رمان رزا
رمان رزا پارت ۹
خیلی زود از روی زمین بلند شدیم صورتش سرخ سرخ شده بودترسناک نفس میکشید یه لحظه واقعا ازش ترسیدم
_ببخشید من نمیخواســ…
_اره معلومه نمیخواستیو الله اکبر..
خانم شوهرت کجاست؟
حالا من از کجا شوهر بیارم ای خدا چرا تو عقل نداری دختر آخه
_ام…چیزه..بفرمایید داخل میادش بفرمایید..
کلی تعارف کردم تا اینکه بالاخره اومد داخل اصلا بهم نگاه نمیکرد وقتی داشت میرفت داخل من پشت سرش بودم
_جوووووون عجب هیکلی داره..
چشم چرونی میکردمو دیدش میزدم چهارشونه قد بلند و عضله ای الحق که مربی بدنسازی باید اینجور هیکلی بسازه وای اصلا نمیتونستم ازش چشم بردارم بس که خوش هیکل بود زود خودمو جم و جور کردم و پشت سرش رفتم داخل روی یه مبل نشسته بود و پشت سر هم نفس میکشید