رمان قَراوُل پارت ۲۰
– خبر که … دست توئه … بلند شو
همان پشت پناه گرفته ام … نکند شاهرخ دوتاییمان را سر به نیست کند؟
اینگونه هم نمی شود من قطعا بدبخت تر می شوم … البرز را سر به نیست می کند و من را به زور عقد!
بلند می شود و تلو تلو خوردنش را می بینم
– آشوب کجاست؟ … آشووووب!
با ضربه ای که البرز کف سینه اش می کوبد دستانم روی دهانم چنگ می شوند
او زمین می خورد و قلب من هم همراهش!
– هیسسس … پسر تو جدا سرت به تنت زیادی کرده … بی شرف چرا میای تو خونه ی یه دختر تنها؟ … بزنمت صدا سگ بدی؟
نه او واقعا عقلش را از دست داده … خانزاده را تهدید می کند؟ … قلب دخترانه ای که پروانه پروانه می شود را دیگر کجایم بگذارم؟
شاهرخ روی زمین نیم خیز می شود
– به تو ربطی نداره … ژاندارمی تو؟
هنوز منی که آن پشت ایستاده ام را ندیده … عجیب دلم گرم این مرد شهری شده … او از هیچ چیز نمی ترسد!
– شاهرخ … خوب ببین … خوب دقت کن به حرفام … از در این خونه میری بیرون … راهشم از اون کله ی پوکت پاک می کنی … واِلا … اون درخت کُنارو ببین … زیر همون درخت چالت می کنم … خب پسر خوب؟
شاهرخ از جا بلند می شود و گویا گیج است
من اما … هم گیجم … هم می ترسم … هم حس بدی ندارم
حرف هایش بوی بُلُف نمیداد … انگار که بارها در ذهنش شاهرخ را زیر همان درخت چال کرده باشد،گفته بود
– چشمتو نشنیدم!
شاهرخ کمی کنار می رود که چشمش به من می افتد و نگاهش ترسناک روی صورتم می نشیند
نگاه طولانی می شود و نمی دانم چطور … نمی دانم با چه منطقی … اما در اثر فشار روانی زیاد نامش را با بغض صدا می زنم … صدا زدنی که فریاد می کشد نگذار اینگونه نگاهم کند
– البرز!
لحظه ای سکوت همه جا را فرا میگیرد … این چه خبطی بود که من کردم دیگر؟
شاهرخ بدتر و بدتر نگاه می کند … جوری که می خواهم برای خودم فاتحه بخوانم
البرز بالاخره به سمتش می رود
– یه بار بهت مهلت میدم … دوبار مهلت میدم … بار سوم…
محکم گردن شاهرخ را میگیرد و درون حوض آب فرو می کند
– سرتو می کنم زیر آب
ترسیده نزدیک می شوم … نه … بیخیال بگذار حالش را بگیرد … شاید دیگر مزاحمم نشود … شاید دست از سرم بردارد
سرش را از آب خارج می کند و شاهرخ سنگین نفس نفس می زند … دلم خنک که چه عرض کنم یخ می شود … سر کنار گوشش می برد
– فهمیدی یا چال کردنمم نشونت بدم؟
دوباره سرش را درون حوضِ پر از آب فرو می کند و شاهرخ دست و پا می زند اما هیکل او کجا و هیکل البرز کجا!
گردنش را محکم بالا می کشد و درون حیاط پرتش می کند … برای اولین بار بعد از مرگ پدرم حس قدرت می کنم … حس پشتوانه داشتن … حس خوبی است … خیلی حس خوبی است که حتی شاهرخ در این لحظه نمی تواند چپ نگاهم کند!
– پاشو لشتو جمع ببر خونه ی مظفر … دفعه بعدی هم خواستی بری تو خونه ی دختر تنها یادت بیار تو حوض داشتی سَقَط میشدی
با پیروزی نگاه شاهرخ می کنم … اصلا بس است دیگر هرچه از او ترسیدم
انگار که نترس بودنِ این مرد شهری من را هم جوگیر کرده!
شاهرخ به سختی و نفس نفس می رود و پس زمینه اش می شود درب چوبی که از حرص با محکم ترین حالت ممکن می کوبد
ذوق سر تا پایم را گرفته!
– بیا تموم شد رفت انقدر ترسیدی … ترس داشت؟
لبخند وسیعی لب هایم را می پوشاند و با قدردانی نگاهش می کنم
– نه! … واقعا نمی دونم چطوری تشکر کنم ازتون
دوباره تغییر کرده … چند دقیقه ی پیش ترسناک ترین مردی بود که دیده بودم و حال شیطان ترین و بیخیال ترین
– تو اون وسط مسطا صدا زدی جوگیرمون کردی دیگه!
