نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۱۹

4.5
(56)

این پا و آن پا می کنم برای در زدن یا نزدن … قطعا جسم بیهوشِ خانراده چیزی نبود که بشود راحت از کنارش گذشت
دو دلی را کنار می گذارم و ضربه ای به درب چوبی وارد می کنم … صبر می کنم و از شدت استرس پاهایم‌ روی ماسه ها ضرب گرفته اند
صدای جیر جیرِ در می آید و من سریع سر بلند می کنم
– نه‌ بابا؟! … گربه خانُم؟ … منور کردی مارو
نفس هایم نامنظم و پشت سر هم است … در ذهنم کلمات را کنار هم می چینم تا‌ جمله ی درست و درمانی برایش بازگو‌ کنم
– اون روز گفتین …
باز هم دودلی یقه ام را‌ می چسبد
با نفوذ نگاهم می کند
– گفتم…؟
نه‌ آشوب … واقعا راهی نیست
– گفت‌تین اگر ک‌کسی مزاحمم شد
… ک‌مکم می ک‌کنید
می ترسم و این لکنت زبان اصلا دست خودم نیست
– خب … کسی مزاحمت شده؟ … بگو‌ بهم … چرا انقدر می لرزی؟
دل به همین دریای خلیج فارسی که پس زمینه ام است می زنم
– خانزاده رو بیهوش کردم!
چنان تند می گویم که حتی خودم هم نمی فهمم چه‌ گفتم
خنده ی درون گلویی می کند
– چیکار کردی؟!
– با‌گلدون زدم تو سر خانزاده بیهوش شد!
ابروهایش بالا می پرد و برخلاف تصورم خنده اش بلند می شود
– شاهرخو؟ … فدا سرت … نلرز ترس نداره
حقیقتا این بیخیالی اش را بر نمی تابم … لحن نرمش را که دیگر هیچ بر نمی تابم
– بیهوش افتاده تو حیاطمون! … نمی دونم چیکار کنم!
با‌ ته مانده های خنده جواب منِ متعجب را‌ می دهد
– بمون تا‌ بیام
– تروخدا سریع!
داخل می شود و من در عجبم چرا اصلا ککش هم نگزید … انگار به من‌ هم حس بیخیالی داده باشد آرام گرفته ام
صدای آب می آید … خانه اش بهترین جای ده است … درست رو به روی دریا … شب ها که مد میشد نمی دانم چرا زیر آب نمی رفت
– برو ببینم گربه چیو شکسته
با‌صدایش نگاهش می کنم … لباس های خانگی اش را عوض کرده بود … یک پیراهن و شلوار ساده چرا باید به یک نفر تا این حد بیاید؟
با دست‌ به جلویش اشاره می کند که‌ من جلوتر بروم … شنیده بودم شهری ها آداب دان و جنتلمن اند اما واقعا ندیده بودم!
– اذیتت کرد؟
نمی دانم درست است که‌ جوابش را بدهم یا‌ نه … اما من‌ به او مدیون بودم … بارها کمکم کرده
– نه فقط می خواست باهام حرف بزنه … نمی دونم چرا هول کردم زدم تو سرش ‌
صدایش از پشتم می آید
– علی الحساب کارت حرف نداشت گربه … یه جوری زدی بمیره یا قراره باز به هوش بیاد تنه لش؟
این مرد عقلش سالم بود؟ … کسی که عقلش سالم باشد درباره ی خانزاده چنین صحبت می کند؟
– وای خدا نکنه بمیره من بدبخت میشم!
– بیخیال گربه … دوتایی چالش می کنیم روح کسی هم خبردار نمیشه
یا خود خدا این‌ واقعا دیوانه بود … با هین بلندی سمتش بر می گردم که‌ بلند می خندد
– خب خب شوخی کردم … سگ جونه نمیمیره‌ نگران نباش!
دوباره حرکت می کنم و سرزنش وار حرفم را می زنم
– شما خیلی همه‌ چیز و به شوخی می گیرید … اون یه رعیت نیست … خانزاده است!
خانه ی مان از نزدیک پیدا و پیداتر می شود
– حالا که فعلا تو زدی تو سرش من هیچکاره ام
قلبم یک لحظه می ایستد … خودم هم!
نکند اشتباهی اعتماد کرده باشم … برود و همه‌ چیز را کف دست خان بگذارد چه؟
– ای بابا … باز استپ کرد … دختر تو خیلی ترسویی … بی شرف نیستم ولت کنم وسط راه … راه بیفت!
حرف دلم را حتی بدون بازگو کردن می فهمد … او واقعا موجودِ دوست داشتنی است
لبخند بی معنایی می زنم و به راهم ادامه میدهم … حتی دیگر … نمی ترسم!
بالاخره به درب خانه می رسیم و من‌ با احتیاط بازش می کنم
هنوز همانجا افتاده … کنار می روم تا جسه ی بزرگ او وارد شود و درب را آهسته روی هم می نهم
– با یه گلدون زپرتی افقی شد … کسی خونه نیست؟
سری به علامت‌ منفی بالا می اندازم
– نه … مادربزرگم بیمارستانه … من‌ تنها بودم … برا همین ترسیدم زدمش!
کنارِ شاهرخ روی دوپا خم می شود و زیر لب زمزمه اش را می شنوم
– بی شرف !
سیلیِ بدی به صورت شاهرخ می کوبد که برق از سر من می پرد
– شاهرخ … هوی شاهرخ … بلند شو تنه لش
با استرس نگاهش می کنم
چرا نمی ترسید آخر؟ … این‌ چه طرز برخورد با خانزاده است دیگر؟
– یه سطلی لیوانی چیزی آب بیار
خطابش منم که به سرعت سطلِ خیار شوری که خالی بود و شسته بودم را از لب حوض بر می دارم و پر می کنم
دستش می دهم که‌ ناگهانی آن را روی صورت شاهرخ خالی می کند
شاهرخ چنان می پرد که خودم را پشت هیکل بزرگ البرز پنهان می کنم مبادا من را ببیند
– اغور بخیر!
شاهرخ با دیدن چهره ی مردانه ی او سریع بلند می شود و می نشیند … من همان پشت پناه گرفته ام
– چخبره اینجا؟
البرز با بیخیالی تمام بلند می شود که دیگر واقعا پشتش پنهان می شوم … گویا خودش هم حس می کند‌ که ذره ای جا‌به جا‌ نمی شود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 56

