نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان رویای ارباب

رمان رویای ارباب پارت ۹

4.6
(224)

(سلام بچه ها….امیدوارم حال دل همتون خوب باشه
ببخشید که من نبودمو نتونستم پارت بزارم
واسه خواهرم یه اتفاقی افتاد….مجبور شدیم بیاییم تهران
تمام فکر و ذکرم درگیر شده😔💔
احتمالا شنبه میرسم خونه، قول میدم این روزا رو براتون جبران کنم، بازم ببخشید❤️)

بوسه ای روی دستانش میزند و از جا بلند میشود….یکبار دیگر به خواهرکش نگاه می اندازد و از اتاق خارج میشود

نفسش را خسته بیرون میفرستد…

نه نباید خسته میشد… باید تکیه گاه برای خواهرش میشد…

امروز حتما باید به خانشان یه سر بزند، خیلی وقت است تمیزکاری نکرده…وقتی رها حالش خوب بشه باید خونه تمیز باشه دیگه

گوشی را از کیفش در میاورد و پیامکی به آیدین میدهد

«سلام آقا آیدین
ببخشید من نمیتونم امروز بیام خونتون»

سره دو دقیقه پیامکی از آیدین دریافت میکند

«سلام
هیچ اشکالی نداره، فعلا رها مهمتره
هرکاری داشتی خبرم کن»

«خیلی ممنونم ازتون😊»

گوشی را درون کیفش میگذارد به جاده خیره میشود…هروقت که رها به خانه بیایید حتما دوتایی، خواهرانه یک سفر به شمال میروند…

خیلی وقت بود قصد همچین کاری را داشت ولی، بدون پول که نمیشد!

بعد از حساب کردن کرایه از ماشین خارج میشود و به سمت کوچه شان حرکت میکند…

وقتی دم خانه میرسد دنبال کلید میگردد که…

_سلام رویا جان خوبی مادر!؟

نگاهش را به طرف زن همسایه داد

_سلام ممنونم شما خوبین؟

_قربونت دخترم…
حال خواهرت خوبه؟

نفس را آه مانند بیرون میفرستد
_چی بگم….خوبه!

_توکلت به خدا باشه مادر
ایشالله حالش بهتر میشه

_ایشالله

_میگم اگه کاری داشتی حتما بهم بگیاااا
مدیونی اگر نگی!

_دستتون دردنکنه

_قربونت عزیزم

کلید را درون قفل فرو میکند و قفل را باز میکند و وارد حیاط میشود

نگاهش به حیاط که کلی خاک دورش جمع شده و گل و درخت هایی که از بی آبی دارند خشک میشوند داد…

کفشش را در اورد وارد خانه شد

چادر و کیفش را روی میز گذاشت، حالا از کجای خانه شروع میکرد؟

از اتاق رها و خودش شروع کرد
تمام لباس های درون کشو را در آورد و کشو ها را تمیز کرد، از اول لباس ها را مرتب کرد و سرجایشان گذاشت

میز تحریر رها را پاک کرد و وسایل تزیینی رویش هم پاک کرد

آخر این همه خاک از کجا می آمدند!؟

کل اتاق را تمیز کرد، حالا نوبت هال بود…پرده های اتاق و هال را با دستش شست و در حیاط پهن کرد
با شیشه پاکن افتاد به جان خانه….اینقدر تمیز کرد که خانه برق میزد!

حالا نوبت حیاط بود
با آب و جارو حیاط را تمیز کرد و شست، به گل و درخت ها آب داد…

(ببخشید کمه، من یادم رفت دفترمو بیارم تا همینجاش یادم بود)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 224

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
54 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلی
لیلی
1 سال قبل

👏🏻👌🏻

امیدوارم زودی برگردی سحر‌جان😊

saeid ..
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود خسته نباشی..
توام تو دفتر مینویسی؟
منم یه مدت توی دفتر می‌نویشتم ولی حالا تو گوشی تایپ میکنم خیلی راحتره 😊

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

سلاااااام😆
ببینم کسی دلش واسه ضحی تنگ نشده بود؟🙃😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

نه …
به خاطر بابابزرگم کنسل شد سفرمون

لیلی
لیلی
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

حال بابابزرگت چطوره بهتر شد؟

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلی
1 سال قبل

یکشنبه عمل دارن..

