نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۲۰

4.4
(65)

– خبر که … دست توئه … بلند شو
همان پشت پناه گرفته ام … نکند شاهرخ دوتاییمان را سر به نیست کند؟
اینگونه هم نمی شود من قطعا بدبخت تر می شوم … البرز را سر به نیست می کند و من را به زور عقد!
بلند می شود و تلو تلو خوردنش را می بینم
– آشوب کجاست؟ … آشووووب!
با ضربه ای که البرز کف سینه اش می کوبد دستانم روی دهانم چنگ می شوند
او زمین می خورد و قلب من هم همراهش!
– هیسسس … پسر تو جدا سرت به تنت زیادی کرده ‌… بی شرف چرا میای تو خونه ی یه دختر تنها؟ ‌… بزنمت صدا سگ بدی؟
نه او واقعا عقلش را از دست داده … خانزاده را تهدید می کند؟ … قلب دخترانه ای که پروانه پروانه می شود را دیگر کجایم بگذارم؟
شاهرخ روی زمین نیم خیز می شود
– به تو ربطی نداره … ژاندارمی تو؟
هنوز منی که آن پشت ایستاده ام را ندیده … عجیب دلم گرم این مرد شهری شده … او از هیچ چیز نمی ترسد!
– شاهرخ … خوب ببین … خوب دقت کن به حرفام … از در این خونه‌ میری بیرون … راهشم از اون کله ی پوکت پاک می کنی … واِلا … اون درخت کُنارو ببین … زیر همون درخت چالت می کنم … خب پسر خوب؟
شاهرخ از جا بلند می شود و گویا گیج است
من اما … هم گیجم … هم می ترسم … هم حس بدی ندارم
حرف هایش بوی بُلُف نمیداد … انگار که بارها در ذهنش شاهرخ را زیر همان درخت چال کرده باشد،گفته بود
– چشمتو نشنیدم!
شاهرخ کمی کنار می رود که چشمش به من می افتد و نگاهش ترسناک روی صورتم می نشیند
نگاه طولانی می شود و نمی دانم چطور … نمی دانم با چه منطقی … اما در اثر فشار روانی زیاد نامش را با بغض صدا می زنم … صدا زدنی که فریاد می کشد نگذار اینگونه نگاهم کند
– البرز!
لحظه ای سکوت همه‌ جا را فرا میگیرد … این چه خبطی بود که من کردم دیگر؟
شاهرخ بدتر و بدتر نگاه می کند … جوری که‌ می خواهم برای خودم فاتحه بخوانم
البرز بالاخره به سمتش می رود
– یه بار بهت مهلت میدم … دوبار مهلت میدم … بار سوم…
محکم گردن شاهرخ را میگیرد و درون حوض آب فرو می کند
– سرتو می کنم زیر آب
ترسیده نزدیک می شوم … نه … بیخیال بگذار حالش را بگیرد … شاید دیگر مزاحمم نشود … شاید دست از سرم بردارد
سرش را از آب خارج می کند و شاهرخ سنگین نفس نفس می زند … دلم خنک که چه عرض کنم یخ می شود … سر کنار گوشش می برد
– فهمیدی یا چال کردنمم نشونت بدم؟
دوباره سرش را درون حوضِ پر از آب فرو می کند و شاهرخ دست و پا می زند اما هیکل او کجا و هیکل البرز کجا!
گردنش را محکم بالا می کشد و درون حیاط پرتش می کند … برای اولین بار بعد از مرگ‌ پدرم حس قدرت می کنم … حس پشتوانه داشتن … حس خوبی است … خیلی حس خوبی است که حتی شاهرخ در این لحظه نمی تواند چپ نگاهم کند!
– پاشو لشتو جمع ببر خونه ی مظفر … دفعه بعدی هم خواستی بری تو خونه ی دختر تنها یادت بیار تو حوض داشتی سَقَط میشدی
با پیروزی نگاه شاهرخ می کنم … اصلا بس است دیگر هرچه از او ترسیدم
انگار که نترس بودنِ این مرد شهری من را هم جوگیر کرده!
شاهرخ به سختی و نفس نفس می رود و پس زمینه اش می شود درب چوبی که از حرص با محکم ترین حالت ممکن می کوبد
ذوق سر تا پایم را گرفته!
– بیا تموم شد رفت انقدر ترسیدی … ترس داشت؟
لبخند وسیعی لب هایم را می پوشاند و با قدردانی نگاهش می کنم
– نه! … واقعا نمی دونم چطوری تشکر کنم ازتون
دوباره تغییر کرده … چند دقیقه ی پیش ترسناک ترین مردی بود که دیده بودم و حال شیطان ترین و بیخیال ترین
– تو اون وسط مسطا صدا زدی جوگیرمون کردی دیگه!
سر به زیر می اندازم … لعنتی چرا به رویم می آورد؟
صدا زدنم جوگیرش کرد؟ … این دقیقا یعنی چه؟
– اون جیرینگ جیرینگای صورتت کو گربه؟
نقابم را می گفت؟
امشب نصف بیشتر اولین هایم رقم خورده
اولین حس قوی بودن … اولین نترسیدن … اولین صدا زدن یک مرد … اولین شیطنت با یک مرد
– میشه انقدر به من نگین گربه؟ … خوبه من به شما بگم خرس؟
سرم پایین است و فقط صدای خنده اش را می شنوم
– هرچی دوست داری بگو … خوبه؟
خدایا … چرا اینقدر قلبم را می لرزاند … به من‌ حس متفاوت بودن می دهد
افکار مزخرفم را پس می زنم ‌… بس کن‌ آشوب
– ما همیشه میشینم لب حوض و چای می خوریم … برای تشکر یه چای کنار حوض رو از من‌ بپذیرین
اگر مرضیه بود قطعا می گفت:اوه چه لفظ قلم!
این هم یک اولین دیگر … برای اولین بار از اینکه با مردی تنها باشم نمی هراسم … او به من آسیب نمی رساند!
– تو یه بار دیگه صدا هم بزنی برای تشکر کافیه ها!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
26 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
27 روز قبل

