به تعریف کردن اون روز.

صدام بخاطر بغض میلرزید اما ادامه دادم:من عصبی شده بودم.داشت راجب پدرم بد میگفت همش اون روز میومد جلو چشمم.من بخاطر کار اونا اعتیاد پیدا کرده بودم

بهش سیلی زدم و اون هولم داد.سرم خورد به گوشه ی میز.

اون منو تهدید کرد گفت که منم قراره مثل خانواده ام بکشه.

نفهمیدم….نفهمیدم دارم چیکار میکنم فقط چاقویی که نزدیک بود رو برداشتم و زدم به قلبش.

خون جلو چشمامو گرفته بود واقعا نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم…اون منو عصبی کرد…خوشحال بود از اینکه پدر منو کشته…میخندید و از اینکه چجوری نقشه ی قتلشون رو کشیده حرف میزد.

به سرفه افتادم که گفت:کافیه.

سرباز بطری آبی رو به دستم داد.سر کشیدمش و چشمم به آرشی افتاد چشماش برق میزد و نم اشک رو میشد توش دید.

بعد از چند دقیقه بررسی پرونده ها صدای دستیار قاضی بلند شد:

متهم دلارام حبیبی فرزند احمد با وکالت آقای علیرضا منصوری
با اتهام قتل

بسم تعالی با ملاحظه ی مجموع اوراق و محتویات پرونده و اعلام ختم جلسه ی رسیدگی و استعانت از درگاه خداوند قادر و متعال به شرح ذیل میباشد:

اتهام خانم دلارام حبیبی فرزند احمد متهم است به ارتکاب قتل عمد مرحوم حامد رضایی با موضوع شکایت جناب پرهام رضایی فرزند مقتول درخواست قصاص نموده.

دادگاه با بررسی اوراق پرونده را ختم و رای اعدام قاتل را صادر می‌نماید

رای صادره حضوری محسوب و ظرف ۷ روز آتی در حضور قاضی صادر کننده ی حکم_رئیس اداره ی زندان_پزشکی قانونی_اولیا دم یا وکیل مقتول_ وکیل محکوم علیه و شهود انجام می‌گردد.

ختم جلسه.

و این یعنی قصاص.صدای جیغ همه بلند شد و صدای گریه شون کل اتاق رو برداشته بود.

قاضی از اتاق خارج شد.

و منم پاهام لرزید و افتادم.

کمی بعد پرهام و وکیلش از اتاق خارج شدن و آرش هم پشت سرش رفت.

من که میدونستم حکمم اعدامه الان چرا اینجوری شدم؟

شروع به گریه کردن میکنم امید میاد پیشم تا حرف بزنه اما سرباز سریع دستبند رو بهم میزنه و از اتاق خارج میکنه منو

خب خب نظراتتون رو بگیدااا حمایتم یادتون نرهه❤️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

وای تنم لرزید انگاری خودمم تو دادگاه حضور داشتم🤒

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

قلمت قشنگه، یعنی آخرش تحت تاثیر قرار گرفتم👌🏻 دیدم عزیزم جوابتو دادم

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

دیوونه😂 برات فرستادم تو ایتا برو ببین

مائده بالانی
1 سال قبل

عالی
خسته نباشی فاطمه جان

مائده بالانی
1 سال قبل

دوستان تایید کنید لطفا

Newshaaa ♡
1 سال قبل

وایییی یعنییی چی که اعدااام😥😥😥😭😭😭
مگه قرار نبود بیفتن دنبال رضایتتت
فاطمه به قرآن اگه دلارام رو اعدام کنن جدی این سری قهر میکنم میرم😭😭😭

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Newshaaa ♡
نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

فاطمه عزیزم عالی بودی ولی چند نکته چه حکمی ۱-قاضی گفت با توجه به شواهد منظور فیلم ضبط شده هست که دلارام ورضایی درگیر شدن خب تو فیلم که هر دوشون باید باشه ونشون داده که دلارام از خودش دفاع کرده ۲-فیلم رو پسرش دستکاری کرده اونم که خیلی خوب با یک بررسی از طرف پلیس مشخص میشه ۳-دلارام ده روز زندان بود بعد وکیل بی عرضه کاری نکرد اصلأ مگه مالکی تو چنگ پلیس نیست خب پلیس هم در جریان خلاف مالکی هست مگه مدرک و شواهد از خلافش ندارند .اصلا خود دلارام کمکشون کرده این پرونده به این راحتی که بسته نمیشه . اصلأ چرا دادگاه تجدید نظر در حکم رو خواست نکردن امید و آرش چرا به دلارام هیچ کمکی نکرد.

سعید
سعید
پاسخ به  نسرین احمدی
1 سال قبل

نسرین جان شما خیلی اطلاعات داری درمورد این چیزا 😁
پلیس و قانون و اینا

این عالیه و برام جالبه

سعید
سعید
1 سال قبل

اگر بلایی سرش بیاد باور کن با من طرفی😡😡
خسته نباشی عالی بود 🥺😁

دکمه بازگشت به بالا
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x