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
22 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ملینا
ملینا
15 ساعت قبل

این زندگی ی البرز بهم بدهکاره

Setareh Sh
15 ساعت قبل

هی یه عدد البرز لدفن 😍🤤❤️.

امیر
امیر
15 ساعت قبل

واقعا عالی بود

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
15 ساعت قبل

این داستان:گربه خشمگییننن🤣🤣🤣

مائده بالانی
14 ساعت قبل

خسته نباشی عزیزم
یک نکته نگارشی هست که دلم نیومد بهت نگم
… یا سه نقطه هایی که استفاده می‌کنی کاربردش ازنظر دستوری غلطه
زمانی بکار میره که بخواهی تو دیالوگ حرف نفر بعد رو قطع کنی
مثال:

_ تو خودت خوب می‌دونی که من چقدر….
_ نه نمی‌دونم، لطفا دیگه ادامه نده.

و در آخر احسنت به توانایی ات🌹

آخرین ویرایش 14 ساعت قبل توسط مائده بالانی
وانیا
13 ساعت قبل

روحیه‌ش رو دوست دارم میگه با هم چالش می‌کنیم 🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
13 ساعت قبل

هیچ جوره تو کتم نمیره البرز ساواکی باشه خیلی باحاله ممنون ساحلی خیلی قشنگبو د

فاطمه
13 ساعت قبل

اغور بخیرش>>>>😂😂😂😂

سطلِ خیارشور
سطلِ خیارشور
11 ساعت قبل

بی زحمت این اقا البرزِ مارو بدین بریم …
پ ن : قلمتون عجیب به دل میشینه، دمتون گرم .. به عنوانِ یه جنوبی عاشقِ جزئیاتِ لهجه و تصویر پردازیتون شدم .. دمتون گرم.

Batool
Batool
11 ساعت قبل

منممممم یه عدد البرز میخوامممممم
واییی چه پارتی بود مردم از خنده چی بود این 😂😂😂😂😂یعنی در خونسردی وبیخیالی وباحالی هیچکس حتی به گرد پای البرز نمیرس 🤣🤣عاااالی بود ممنونم

Batool
Batool
پاسخ به  Sahel Mehrad
10 ساعت قبل

ممنونم فقط سفارشتان کی میرسه دستمون خانم پست چی 😂😂😂
بهتر شاهرخ دیگه کدوم خریه گربه رو داره والسلام 😅😅😂

دکمه بازگشت به بالا
22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x