نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان رزا

رمان رزا پارت چهارده 14

4.3
(40)

هم من با چشمایی اندازه نلبکین نگاش میکردم هم اون به من

_چیه مگه جن دیدی حاجی؟
کله سحر اومدی اینجا مگه کله پاچه ایه…

چشماشو از من گرفت و زل زد به در
نفس عمیقی کشید..

_قرارمون ساعت هشت صبح بود..یادت رفت؟

وای ارهههه واقعا یادم رفته بود

_اهاا….اره…اره…قرارمون هشت صبح بود بله…کی گفته من یادم رفته بود؟من کاملا یادم بود

دوباره کنار چشمش چین افتاد

_اره کاملا مشخصه یادت بود خب حیاطو به من نشون بده و خودتم برو حاضر شو

_عزیزم اینجا ساختمونه حیاط نداریم که ولی بالکن داریم خیلیم بزرگه

_هر جا که سقف نداشته باشه ،باشه فرقی نداره بالکنه یا حیاط

ایش کشداری گفتم و از جلوی در رفتم کنار رفتم سمت پذیرایی و اونم پشتم بود

_شما بفرما بشین تا من برم حاضر بشم..

رفت سمت مبل و منم پشتمو کردم بهش و رفتم سمت اتاق

_ایناااا چیههههههه

از صدای بلندش تعجب کردم رفتم سمتش ببینم چشه..

_چی شده؟

_اینا چین اینجا؟

اشاره میکرد به میز و باقی مونده های شام که نه یه عالمه ظرف و کاغذ های بسته بندی غذاهای دیشبم

_خب این سوال داره؟خودت نمیبینی چیه؟

_کور که نیستم..فقط نگو که تو اینا رو خوردی؟

_اره من خوردم مگه مشکلیه؟شما غذا نمیخورید؟

با کف دستش محکم زد تو پیشونی خودش وا این چرا موجی شد؟

_من غذا میخورم ولی نه از این آشغالا دختر خوب مگه تو نمیخوای وزن کم کنی؟مگه نباید تو دوماه بیست کیلو کم کنی؟خب اینا چیه خوردی؟تو باید کنار ورزش رژیم بگیری

_هوووو کی میره این همه راهوو من اگه میخواستم این همه به خودم سختی بدم چرا اونم سراغ تو؟

دوباره چشمای مشکیش  گرد شد  و زل زد به چشمام

_مگه من جادو گرم که عجی مجی کنم تو بیست کیلو وزن کنی؟خودتم باید همکاری کنی باید بخوای باید به خودت سختی بدی

دیدم واقعا داره راست میگه حرف حق زده بود و حرف حق جواب نداشت ولی من نمیتونم بگم باشه حق با توعه

_نخیرممم…من هر جور دلم بخواد غذا میخورم بیست کیلو هم کم میکنم حاجی جون..
پر صدا نفس حرصی کشید…

_برو…یه…لباس..ورزشی…بپوش…بیا

_حالا لازم نبود کلمه کلمه بگیا خودم میفهمم باید چکار کنم..بعدشم لطفا وقتی با من حرف میزنی بهم نگاه کن بدم میاد حس میکنم اصلا به حرفام گوش نمیدی..

_د سگمصب درست و درمون لباس بپوش تا نگات کنم

سرمو انداختم پایین و لباسامو نگاه کردم
تاپ دو بندی و ساپرت تنگ که رونای پرم کاملا تو چشم بود..

_خب حالا توام..وقتی کله سحر پاشدی اومدی اینجا و منو از خواب بیدار کردی انتظار نداشتی که مثل سریال ایرانیا با شال و روسری خواب باشم..

_وای خدا از زبون کم نمیاره این چرا؟

نیش خند کجی زدم..

_تا دلت بخواد..

_تا ده دقیقه دیگه حاضر باشی سریییع..

واااا!!!!!!این چرا با اخم و تخم و لحن تند  با من حرف میزنه حیف حیف بهش نیاز دارم وگرنه میفهمیدم چکارش کنم

میخواستم ساپرت و تیشرت بپوشم چون گفته بود رو این چیزا حساسه ولی واسه اینکه حرصش بدم از عمد یه چیز پوشیدم که دوست نداره ست لباس ورزشی قرمزمو پوشیدم شلوارک و کراپ و گرم کن ستش..
خیلی خوشگل شده بود رونای پرم خیلی تو چشم بود یه رژ جیغ خیلی قرمزم زدم که عالی شد حالا حاجی ببینم اینجوری هم میتونی وسوسه شیطان نشی…
هر چی گشتم کلاه قرمز پیدا نکردم..
لعنت بهت که همیشه باید برنامه های من خراب بشهدگندش بزنن به این شانس مااا فقط یه کلاه سفید اومد جلو دستم همونو برداشتم و موهامم دم اسبی بستم خب الان دیگه عالی شد از اتاق که رفتم بیرون دیدم تو بالکن داره با تلفن حرف میزنه منم اروم اروم رفتم تو بالکن

_گفتم که عجله نکنید من همه چیزو حل میکنم بیست و پنج تومن امروز بهت میدم با خانم جون برو همه شو بخر گیتی با من لج نکن

اسم گیتی که اومد کنجکاویم گل کرد..

خیلی کنجکاو بودم بفهمم گیتی چکارشه البته حدس میزنم نامزد یا زنش باشه..

_غلط کرده مرتیکه مگه ما گداییم من که گفتم کل جاهازتو خودم میخرم امروزم بیست و پنج تومن میزنم به حسابت بزار رو اون پولی که داری خداروشکر پول جور شده حالا  با خانم جون برو تا جایی که میتونی چیز میزاتو بخر امروز

با صدای دادش من ترسیدم چه برسه به گیتی که مخاطبش بود
_:تو چکار داری آخه پول لازم داشی جور شد نترس حروم نیس حلاله حلال

خدایاااا!!!!

چی میشنوم؟!!!!

پس حاجی لنگ پول جهیزیشه که قبول کرد منو تحمل کنه اونم فقط واسه پنجاه میلیون که پول یه روز خرجیمه

یه جوری شدم نمیدونم ولی دوست داشتم تظاهر کنم صداشو نشنیدم چند قدم رفتم عقب تر و از در بالکن رفتم بیرون چند دقیقه کوتاه داخل موندم تا مکالمش تموم بشه میدونم این کارا از من بعیده ولی حس خوبی از اینکه فال گوش وایساده بودم نداشتم گوشیمو گزاشتم رو میز و جوری با صدا قدم برمیداشتم و میرفتم سمت بالکن که متوجه بشه دارم میام

_حاضرم…

گوشیشو گزاشت روی میز تو بالکن و برگشت سمتم

_خوبه بریم سراغ تمریـ….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

ممنون🙏🌹

خورشید حقیقت
7 ماه قبل

لطفاً نصفه ولش نکن، خیلی قشنگه🤩

دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x