رمان رویای ارباب پارت ۶
بدون هیچ حرفی، آرام در بغلش گریه میکند، چقدر نیازمند به یک نفر بود که او را بغل کند…
توی همه ی سال ها او تنها ترین بود!
_بهت قول میدم این روزا رو از یادت ببرم…
سرش را بالا اورد و به چشم های مشکیش نگاه کرد
با دستش اشک های دخترک را پاک کرد و دستش را روی صورت دخترک قاب کرد
_من سختتر از اینا رو گذروندم و قوی موندم
توهم باید بتونی رویا
_تو مردی…من زنم
تو تنهایی میتونی برای خودت یه زندگی خوب درست کنی ولی من نمیتونم!
منو تو خیلی باهم فرق داریم
_چه فرقی داریم؟
_من دارم جون میکنم تا پول دربیارم بتونم بیماری خواهرمو درمان کنم
ولی شما خیلی پول دارین…ادم وقتی پول داشته باشه که دیگه دردی نداره!
_چرا اینجوری فکر میکنی؟
ادم پولدارام درد دارن، بدبختی دارن…
یادت باشه هیچ وقت نمیشه با پول خوشبخت شد!
_ولی با پول میشه همه چیو خرید!
_اره…
ولی همه چیو باپول نمیتونی بخری
کسی که مرده باشه، میتونی با پول بخریش و برشگردونی؟!
حرفی نزد و فقط نگاهش کرد
_منم یکیو از دست دادم…
که اگر الان داشتم شاید حال و روزم این نبود!
_زنت بود؟
_اره
_متاسفم…خدا رحمتش کنه
_ممنونم
یک لحظه دلش برای آن مرد رفت…
چقدر بد که عاشق یک نفرباشی و او تورا تنها بگذارد و تو بمانی حسرت یک دیدارش….
بلند شد
_من میخوام بخوابم
_شبت بخیر
لبخند زد
_شب بخیر
به سمت پله ها قدم هایش را تند کرد
_رویا
نگاهش برگشت طرف آن مرد
_فردا بریم ملاقات خواهرت
_باشه
از پله ها بالا رفت و در اتاق دومی را باز کرد ولی قفل بود!
با کلید در را باز کرد، وقتی داخل شد پشت سرش بست…
نفسش خسته بیرون فرستاد
نگاهش افتاد به اتاقی که دکوراسیون سفید و طلایی داشت…
اتاق دخترونه بود!
پس بخاطر زنش کل خونش سفید و طلاییه….
در کمد را باز کرد
پره لباس بود!
یعنی حتی لباساش هم نگهداشته!
بر روی قفسه ها کلی کتاب بود که خاک برداشته بود…
نگاهش قفل عکسی شد که پاره شده بود!
تکه هایش را کنار هم گذاشت
عکس یک دختر کنار آیدین…
که هردو لبخند برلب دارن و به هم دیگر نگاه میکنند
روی تخت دراز کشید
وقتی به آن مرد فکر میکرد بدبختی های زندگی خودش از یادش میرفت…
چشمانش را بست و به خواب رفت…..
****
نگاهش روی ساعت قفل شد…
ساعت ۱۱ بود!!!!
دیشب زیادی خسته بود
از روی تخت بلند شد و روسری اش را درست کرد، دیشب حتی روسری و مانتو اش را در نیاورده بود!
در اتاق را باز کرد
صدای اهنگ می آمد…
صدایِ نم نمِ بارون، تو که نیستی چه دلگیره
هوا وقتی میشه ابری، دلم واسه تو میگیره
منم اون قطره یِ بارون، که میشینه رویِ موهات
اگه حتی شکستم من، نیاری خم به ابروهات
من دلم بارونو خواست بارون دلم خواست
چند قدم با تو توو خیابون دلم خواست
فقط چند ثانیه پیشِ تو باشم
با تو چند تا جمله یِ آروم دلم خواست
دلم بارونو خواست بارون دلم خواست
چند قدم با تو توو خیابون دلم خواست
فقط چند ثانیه پیشِ تو باشم
با تو چند تا جمله یِ آروم دلم خواست
اگه میری یه کاری کن، پلای پشت سرت باشه
حواست باشه شاید این، مسیرِ آخرت باشه
چشاتو بستی رو اسمی، که خواستی رو تنت باشه
عجب دنیای نامردی، که عشقت دشمنت باشه
من دلم بارونو خواست بارون دلم خواست
چند قدم با تو توو خیابون دلم خواست
فقط چند ثانیه پیشِ تو باشم
با تو چند تا جمله یِ آروم دلم خواست
دلم بارونو خواست بارون دلم خواست
چند قدم با تو توو خیابون دلم خواست
فقط چند ثانیه پیشِ تو باشم
با تو چند تا جمله یِ آروم دلم خواست
لبخند زد و سمت دستشویی رفت و صورتش را شست
از پله ها پایین رفت، آیدین را دیدکه روی میز صبحانه را میچیند…
_سلام صبح بخیر
_سلام خانوم خانوما
وقت خواب!
