نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قَراوُل

رمان قَراوُل پارت ۶

4.3
(58)

با گریه برایش توضیح می دهم
– شاه‌رخ شالُمِ کش‌ید … سیم سیم(بهم)
دی آشوب دست دورم حلقه می کند و روی سرم را می بوسد
– سیم گفت مجبورُم می کنه زنش بِشُم
پشتم را نوازش می کند و من گریه ام به یک هق هق بی صدا تبدیل شده
– او چشای دریاییت خیس نکن که مو بمیرُم زندگیم … گریه نکو دخترُم … هیچ غلطی نمی تونه بکنه تا مو هستُم هیچکی نمی تونه مجبورت کنه کاری کنی گریه نکو رودُم!
عطر تنش را بو می کشم و مگر من چه کسی غیر دی آشوب را داشتم؟
نمی دانم چه حکمتی بود اگر کل ده را هم ویران می کرد خان کاری به او نداشت!
_________________

راوی:
– دِی نمیخوا ولش کو … بیو تا بریم خونه
دی آشوب دستش را از دست آشوب بیرون می کشد … آن پسرک آسمان جل آشوب را تهدید کرده و دی آشوب اجازه نمی دهد پرنسس چشم آبی اش را هیچ کس اذیت کند
– وِیس بیرون تا بیام (بیرون بمون تا بیام)
می گوید و وارد خانه ی خان می شود بدون اجازه!
آشوب ترس تمام وجودش را گرفته … از صبح هزار بار گفت نمی خواهد بیایند اینجا اما دی آشوب قبول نکرد و منتظر شد شب شود و همه در خانه ی خان باشند
درب خانه کمی باز می ماند و آشوب از لای درز آن داخل را می بیند
– ای چه وضعشه خان؟
خان سریع تکیه اش را از پشتیِ اعیانی اش برمیدارد و بلند می شود
– دی آشوب … چه شده؟
نمی پرسد چرا بی اجازه داخل شدی؟ … او خان است! … اینجا خانه ی خان است اما هیچ نمی گوید
– چه شده؟ … می پرسی چه شده؟ … پسرت جلوی آشوبِمو گرفته … سیش گفته مجبورت می کُنُم زنُم بشی (براش گفته …)
با استرس ناخون هایش را می جود آشوبِ پشتِ در
سیاوش نوکر خان می خواهد نزدیک شود که خان نگهش می دارد
– دخالت نکن سیاوش … شاهرخ گفته؟ … خو مقصر دخترتونِه … شاهرخ میگو می خوامش دخترت ناز می کنه … ناز حد داره صدیقه!
فریاد دی آشوب بلند می شود
– سی مو نگو صدیقه مو دی آشوبم!(به من نگو صدیقه من …)
دی آشوب ناگهانی مجسمه ی گران قیمتِ رویِ طاقچه را بر میدارد رو فرش می کوبد که هزار تکه می شود
انگشت اشاره اش را به علامت تهدید طرف خان می گیرد و چشمان آشوب از دیدن صحنه گشاد می شوند
– مونِه ببین(منو ببین) … سی پسرت بگو یِک بار دیه آشوب مونه تهدید کنه(به پسرت بگو یک بار دیگه آشوب منو تهدید کنه) … یا شالشه بکشه ای دهِ رو سرتون خراب می کُنُم! … آویزه ی گوشت بکو خان!
می گوید و حواسش به آشوبی که پشت در از استرس ناخون می خورد و پاهایش روی زمین ضرب گرفته نیست
خان را تهدید می کند دی آشوب … به راستی که او از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسد!
– گربه ی فضول!
آشوب شنیدن صدای یک مرد … همان مرد دیشبی … درست کنار گوش بیرون زده از شالش،شانه هایش بالا می پرد و به سرعت سمتش بر میگردد!
همان است … همان مردک بی ادب دیشبی … حتی بو هم همان بو است … همان بوی تلخ و گران قیمت خارجکی
آشوب دیگر صداهای داخل خانه را نمی شنود و فقط با چشمان گشاد مرد رو به رویش را م نگرد
از آن کت و شلوار و کراوات خبری نیست و فقط یک پیراهن و شلوار ساده به تن دارد
دستانش را جلوی چشمان آشوب تکان تکان می دهد
– هِی با توام حواست هَه؟
ناگهانی آشوب به خودش می آید و شالش را جلو تر می کشد و سر به زیر می اندازد
با خود فکر می کند:این لعنتی مگر برنگشته شهرش اینجا چه می کند؟
– ترسیدم چرا اینجوری میاید؟
– چیز باحالی هست بگو باهم گوش بدیم دیگه چشم دزدیدن نداره که!
نمی داند چگونه با همین جملات ساده اش با قلب یک دختر روستایی بازی می کند … دخترکی که کل اطرافش یک شاهرخ بود و چند انگلیسی کله زردِ بی فرهنگ … دخترک با این جملات ساده قلبش تند می زند
صدایش ناخودآگاه ریز شده آشوب
– مسئله مربوط به خودمه وگرنه گوش نمی دادم.
کاش نمی آمد تا آشوب تمام حرف های خان و دی آشوب را می شنید اما حیف … آمد و تمام حواس دخترک را پرت کرد
– می دونم … تو گربه ی با حجب و حیایی هستی
آشوب سریع واکنش نشان می دهد
– میشه انقدر به من نگید گربه؟ … من اسم دارم
با تمام شدن حرفش زیر لب با خودش غر غر می کند
– آخه من کجام شبیه گربه ست؟
مرد گویی سرگرمی اش را در این ده پیدا کرده که با تفریح نگاهش می کند … از نظرش این دخترک برای این دهِ مزخرف زیادی است … چون زیادی … زیادی زیباست!
گوش های مرد تیز تر از آن است که صدای زیر لبش را نشنیده باشد
– بهت چی بگم؟ … هرچی بگی همونو میگم خوبه؟ … راضی؟
آشوبِ بی جنبه قلبش در کفشش می زند … این دیگر چه زبان بازی است!
چنان آهسته می گوید که خودش هم صدای خودش را نمی شنود
– آشوب!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 روز قبل

