نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 17

4.5
(38)

دلیل رفتاراشو نمی فهمیدم یه روز کسی میشد که بهش تکیه کرد یه روز هم طوری رفتار میکرد انگار به چپشم
رفتاراش با کارای که میکرد تناقض داشت معلوم نبود با خودش چند چنده

حلقه دستشو محکم تر کرد زمزمه وار لب زد
+تموم نشده

دوباره بغض کردم از خودش جدام کرد محکم تکونم داد
+تموم نشده میفهمی

سری به منفی تکون دادم این بار اشکام با شدت بیشتری شروع به ریختن کرد
_تموم شده آرمین

اخمی کرد فوری دستاشو رو صورتم کشید
+گریه نکن لعنتی خودم گند زدم درست ولی حق گریه کردن نداری

با درد خندیدم دستای سردشو گرفتم زل زدم به چشماش
_دیدی توهم بهم ثابت کردی مثل بقیه ایی

سکوت کرد حرفی نزد چیزی هم برا گفتن نمونده بود اشکام تمومی نداشت
_من از آدمای که منو یاد گذشتم میندازن متنفرم

عصبی دستشو از دستم بیرون کشید روشو ازم برگردوند دستشو تو موهاش فرو کرد از حالتاش معلوم بود تا چه حد دلش میخاد داد بزنه تا خودشو خالی کنه
ولی منم دیگه بسم بود نمیتونستم آدمای که براشون مهم نیستم رو وارد زندگیم کنم دیگه تحملشو نداشتم منم یه زندگی آروم میخواستم… حقم ی زندگی آروم بود

برگشت سمتم
+از من متنفری؟

من ازش متنفر نبودم فقط ناراحت بودم از رفتار اون روزش که باعث شد جلوی اون جنده ضایع بشم

سری به منفی تکون دادم اشکام بند اومده بود
_من بخاطر اون رو..

پرید وسط حرفم
+اوکی اگه بخاطر اون روزه که من از این به بعد خواستم برم بکنم بهت خبر میدم حله؟

با هر حرفی که از دهنش بیرون می اومد دهنم بازتر میشد
عصبی نگاهش کردم منو به مسخره گرفته بود پامو بالا آوردم کوبیدم وسط پاش با شوک خم شد ولی صدایی ازش در نیومد

_خجالت بکش بست نیست همه چیزت شده سکس

چیزی نگفت فکر کنم خیلی بد زدم تکونش دادم
_هوی آرمین کم مظلوم بازی دربیار حقته… تازه هنوز نبخشیدمت یعنی رفتار اون روزت..

با کارای که کرد شوکه چشام چهارتا شد

دستشو رو دهنم گذاشته بود کشوندم دنبال خودش داشتم خفه میشدم منو داخل اتاقی کرد  دستشو برداشت که تازه تونستم نفس بکشم

_معلوم هست داری چیکار..

بادردی که تو باسنم پیچید چشام سیاهی رفت دندوتاشو فرو کرده بود با تمام توان گاز میگرفت من تو بدترین حالتم که بودم صدام درنمی اومد دردامو تو خودم میرختم
اومدم خودمو عقب بکشم که محکم نگهم داشت شدت گازاش بیشتر شد
مطمئن بودم از کبود هم یه چیزی اون ور تر میشه
بعد از چند ثانیه که مردمو زنده شدم روبه روم ایستاد

با لخند به چهره وارفتم نگاه کرد
+عزیزم حالا میتونی بری خوشم نمیاد هم اتاقی هام ببیننت

ناباور پلک زدم هنوز باورم نمی شد چیکار کرده دستمو رو باسنم فشردم از رو شلوار لی هم درد میکرد

با اخم به چهره خندونش نگاه کردم
_دردم گرفت بیشعور

کسری از ثانیه نگران نگام کرد
+چرا رنگ پریده تو

سگ گازم گرفته بود بعد میگفت چرا رنگت پریده تحمل یه ثانیه موندن هم نداشتم
ریدم تو آشتی کردنش جدیدن این مدلی شده بود منو با دوست دختراش اشتباه میگرفت

+مبینا باتواما

عصبی بدون حرف با درد کنارش زدم درو باز کردم خواست دنبالم بیاد که با جیغ لب زدم
_به خدا دنبالم بیای نه من نه تو

به اجبار ایستاد
+تقصیر خودت بود این همه تو..

