رمان غم شیرین پارت سوم
همیشه وقتی صبح را شروع میکردم حتی نشد که حس خوشایندی نسبت بهش پیدا کنم زیرا من به دنبال گرمی خانواده ای میگشتم که از یاد رفته بود
به مدرسه رسیدم و منتظر هم کلاسی هایم شدم
و من آرام یک جا نشستم و در افکار خود غوطه ور شدم
امروز کلاس درس هم گذشت و به خانه رفتم
وقتی به در خانه رسیدم مقابل در با دیدن صحنه ی رو به رویم خشکم زد و نمی توانستم آن تصاویر را هضم کنم
با دستان ارزان در خانه ی نیمه گشوده شده را باز کردم و به داخل رفتم همه ی نگاه ها یک دفعه به من افتاد اما من نگاهم فقط به تماسی بود که می گفت آره حیف است جوان بود
چند تا از بستگان آمدند که با من صحبت کنند اما من انگار صحبت های آنها را نمی شنیدم و با چشمان خود به دنبال مادرم می گشت که کنار درب حال ان را دیدم که گوشه ای افتاد و خانم ها دارند به او دلداری میدهند
شتابان به سمتش رفتم و گفتم چه شدی مامان
و او فقط با گریه جوابم را داد
سردر گردان بودم و نمی دانستم چه شده
دیدم یکی از عمه هایم کنار مامان نشسته و آن را دلداری میدهد
و ناگهان ازش پرسیدم عمه چه شد و او با کمی تعلل و گریه گفت پدرت تصادف کرده و حال وخیمی دارد
پارت ها خیلی کوتاه هستن
انشالله موفق باشی
گلم از این بعد طولانی میزارم نگران نباشید عزیزم
دم در چه صحنهای دید خشکش زد؟ 🤔
عزیزم نقطه و ویرگول و سایر علائم رو بذار مشخص باشه اول و آخر جمله کجاست. موفق باشی ♥️
عزیز دلم اشاره کردم در پارت بعد که مادرش رو دیده خوشحال میشم پارت های بعد هم بخونی گلم
چشم حتما گلم مرسی گفتی