_دیروز خیلی خسته شدم، خوابیدم
_اوهوم…
بیا صبحونه بخوریم بریم پیشه خواهرت
روی صندلی نشست
_چرا میخوای خواهرمو ببینی؟!
_دلم میخواد ببینمش! اسمش چی بود؟!
_رها
_اها
رویا و رها…
چقدر بهم میاد اسماتون!
لبخند زد
_ممنون
تو خواهر و برادر نداری؟!
_دارم
_کجان؟
_نمیدونم…. فقط میدونم با خانوادم، توی ایران نیستن
_تو چرا همراشون نرفتی؟!
_ولم کردن!
چشمانش گرد شد..
_ولت کردن؟؟ چرا اخه!
_میشه دیگه ادامه ندی؟
نمیخوام یادشون بی افتم
حس خوبی به آیدین دارم اما اصلا نمیتونم بهت اعتماد کنم سحری🤕🥺
حس میکنم زنش بهش خیانت کرده🧐
عالی بودددد🥰🤍
اعتماد نکن به من🥺🙏
زنش مرده
فدات بشم من🥲💋
نه دیگه زخم زدی بهم اعتماد نمیکنم بهت🥺🤕
اوکی🙃
نشی که حیفی🥲🤍
دور از شوخب، این دفعه واقعا هیچ کدومتون سره آیدین بهم اعتماد نکنید چون آیدین یه مشکلی داره…که همه چی خراب میشه
بوس بهت🥲❤
ووییی😢😢
چرا استرس میدی خب نامرد🥺🥺🥺
یه مشکلی داره که حتی فکرشم نمیکنین🥲🫣
یه سوال
به اسم رمان مربوطه؟
نه
یه صحبتی میخواستم بکنم… من دارم کلی زحمت میکشم وقتمو میزارم که براتون رمان بزارم
ولی هیچ حمایتی نمیبینم!
من وقتی ببینم شما حمایت میکنین و نظر مینویسین و انرژی میدین خب شوق و ذوقم بیشتر میشه برای ادامه دادن…
ولی اگر همین طوری بخواد ادامه پیدا کنه این اخرین پارتی بود که براتون گذاشتم و اخرین رمانی بود توی این سایت میزارم
واییییییییییی🥺🥺🥺🥺🥺
نه تروخدا سحری قهر نکن🤕
فقط میشه یکم پارتها رو طولانی کنی🥺🥺🥺
تا وقتی حمایت نبینم از پارت های طولانی خبری نیست
فقط مجبورم مائده رو بزارم، چون به زن عموم قول دادم
😭😭😭😭😭😭
چرا مردمو میخوای بزاری تو خماری😂😂
😐😐
سهیل بس میکنی؟
آخه حق داره آدم وقتی حمایتها کم باشه انرژیش میافته
سحری !
واقعا من بهت حق میدم ، چون الان خودمم توی این شرایطم که حمایت هام خیلی پایینه
خیلی وقته ویو هام به ۵۰۰ نرسیده و این یعنی فاجعه…
بعضی وقتا با خودم میگم شاید من قلمم خوب نیست وگرنه چطور میشه که حمایت هام رو ۳۰۰ باشه همش…
حالم خیلی بده… واقعا بدم …
ولی باز با این وجود حتی همون خواننده های کمِ رمان از من پارت میخوان ؛ خب من با کدوم انگیزه پارت بدم…
یا باز امروز توی چت های یه سایت دیگه دیدم که نوشته بود توی مد وان اکثرا خود نویسنده ها از هم حمایت میکنن و خواننده خیلی زیادی نیست … حرف حق رو گفت بنظرم ولی واقعا دل من گرفت…
در هر صورت امیدوارم اونایی که یه رمان رو واقعا دوست دارن براش کامنت بذارن و حمایتش کنن چون اگه به همین صورت پیش بره من به شخصه دیگه رمانم رو نمیذارم…
و این قضیه اصلا شوخی نیست…
افرین دقیقا
ما خودمون که نویسنده هستیم حمایت میکنیم وگرنه بجز خودمون کسه دیگه ای نیست
بیاین، از این به بعد دیگه توی رمان های هم دیگه نظر ننویسیم خواننده خاموش بشیم
اگرم میخوایم با هم دیگه حرف بزنیم توی خصوصی میتونیم این کارو کنیم!
مثلا رمان خودت، میخونیمش ولی نظری نمینویسیم
اگرم کسی حمایت نکرد، رمان رو نصفه نیمه ول میکنیم کلا از سایت میریم
همون حمایت نویسنده ها هم که اگه نباشه دق میکمیم دختر نه تورو خدا برا هم کامنت بذاریم😂🤦🏻♀️
پس بیخیال رمان گذاشتن میشیم…تموم!
چرا اینقدر من با شما فرق دارم؟؟
من فقط دعا می کنم کسی نظر برام نفرسته انگار فوبیا گرفتم.