درو محکم روش کوبیدم که حرفش نصفه موند آب دهنمو غورت دادم حتی نمیدونستم طبقه چندم هستم پوکر راه آسانسور رو پیش گرفتم باسنم هنوز درد میکرد

در یکی از اتاقا باز شد بی اهمیت بدون اینکه سرمو بلند کنم به راهم ادامه دادم که یهو دستم کشیده شد داخل همون اتاق
تحمل جیغ یا فریاد رو نداشتم میخواستمم نمیتونستم انقدر گریه کرده بودم که صدامم گرفته بود
با ظاهر شدن امیر جلوم چهرم توهم رفت نباید انتظار کس دیگه ایی هم داشته باشم کی جز این خروس بی محل میتونست باشه

+منتظر بودم جیغو فریاد راه بندازی

اخمی کردم اومدم کنار بزنمش که محکم نگهم داشت
_حوصله ندارم ولم کن

پوکر شالمو از رو سرم برداشت
+ کی برای من حوصله داری تو

چیزی نگفتم راست هم میگفت هر وقت بهش میرسیدم بی حوصله بودم
با صداش به خودم اومدم

+بشین یه چیز خنک بیارم جون
بگیری رنگ به رو نداری

چیزی نگفتم شاهکار آرمین خان بود دیگه
امیر از تو یخچال کوچیکی که انتهای بود دوتا آبمیوه برداشت
خیره شدم به اطراف کوچیک بود ولی دلباز بود کنار در وردودی در دیگه ایی بود که فکر کنم سرویس و حموم بود
قدمی جلو برداشتم سمت راست یه اتاق بود که درش باز بود یه تخت دونفره وسط بود معلوم بود تراس بازه چون پرده ها تکون میخوردند
جلوتر ی سالن جمو جور بود

با شنیدن صدای امیر از فکر بیرون اومدم
+بیا تو اتاق اینجا خنک تره

بعدم تو اتاق رفت پشت سرش وارد اتاق شدم
_نمیدونستم اتاق جداگونه داری

خندید رو تخت نشست همینطور که آبمیوه ها رو تو لیوان میریخت لب زد
+اینجارو برا خودمون دوتا از یه هفته قبل رزرو کردم لیدی

ابروم از تعجب بالا پرید
_فکر میکردم دانشجوها زیاد تر از این حرفا باشن

دوباره خندید لیوانای پر شده رو روی کنسول گذاشت سمتم اومد دستشو دور کمرم گذاشت
+سه برابر پول دادم خالی باشه دیگه

دوباره ابروم بالا پرید یکی انقدر پول داره نمیدونه چیکار کنه یکی هم مثل من باید بر حسب پول لباس بپوشم
این هتل معلوم بود خیلی گرونه ولی چیز عجیبش این بود نمیدونستم امیر دراین حد پولداره

با فشرده شدن آروم باسنم آهی از بین لبم خارخ شد
+جون تو فقط ناله کن برام توله

خیره چشای خمارش شدم با همین یه کلمه شهوت تو چشماش فریاد میزد نفس عمیقی کشیدم که عطرش تو ریم پیچید دستمو رو دستش که رو باسنم بود گذاشتم سعی کردم جداش کنم
_خیلی خستم ولم کن میخام..