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

انشاالله که حالشون خوب میشه ضحی جونم🥲❤براشون انرژی بفرست حتما ناراحت نباش درست میشه به امید خدا

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

ممنون نیوش🥰🥲

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

به خوبی پیش میره ضحی بزه😁❤️
ناراحت نباش و به خودت استری نده🙂🙂

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

*استرس

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

ستیییی تایید کننن

Newshaaa ♡
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

ستییییی قهرم اصلا چرا پارتمو تایید نمیکنیی😭😭

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

نوشمک جان یکم صبر🤣🤦‍♀️
مامانم زنگ زد داشتم با اون حرف میزدم😁😁😁

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

😂😂😂🤣😭ببخشید اعصابم خورده سر یه ماجرایی

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

چی شده؟؟؟😁😁😁

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

میدونی ک فضولم چقدر البته اگه اشکالی نداره از نظرت بگو🙂

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

😂😂هیچی چیزی نشده یه چیزی هوس کردم سه چهار روزه نخوردمش ریختم به هم🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

🤣🤦‍♀️
تو از منم بد تری تو شکمو بودن🤣🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

نههه اتفاقا شکمو نیستم😂ولی عجیب دلم میخواد اونو

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

🤦🏻‍♀️
منم اعصابم بهم می‌ریزه..🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

😂😂😂😂باورت میشه قهر کردم به خاطرش؟الان تازه آشتی کردم🤣

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

چرا باورم نشه..
کاملا درک میکنم خب🥺🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

😂😂😂آره البته راست میگی انقدر همیشه قهرم که قهر به خاطر غذا هم عادیه🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

چقدر منی تو🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

مرسی ستی عزیزم🤣😍

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

ممنون سحری😍
ایشالله مشکل تو هم حل شه

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ایشالا زودتر خوب میشه ضحی جان🥺😊

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

ممنون پسرم😘🙃

لیلی
لیلی
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

دعا کردم براش ایشاالله که عملش به خوبی پیش میره🙂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلی
1 سال قبل

مرسی لیلی جون😍

FELIX 🐰
1 سال قبل

سحر جان حال خواهرت خوبه؟
اشکال نداره هر موقع خواستی پارت بده ما حمایتت میکنیم💖👏

لیلی
لیلی
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

آخیی ناراحت شدم به امید خدا چیزی نیست و زود حالش خوب میشه

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

🥺

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

نه بابا نگران نباشید اصلا..
حالا یکی دوبار سقط شده ولی ایشالا به زودی مامان میشه 🥺

FELIX 🐰
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

ای وای😭😭 امیدوارم حالش هرچه زودتر خوب شه❤

Ghazale hamdi
1 سال قبل

عالی بوددددددد🤍🥰

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
1 سال قبل

سلام عزیزم.
بسیار عالی امیدوارم حال خواهرتون خوب بشه.
و در سلامتی و تندرستی باشند.🫶

تارا فرهادی
1 سال قبل

عالی بود سحری 😍😍

تارا فرهادی
1 سال قبل

چیشده سحری امیدوارم حال خواهرت هر چه زود تر حوب بشه🥺🥺😘

تارا فرهادی
1 سال قبل

وای الان کامنتتو خوندم
انشالله بار بعدی بچه ی خواهرت سالم به دنیا بیاد
خیلی ناراحت شدم براش بهش بگو امیدوار باشه ما داشتیم توی فامیلامون چن تا بچه سقط کرد فکر کنم سومی یا چهار میش رو خداروشکر سالم به دنیا اومد
بگو امیدت به خدا باشه عزیزم😘🧡

دکمه بازگشت به بالا
54
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x