حالا نظرات هم بد نیستا…اما خب یه عده میان میگن قلمت خوب نیس شخصیت هات ضعیفه..اینقدر از این بیشعور ها بدم میاد..اصلا انگار یه لحظه پشیمون میشم که داستان نوشتم.و با خودم میگم چرا اصلا تو سایت میزارم؟
الان شما سحر جون تو قلمت خوبه … اما لطفا این رمان های خودتو عروس خونبس و رویای ارباب و کامل بزاز. چون به شخصه ازت حمایت
نمیشه بدون من هستم 😂😚
فک میکنن کار خوبی میکنن که همش نظر منفی میدن..
با انرژی هاست که نویسنده پیشرفت میکنه
نه اینکه نظر منفی باشه…برعکس دلش نمیخواد اصلا بنویسه
این نظر منه😊
😂😂😂
بیخیالشون بابا
تو قلمت عالیه
دیگه بخاطر شمام که شده میزارم دیگه چیکار کنم🥲❤️🩹
الان خودتون نگاه کنید…
۴ ساعته رمان گذاشتم، فقط ۳٠٠خوردی ویو خورده
من اولین رمانم ارباب عمارت بود، سره دو ساعت به ۵٠٠خوردی میرسید و خیلی حمایت میسد
ولی الان…
سحر ناراحت نشیااا ولی الان دیگه موضوعات اینطوری طرفدار زیاد ندارن
عزیزدل
مگه فقط رمان منه؟بچه ها همشون شاکی شدن
بالاخره پارت جدید اومد.
اما ۸۵ درصدش آهنگه 🤨
۲۵ درصدش رویا میخوابه بلند میشه میره صبحانه
این عادلانه نیسسسسسسسس
😂😂😂😂
تو خودت چرا ادامه رمانتو نمیزاری؟
گذاشتم من عزیزمممم😁
قشنگ بود
فقط کاش نصفش آهنگ نبود 🤦🏻♀️
خیلی خوب بود ولی
🥲💔
خب وقتی کشی حمایت نمیکنه منم دیگه شوقی ندارم برای ادامه دادنش ، ولی اگر حملیت ببینم قطعا بیشتر مینویسم
پارت ۶ خیلی زیادتر بود و اتفاق های بسیاری داشت ولی من نصفش کردم
این پارتم دادم که فقط بگم اگر همه طوری ادامه پیدا کنه دیگه هیچ رمانی نمیزارم
ممنونم ازت عزیزم🤍💋
قشنگ بود ولی کمه نصفشم که آهنگ بود
ممنونم عزیزم🥰💜
عالی بود عزیزم خستهنباشی😊
قشنگ بود عزیزم ادامه بده و لطفا پارتارو طولانی تر کن ممنون😘
ممنونم گلم
مرسی که وقت گذاشتی خوندیش🥰💜
عالی بود عزیزم خستهنباشی😊👌🏻
مرسی خواهرجون🥲🤍
عالی بود….
آیدین یکم رو مخمه … بی پرواست و جالبه که این و اصلا دوست ندارم😂🤣
مرسی عزیزم😂🙏🥰
سحری من الان کامنت ات رو دیدم کاملا میفهمم چی میگی واقعا حمایت ها ضعیفه(حمایت نویسنده ها که اصلا منظورم نیست منظورم خواننده های خاموش)واسه همینه منم فعلا قهرم و رمان رو چند روزه پارت گذاری نکردم🤦🏻♀️واقعا خیلی سخته این که با هزار جور مشقت بشینی پارت بنویسی،ادیت کنی،هزار بار بخونیش ببینی چطوره بعد پست کنی و هیچ انرژی ای در مقابل اش دریافت نکنی!
حرف منم دقیقا همینه…
#حمایت🫂
ممنونم عزیزم🥲❤️🩹
خیلی قشنگ بود سحر👏👏👏
امیدوارم از حرفم ناراحت نشده باشی❤
نه بابا این چه حرفیه
ممنونم عزیزم🥰🙏
خیلی قشنگ بود عزیزم خسته نباشی❤️
ممنونم گلم🥲💜
سحری بخدا باهات قهر میکنم پارت ندی ها من رمانتو خیلی دوست دارم🥺🥺
رویا چه زود با آیدین پسرخاله شد😕🤣🤣
خسته نباشی 💞😍😍
قربونت بشم من الهی🥹🤍
اره دیگه بیچاره کسیو نداشته باهاش زود پسرخاله بشه که…ولی پشیمون میشه از این زود پسرخاله شدن… 😈😌
وووی واقعا
پس دلمون رو به آیدین خوش نکنیم
بچه ها دقت کردین توی تمام رمان های سحر هیچوقت دختره به عشق اولش نرسیده
ارباب عمارت اسم دختره یادم رفت ولی مثلا عشقش به احتشام
مثل خون در رگ های من رزا به هیراد
مائده خونبس مائده به محمد
یعنی هیچکدووووم🤣🤣🤣🤣
اینم از قرار معلوم نباید به آیدین اعتماد کنیم🤣🤣🤣
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
این یه چیز درمورده آیدینه…به رویا بدبخت ربطی نداره