رمان رزا پارت دهم (10)
رفتم تو آشپز خونه شربتی که آماده کرده بودمو آوردم بهش تعارف کردم چنان با اخم و تخم لیوانو برداشت گفتم الان میزنه تو سرم خورد و خاکشیرش میکنه
روی مبل روبه رویی نشستم اصلا نمیدونستم چجوری باید بگم واسه خودم مربی میخوام
_شوهرتون نیستن؟
_خب..
_مگه نگفتم حتما بگید منزل باشن وقتی میام..
_نه خب ببیـ…
_اصلا درست نیست منو شما تنها باشیم..
هی میخواستم اعتراف کنم شوهری در کار نیست هی میپرید تو حرفم
_الانم زنگ بزنید زود تشریف بیارن..
_ببین اصـ…
_یا اگه نمیاد من برم یه وقتــ…
_وای امون بده منم حرف بزنم خب..!!!
اعصابمو خورد کرد واقعا این دیگه چه جونوریه
_خیلی خب بفرمایید نیاز نیست داد بزنید خانم..
_عجباااا..ببینید آقا من اصلا شوهـ…
_اصلا شوهرتون درجریان هست من اینجام
_ای بابا هی شوهرت شوهرت ندارم اقا شوهر ندارم
عصبی وار دست چپمو تکون میدادم ببینه حلقه ندارم
_ ببین حلقه ندارم مشکل بینایی نداری که مجردم مجرد هی میخوام حرف بزنم هی نمیزاری ادم با مقدمه بره جلو
خسته نباشی بانو جان به نظر من بجای چنتا پارت کوتاه یه پارت بلند بفرستی بهتره 😇
چشم عزیزم
پرفروغ عزیزم