با لباش حرفم نصفه موند با حرارت محکم لبامو میبوسید  نفسم داشت بند می اومد اومدم عقب بکشم که محمک تر نگهم داشت فشاری به کمرش دادم که به خودش اومد
لباشو از رو لبام برداشت با نفس نفس خیره هم شدیم تو چشاش شهوت موج میرد
_خفم میکنی مثل آدم بوسم کن خب

خندید دستشو نوازش وار رو موهام کشید
+دوست دارم خفت کنم حرفیه؟

چشم غره ایی بهش رفتم کمرشو خم کرد تا هم قد بشیم صورتشو نزدیک آورد لباشو تو دوسانتی متری لبام نگه داشت طوری که نفسای داغش به پوست تنم میخورد
برعکس دفعه های پیش با بوسش تحریک نشدم ولی اون انگار تو مرز انفجار بود
ثانیه ایی نگاه به خشتکش انداختم فوری نگاهش کردم

زد زیر خنده با صدای دو رگه خمار لب زد
+ببین بلندش کردی توله

چپ چپ نگاش کردم خودمو عقب کشیدم نشستم رو تخت
_اون همونطوری بلنده ربطی به من نداره

ابروایی بالا انداخت کنارم نشست دستاشو دور شونم گذاشت منو کشید تو بغلش
+نمیخای بخابونیش

با شنیدن حرفش فوری اومدم جبهه بگیرم ازش جدا شم که نزاشت
_گمشو امیر ولم کن میخام برم

زد زیر خنده منو از خودش فاصله داد موهامو یه ور شونم ریخت زل زدم به چشماش که ثابت بود به موهام
سرشو به گردنم نزدیک کرد آب دهنمو غورت دادم با برخورد لباش به گردنم چشام بسته شد
داغ ملتهب بوسید تکونی خوردم
دستمو تو موهاش فرو کردم با فشار لباش رو گردنم عاحمو تو گلو خفه کردم
بعد از این همه مدت خستگی فشار همه چیز نیاز داشتم زیر دستاش کبود بشم

با گازی که از گردنم گرفت جیغ دردناکی کشیدم

+توله چرا ناله هاتو خفه میکنی

خمار زل زدم به چشمای شهوتیش
_ناله نکردم که

یتای ابروش بالا رفت
+هرچقدر دیرتر صدای ناله هاتو بشنوم دیر تر از اینجامیری بیرون

با عشوه خندیدم هلم داد رو تخت خیمه زد روم بین پام داغ شده بود
+هورنی میشی جذاب می..

لبامو رو لباش گذاشتم چشاش برق زد دستاشو دوطرف گردنم گذاشت بوسه محکمی زد
صدای ملچ مولوچمون کل اتاق پر کرده بود مثل گرسنه ها افتاده بودیم به جون هم
آروم لب پایینمو با دندونش گرفت کشید منم فورا لب پاییتش رو مک زدم زبونمو وارد دهنش کردم
زبونمو مک زد نفس کم آوردم برای ی لحظه ازش جدا شدم با اعتراض فشاری به گردنم داد عاحی پر از شهوت کشیدم
+حال میده الان شکلات بریزم روت فقط لیست بزنم

با حرفش نبض بین پام شدید تر شد خمار چشمکی بهش زدم
دستمو رو کمرش گذاشتم خطای فرضی کشیدم
_چرا همین کارو نمیکنی پس

توگلو خندید لباشو با فاصله کم روبروم قرار داد زل زد به چشام
+سفید برفی شکلات موجود بود که یه لقمه چپ شده بودی

دهن باز کردم حرفی بزنم که انگشتشو رو لبام کشید چشاش از شهوت سرخ بود لباشو رو لبام گذاشت بوسه آرومی زد یواش پایین تر اومد از لبم تا زیر گلوم رو بوسه های خیس کاشت
چشام بستم لذت تو کل بدنم بود دستام بی جون رو کمرش افتاده بودن نفس های داغش به پوست تنم میخورد باعث میشد خمار تر بشم گردنمو محکم گاز گرفت مکید با ناله چشامامو باز کردم

+جوون همینو میخام

دوباره لباشو رو گردنم گذاشت بوسید لیسی به ترقوم زدتا گردنمو لیس زد
ریز ریز مک میزد یه دستش قاب سینم کرد یواش فشار میداد
حس میکردم هر لحظه درحال انفجارم قفسه سینم با هیجان بالا پایین میشد
ماهرانه لباشو بالا آورد بوسه ایی رو لبم گذاشت بدون برداشتن لباش به سمت لاله گوشم حرکت کرد لاله گوشمو با دوندون گرفت کشید مک زد
زیرش تکونی خوردم با لذت و درد لب زدم
_ چه خوبه لبات

