نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان سیب سرخ حوا

رمان سیب سرخ حوا «پارت7»

4.4
(45)

*حلما
چشمام رو باز میکنم.هنوز بیمارستانم که.هیچکس رو به جز یک پرستار بالای سرم نمی‌بینم.از پرستار می پرسم:خانم دکتر کجاست ؟
_با خانم دکتر کار داری ؟
_بله .میشه صداشون کنید.
_باشه عزیزم.
پرستار رفت تا دکتر رو صدا کنه.
ناگهان بابا و مامان به داخل اتاقم اومدن وبابا به سمت تختم اومدو گفت :حلمای نمک به حروم و بی همه چیز این جواب محبتای ما آره؟من از این به بعد دختری به نام حلما ندارم.دیگه حق نداری تا من زنده ام و نفس میکشم توی خونه من پا بذاری.حتی اگه تو رو سرکوچه مون ببینم خونت گردن خودته دختره ی جن*ده .فهمیدی؟تا همین الان نکشتمت و خونه کثیفتو نریختم برو خداروشکر کن هرزه خانم؟
خواستم جواب بدم:بابا….اون….جوری که …..شما
که ناگهان پشت دست بابا تو صورتم نشست و توی دهنم طعم گس خون پیچید و کل لبم به گز گز افتاد.
تمام صورتم به پهنا اشک شده بود.باورم نمیشد پدر و مادرم برای گناهی که خودم توش تقصیری نداشتم و ناخواسته بوده .بخوان باهام مث یه حیوون برخورد کنن انگار که اصلا دختری به نام حلما نداشتن.
شاهین هم به سمت تختم و بابام اومدو توی صورت بابام غرید:آهای حسن آقا فکر کردی من میام یه دختر هرزه که پسربازی کارشه و زیر این و اون میخوابه و تخم حروم پس میندازه رو برمیدارم میارم تو خونم.برو بابا مال بدبیخ ریش صاحابش.این دختر جن*دت ارزونی خودت حسن آقا.من دیگه نمیگرمش .
شاهین دست مادرش رو گرفت و رفت. بابا و مامان و حافظ و حنیف هم رفتند و من تنها موندم.
خانم دکتر بالای سرم اومد.
_خب حال مامان خانم ما چطوره؟
داشتم آروم اشک می ریختم.
_چیه دختر خوب ؟چرا گریه میکنی؟درد داری؟
سرمو به معنای نه تکون دادم.
_پس چی خانومی؟
آروم لب زدم :خانم دکتر.
_جانم عزیزم.
_میشه کیفمو که کنار تخته بهم بدید.
_باشه .
خانم دکتر کیف دوشیم رو بهم داد .
توی کیفم دنبال کاغذ شماره طلعت خانم گشتم.نمیدونم دارم کار درستی می کنم یا نه؟ولی من دیگه هیچکسی رو ندارم .مجبورم به طلعت خانم زنگ بزنم.
بلاخره شماره اش رو پیدا کردم و با گوشی ام به طلعت خانم زنگ زدم.
_سلام حاج خانم خوبید.
_سلام خیلی ممنون .شما؟
_من همون دختری ام که اونروز توی امامزاده صالح بهش کمک کردید.
انگار که یادش اومده باشه من کیه ام.
_آها خوبی مادر. حالت خوبه؟ بهتری؟
_شکر خدا .بد نیستم مادر جون.میشه برام یه کاری کنید؟
_جانم قشنگم .
_من الان بیمارستانم.میشه بیاید دنبالم؟
_ا …وا خدا مرگم بده بیمارستان چرا عزیزم.
_ماجراش مفصله.شما بیاید بیمارستان براتون تعریف میکنم.
_باشه مادر .پس آدرس بیمارستان رو بده.
آدرس بیمارستان رو به طلعت خانم دادم.
بعد از حدود یک ساعت که گذشت دیدم که یک نفر به اتاقم در زد.طلعت خانم بود با چندتا شاخه گل مریم و کمپوت آناناس تو دستش اومده بود.
_سلام مادر جون.
_سلام عزیزم.
بعدش بغضم ترکید و همه چیز رو از تجاوز روزبه و ماجرای حاملگیم و طردشدن از طرف خانواده ام رو براش تعریف کردم .
_میبینی مادر جون .میبینی چه بی کس و کار افتادم اینجا .من دیگه جز شما کسی رو ندارم.
_این چه حرفیه دختر قشنگم.دشمنت بی کس و کار بشه گلم.تو خدا رو داری عزیزم .کسی که خدا رو داره هیچ وقت تنها نیست .
خدا؟یه لحظه به این واژه پوزخند زدم.
_مادر جون خدا اگه دوستم داشت که اون شب منو دست یه حیوون نمیسپرد.
_هیش …بسه دختر آنقدر کفر نگو.ناشکری از نعمت خدا هم یه جور گناهه مث کاری که تو الان داری می کنی .
نعمت ؟کدوم نعمت؟خدا به من چه نعمتی داده بود که من ازش خبر نداشتم.
طلعت خانم یک کمپوت رو باز کرد و سمتم گرفت .
_بیا مادر بخور جون بگیری.از این به بعد باید بیشتر به فکر خودت و بچه توی شکمت باشی دخترم.
با اینکه هیچ میلی به کمپوت نداشتم ولی کمپوت رو از دست طلعت خانم گرفتم و آروم آروم مشغول خوردن شدم.
_تا تو کمپوتت رو بخوری من برم با دکترت حرف بزنم بیام.
_باشه.
طلعت خانم به سمت خانم دکتر رفت و باهاش مشغول حرف زدن شد .بعد که صحبت کردنش تموم شد .پیشم برگشت و گفت:آماده شو مادر.وسایلاتو جمع کن .تا من برم صندوق کارای ترخیصتو انجام بدم .دکترت مرخصت کرده.
_باشه .
کم کم مشغول جمع کردن وسایلم شدم و طلعت خانم رفت صندوق تا کارای ترخیصمو انجام بده.
بعد از حدود نیم ساعت طلعت خانم اومدو زنگ به حاج آقا زد و منو بردن خونه شون .
زن و شوهر مهربونی بودن.من یه هفته خونه طلعت خانم موندم و طلعت خانم دستش درد نکنه مادرانه ازم مراقبت می کرد.حدودا بچه ام دو هفته اش شده بود.طلعت خانم کلی کمپوت آناناس و آلوورا و میوه خریده بود و هرروز به زور یک سیب و گلابی در دهانم میگذاشت.چون طلعت خانم اعتقاد داشت که سیب و گلابی بچه رو خوشکل می‌کنه .منم چون ضعیف شده بودم و دکتر به طلعت خانم گفته بود زایمان سختی پیش رو دارم برای همین به اتاقم رفتم و خوابیدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 45