سر به زیر می اندازم … لعنتی چرا به رویم می آورد؟
صدا زدنم جوگیرش کرد؟ … این دقیقا یعنی چه؟
– اون جیرینگ جیرینگای صورتت کو گربه؟
نقابم را می گفت؟
امشب نصف بیشتر اولین هایم رقم خورده
اولین حس قوی بودن … اولین نترسیدن … اولین صدا زدن یک مرد … اولین شیطنت با یک مرد
– میشه انقدر به من نگین گربه؟ … خوبه من به شما بگم خرس؟
سرم پایین است و فقط صدای خنده اش را می شنوم
– هرچی دوست داری بگو … خوبه؟
خدایا … چرا اینقدر قلبم را می لرزاند … به من حس متفاوت بودن می دهد
افکار مزخرفم را پس می زنم … بس کن آشوب
– ما همیشه میشینم لب حوض و چای می خوریم … برای تشکر یه چای کنار حوض رو از من بپذیرین
اگر مرضیه بود قطعا می گفت:اوه چه لفظ قلم!
این هم یک اولین دیگر … برای اولین بار از اینکه با مردی تنها باشم نمی هراسم … او به من آسیب نمی رساند!
– تو یه بار دیگه صدا هم بزنی برای تشکر کافیه ها!
واااای جیغ عجب پارتتتتتت خفنی بود 😘
فقط جووووون به البرز قشنگ یه جنتلمن به تمام معنا😁
خسته نباشی ساحل گلی😍😍❤️
اندازه تو خفن نبووود❤️
چشممون روشن😂 خدا کنه فقط چای بخورین شیطونها😁
یعنی این شاهرخ پخمه یه جو غرور و رگاربابی توی رگش نیست😑 موندم چرا اون لحظه که البرز زدتش، قلب آشوب هم ریخت!
البرز رفتارش یه جوریه که شاهرخ تحقیر میشه بدبخت هرکاری کنه بیشتر خودش خراب میشه😂
ترسید کینه بگیره شاهرخ
یعنی هرچی از دست سردار حرص میخورم میام این یکی رو میخونم آروم میشم 😂
البرز >>>>>>>
برعکس من سردارو بیشتر دوست دارم🥲خیلی تحت فشاره اون بیچاره
نمک بودنِ البرزو کجایِ دلم بذارمممم😭
کم بدبختی دارم ، البرزم روز به روز به تایپِ مورد علاقه ام نزدیک میشه!
یه ورژن از رمانو باید بدم پسران سرزمینم مثل اینکه اینطوری نمیشه🤣
همه باهم آفرین البرز 😍❤️💋.
امیدوارم فقط یه چایی خوردن باشه تهش به ماچ و بوس واینا…ختم نشه😂🤭از البرز خان بعید نیست😂🤣.
یه دونه البرز ردکولید اینور 😂😍🤤🥺.
خسته نباشی ساحلی 😍❤️💋.
آشوب دیگه بهش اعتماد نمی کنه وگرنههه😂
سلامت باشی عزیزم❤️
با اینکه لازم بود یکی شاهرخ رو ادب کنه ولی دلم براش سوخت😑
پارت بعدی کی بیاد ببینیم البرز فقط یه چایی بخوره میره 😂
خودمم دلم برا شاهرخ سوخت🤦🏿♀️
پررو تر از این حرفاست😂
ساحل جون این رمان هم خیلی زیباست
دست مریزاد،واقعا از خوندن هر دو رمان لذت میبرم
قلبی که❤️
خوشحالم که به دلت نشستن
دلچسب و عالی
خسته نباشی عزیزم
مچکررر❤️
سلامت باشی خانوم
ساحل جون ❤️😍
شما تا حالا به جز آزرم و قراول رمان دیگه ایم نوشتی یا مثل من رمان اولی هستی عزیزم😍❤️؟
نه منم اولیامن🥲
حس میکنم وقتی آشوبو صدا میزنن قراره یه دختربچه رومخ فضول دربیاد ولی این مظلوم نه🤣🤣🤣
میگن آشووووب انگار میگن هوووووزلزلهههه🤣🤣🤣
الان که دقت می کنم می بینم حق داری😂
یعنی یه عدد البرز ت زندگی هر کی باشه دیگه هیچوقت دلسرد وناراحت نمیشه این چی بود چیکار کرد خدا نکشتش از خنده ریسه رفتم میگه یه لحظه جوگیر شدم 🤣🤣🤣🤣 مرسییی ساحلی بینظیر بود دختر 🫡👏👏👏👏
مرد زندگیه🤣
فدااااات ❤️