با رضایت نفسشو تو گوشم بیرون داد دستشو زیر تیشرتم کرد همینجور که دستاش از نافم بالا می اومد لب زد
+جاهای دیگمم خوبه لیدی

هومی کشدار گفتم با برخورد دستای داغش به سینم با شهوت خندیدم دستامو لبه تیشرت گذاشتم درش بیارم با اخم خنده دستاشو از تو لباسم بیرون کشید
_اگه گذاشتی از این هندونه ها لذت ببرم

چیزی نگفتم که ثانیه ایی از روم بلند شد تیشرتش رو در آورد دوباره روم خیمه زد
بدنش خیلی خوب بود محو هیکلش شدم دستامو رو بدنش کشیدم دستاشو دو طرف تیشرتم گذاشت کمرمو بلند کردم که تیشرتمو در آورد
نگاهی تب دار به بدنم انداخت خودشو نزدیک ترکرد سرشونمو گاز گرفت دستاشو پشت کمرم گذاشت سعی در باز کردن قفل سوتیینم داشت

~~~

آرمین

ته مونده سیگارمو تو جا سیگاری خاموش کردم از تراس بیرون اومدم ادکلنم رو برداشتم به زیر گردن و لباسم زدم
سوز سردی اومد هوا سرد شده بود ادکلنو تو چمدون گذاشتم گوشیمو برداشتم برای مبینا تایپ کردم
(کارت دارم پیاممو دیدی زنگ بزن)

گوشیو خاموش کردم تو جیبم گذاشتم در ورودی باز کردم با دیدن چند تا دانشجوایی که هم اتاقی بودیم ابروایی بالا انداختم که عقب کشیدن رد شم قدمی سمت آسانسور برداشتم

+ آقای پارسایی شب میاید سرو صدا نکنید ازخواب بیدارنشیم

بدون برگشتن سری تکون دادم سوار آسانسور شدم طبقه اولو فشردم خیره شدم به خودم تو آیینه دستمو تو موهام فرو کردم
حالتش رو دوست نداشتن برعکس مبینا
با یادش لبخندی زدم دختر تخسی بود یچیزی تو وجودش بود که فرق میذاشت بین خودشو بقیه دخترا
ولی برام عجیب بود که تاحالا چرا هیچ حرفی از گذشتش برام نزده خودمم اصراری نداشتم ولی اینجوری کنجکاوترمیشدم
اشکاش بخاطر من بود اون روز یا.. لعنتی به خودم فرستادم دیگه نباید میزاشتم ی قطره اشک بریره باید بیشتر مراقبش باشم
با ایستادن آسانسور دستمو تو جیبم فشردم از هتل بیرون زدم فکر کنم خواب بود که زنگ نزده
تا دریا ده دقیقه راه بود سمت پیاده رو رفتم با هر قدمی که برمیداشتم اطراف رو بیشتر از نظر میگذروندم
آخرین باری که کیش اومدم با مامان بزرگم بود اونم مثل مامان خیلی هوامو داشت درکل باخانواده مادری راحت تر بودم
با رسیدن به ساحل رو سکوایی نشستم ساعت چهاربود خلوت بود
باد متضاد این آفتاب بود اخمی کردم اگه عینک میزدم قطعا آفتاب نبود بیخیال نگاهمو به دریا دوختم

با دستی که رو شونم نشست فوری مچ دستش رو گرفتم سرمو برگردوندم
+آخ چیکار میکنی آرمین

با اخم زل زدم به همون دختر ظهر با چشمای ریز شده نگاش کردم
_کی بهت گفت دست بزاری رو شونم

چشاسو با درد بازو بسته کرد
+ول کن دستمو بهت میگم

با حرفش تازه به خودم اومدم که مچ دستش تو دستم بود به سرعت دستشو ول کردم نفس راحتی کشید

دستشو مالوند با اخم خنده لب زد
+چه زوری هم داریا نمیگی دستم میشکنه

نگا ازش گرفتم بیخیال لب زدم
_تا باراخرت باشه دست رو شونه یکی میزازی

نقش حرصی کشید چیزی نگفت بعد از چند ثانیه حظورشو کنارم حس کردم با عشوه لب زد