واااای جیغ عجب پارتتتتتت خفنی بود 😘
فقط جووووون به البرز قشنگ یه جنتلمن به تمام معنا😁
خسته نباشی ساحل گلی😍😍❤️

لیلا مرادی
لیلا مرادی
27 روز قبل

چشممون روشن😂 خدا کنه فقط چای بخورین شیطون‌ها😁
یعنی این شاهرخ پخمه یه جو غرور و رگ‌اربابی توی رگش نیست😑 موندم چرا اون لحظه که البرز زدتش، قلب آشوب هم ریخت!

وانیا
27 روز قبل

یعنی هرچی از دست سردار حرص میخورم میام این یکی رو میخونم آروم میشم 😂
البرز >>>>>>>

Dina
Dina
27 روز قبل

نمک بودنِ البرزو کجایِ دلم بذارمممم😭
کم بدبختی دارم ، البرزم روز به روز به تایپِ مورد علاقه ام نزدیک میشه!

Setareh.sh
Setareh.sh
27 روز قبل

همه باهم آفرین البرز 😍❤️💋.
امیدوارم فقط یه چایی خوردن باشه تهش به ماچ و بوس واینا…ختم نشه😂🤭از البرز خان بعید نیست😂🤣.
یه دونه البرز ردکولید اینور 😂😍🤤🥺.
خسته نباشی ساحلی 😍❤️💋.

خواننده رمان
خواننده رمان
27 روز قبل

با اینکه لازم بود یکی شاهرخ رو ادب کنه ولی دلم براش سوخت😑
پارت بعدی کی بیاد ببینیم البرز فقط یه چایی بخوره میره 😂

تنها
تنها
27 روز قبل

ساحل جون این رمان هم خیلی زیباست
دست مریزاد،واقعا از خوندن هر دو رمان لذت میبرم

مائده بالانی
27 روز قبل

دلچسب و عالی
خسته نباشی عزیزم

Setareh.sh
Setareh.sh
27 روز قبل

ساحل جون ❤️😍
شما تا حالا به جز آزرم و قراول رمان دیگه ایم نوشتی یا مثل من رمان اولی هستی عزیزم😍❤️؟

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  Sahel Mehrad
26 روز قبل

منم همینطور خواهر 😍🤭.
قبل از رمان سیب سرخ حوا یه رمان دیگه نوشته بودم توی سایت انگار خیلی موفق نبود ولی خداروشکر سر سیب سرخ حوا یه خورده قلمم بهترشدو رمان نسبتا موفقی ازآب دراومد😍❤️.
ولی کارت از من خیلی بهتره ها اصن یه لحظه شک کردم رمان اولی باشی ساحل گلی قلمت زیبا و روونه😍❤️🩷🌸🪷.

آخرین ویرایش 26 روز قبل توسط Setareh Sh
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
27 روز قبل

حس میکنم وقتی آشوبو صدا میزنن قراره یه دختربچه رومخ فضول دربیاد ولی این مظلوم نه🤣🤣🤣
میگن آشووووب انگار میگن هوووووزلزلهههه🤣🤣🤣

Batool
27 روز قبل

یعنی یه عدد البرز ت زندگی هر کی باشه دیگه هیچوقت دلسرد وناراحت نمیشه این چی بود چیکار کرد خدا نکشتش از خنده ریسه رفتم میگه یه لحظه جوگیر شدم 🤣🤣🤣🤣 مرسییی ساحلی بی‌نظیر بود دختر 🫡👏👏👏👏

نازنین
نازنین
27 روز قبل

به به عالی بود یعنی البرز به همه چی میخوره رفتارش
الا ساواکی بودن خیلی خوب بود خسته نباشی عزیزم

دکمه بازگشت به بالا
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x