شاید خان هم قبلا خاطر خواه دی آشوب بوده ممنون ساحل جان خیلی قشنگ بود فقط اینا بوشهرین؟

Batool
Batool
3 روز قبل

مطمئنم پشت این دلنترسی دی آشوب یه رازی هست
وای این البرز چه باحال اصلا بش نمیاد از افراد ساواک باشه 😅
ساحل جون واقعا تحسین برانگیزی دوتا داستان رو باهم مدیریت میکنی هر دو از یه دنیای متفاوت با شخصیت های متفاوت سنخیت خیلی زیبایی استعداد بی‌نظیری داری فوقالعاده ای دختر 😘😘

Setareh Sh
Setareh.sh
3 روز قبل

وای خیلی رمانت خوشگله ساحل جون 😍❤️🌹 دستت طلا خانومی 😍🙏❤️وای چه باحاله البرز 😍🤤
دم دی آشوب گرم چه گنگ و جنگیده😍🤤

نازنین
3 روز قبل

به به دی آشوب کولاک کرد ممنون خانم نویسنده ولی پارت کوتاهی بود کاش پارت ها رو طولانی تر کنی قلم دل نشینی داری و اینکه گویش جنوبی ها رو تورمانت آوردی جذاب ترش می‌کنه من عاشق بوشهرم ….موفق باشی گلم….

Setareh Sh
Setareh.sh
2 روز قبل

سلام ساحل جون😍اتفاقا رمانت خیلی برام جالبه😍❤️چون من یک دوست بوشهری دارم که دوست داشتم بیشتر از شهرش بدونم که رمانت به من خیلی کمک کرد😍❤️
ممنون عزیزم 😍❤️☺️

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x