+بدت میاد دست رو شونت بزازم هانی

با تمسخر خندیدم بهش نگاه کردم با دیدن نگاه خیرم لبای قرمزشو به هم مالوند خودشو بهم نزدیک تر کرد
+ناهارو که افتخارندادی بام بخوری نظرت با شام چیه

ابروایی بالا انداختم نیشخند زدم چیزی نگفتم سکوتمو پای رضابت گرفت لبخند گشادی زد
_از الان تا شام خیلی مونده

حرصی لباشو بهم فشرد با تته پته لب زد
+خونه عمه من همین نزدیکی هاست.. استخرش جون میده برای شنا.. بریم یا الانم میگی وقت شنانیست

با نشنیدن حرفی ازم پوکر نگام کرد از جاش بلند شد روبه روم ایستاد
خندیدم یه کلام میگفت میخام بهت بدم زودتر میکردمش تا بخاد معما بچینه

با سکوتم صورتش گرفته شد از جام بلند شدم
_اگه همین نزدیکی نباشه پاره ایی عزیزم

با شوک نگام کرد با جیغ بالا پرید
+نزدیکه زود میرسیم
نیشخندی زدم چیزی نگفتم

***

پاهامو دراز کردم زل زدم به اطراف فرق خونه ویلا رو نمیدونه
هرجا میرفتم انگار خورشید دنبالم بود
مبینا هنوز پیام نداده بود نشون از این میداد خوابه هنوز

+نمبدونستم مشروب دوست داری یانه ولی آوردم

با صداش سرمو برگردوندم که نزدیک شد نگاهی از سرتا پا بهش انداختم
تاپ دامن کوتاهی پوشبده بود که نمی پوشید سنگین تر بود با نگاه خیرم خندید خم شد سینی رو کنارم گذاشت
_همیشه از مهمونات اینطوری پذیرایی میکنی

تیکمو گرفت خندید یه وری رو پام نشست با لوندی چشمکی زد
+از مهمونای خاصم آره

ابروایی بالا انداختم خودشو نزدیک تر کرد پاهاشو دوطرف پاهام انداخت دستمو دور کمرش حلقه کردم
چشم دوختم به سینه هاش که از زیر تاپ معلوم بود

+باورم نمیشه الان روبه رومی

چشم از سینه هاش برداشتم دستمو رو باسنش گذاشتم فشار دادم
_باورت شد الان

خندید بدنشو نزدیک تر کرد دستشو دورگردنم پیچید
+آره

دستمو رو بدنش کشیدم لبخند پرعشوه ایی زد
+از گرمای بدنت گر گرفتم

مرموز خندیدم نفسمو تو صورتش بیرون دادم
_گرمای بدنمو دوست داری

خواست جواب بده که فورا ادامه دادم.. چه سوالیه میپرسم همه دوست دارن

آب دهنشو غورت داد دوباره خندید تحریک شدنش رو حس کردم

+دوست دارم تجربش کنم

هومی کشدارگفتم
_الان داری پیشنهاد سکس میدی

دستشو نوازش وار رو گردنم حرکت داد تکونی رو پام خورد
+هوم

_اول پایینی رو بیدار کن بعد به پیشنهادت فکرمیکنم

چشاش برق زدفورا از روم پام بلند شد باکمکم شلوار شرتمو بیرون آورد

با دیدن مردونگیم چشاش گشاد شد ناباور خندید
+اوه چقدر بزرگه

زانو زد جلو پام موهاشو تو دستام فشردم
_یالا بیب شروع کن

اومد حرفی بزنه که سرشو سمت پام فشاردادم دستاشو دورش حلقه کرد
زبونشو روش کشید مک زد سرشو گرفتم تا ته حلقش مردونگیم فرو کردم
عقی زد خواست عقب بکشه که محکم تر گرفتمش هیچ لذتی نمیبردم ارضا شدنه مهم بود

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
2 روز قبل

مبینا خیلی عوضیه 😕

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x