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Setareh Sh

ما را هنر چشم تو عاشق بنمود...❤️
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
admin
مدیر
1 روز قبل

سلام لطفا رمان جدید بارگذاری نکنید فعلا دوتا رمان در حال تایپ دارید

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  admin
1 روز قبل

چشم ادمین گرامی.

راحیل
راحیل
9 ساعت قبل

خیلی خیلی دوست داشتنی هست رمانت گلم دستت طلا ادم دوست داره همه قسمتارو یه جا بخونه عزیزم

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  راحیل
9 ساعت قبل

مرسی راحیل جان 😍❤️🌹 خوشحالم که رمان رو دوست داری عزیزم 🌸🩷☺️

راحیل
راحیل
9 ساعت قبل

ستاره جون باز هم از این رمان بذار گلم شرمنده اسمتون رو فک کردم همون پرو فایل هست ستاره اسمونم یه دونه باشی

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  راحیل
9 ساعت قبل

چشم عزیزم 😍🌹🎀 حتما پارت جدید میدم 😍🌹 اشکالی نداره گلم مهم نیست 🌹😍🎀ممنونم راحیل جان 😍❤️🌹🙏

وانیا
9 ساعت قبل

من میخوام زودتر ببینم چی میشه 😂
یه روز درمیون میذاری عزیزم؟

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  وانیا
8 ساعت قبل

آره عزیزم 😍 پارت گذاری یه روز درمیونه😍❤️🌹

delaram Arsham
delaram Arsham
پاسخ به  Setareh.sh
5 ساعت قبل

خیلی هم عااالی

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x