نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مرد مشکی من

رمان مرد مشکی من part. 18

4.3
(48)

بعد از چند دقیقه که ارضا شدم آبمو تو دهنش خالی کردم سرشو ول کردم با نفس نفس خودشو عقب کشید
بالای استخر ایستاد شروع کرد به عقب زدن
لباسامو از رو زمین برداشتم پوشیدم قلوپی مشروب تو لیوان ریختم سرکشیدم

بعد از چند دقیقه که حالش بهتر شد برگشت سمتم متعجب زل زد بهم
+برای چی لباس پوشیدی

باقی مونده لیوانو سرکشیدم نیشخندی زدم
_نکنه باید ازتو اجازه میگرفتم

عصبی سمتم اومد
+قراربود باهم سکس کنیم

ی وری خندیدم سیگاری از جیبم بیرون آوردم همینطور که روشنش میکردم گفتم
_توقرارو تعیین میکنی

با جنون جیغ زد
+من بخاطر تو اون لعنتی رو خوردم الان طوری رفتارمیکنی انگارهیچ اتفاقی نیوفتاده

نزدیکش شدم پوک عمیقی از سیگار کشیدم دودشو تو صورتش فرستادم شروع کرد به سرفه کردن
_تو تعیین میکنی؟

با لحن خشکم آب دهنشو غورت داد لبخند مسخره ایی زد
+جز این هدفمون چی میتونست باشه برای اینجا اومدن

سری تکون دادم با آرامش پوک دیگه ایی از سیگار گرفتم
از نگاهم ترسید قدمی عقب گذاشت موهاشو جمو جور کرد
ته مونده سیگارمو پایین پرت کردم دستشو کشیدم داخل خونه بردم

+اخ آرمین دستم.. چیکار میکنی

بدون محل گذاشتن بهش سمت اتاقی بردمش شروع کرد به جیغ زدن

+ولم کن لعنتی.. عوضی ولم کن

پوزخندی زدم دستشو محکم تر فشردم هرچقدر زور میزد دستشو بیرون بکشه من محکم تر میگرفتمش
نگاهی به اتاق کردم با دیدن شالی که گوشه اتاق افتاده بود سمتمش رفتم انقدر درگیر دستش بود که نفهمید
محکم پرتش کردم رو تخت
جیغی دردناک کشید اشک تو چشماش جمع شد فورا سمتش رفتم دستشو به تاج تخت بستم

شروع کرد به گریه کردن پاهاشو تکون دادن
+ولم کن.. غلط کردم گفتم سکس کنیم.. اشغال برو از اینجا

عربده ایی زدم
_خفه شو جنده مگه نمیخاستی بکنمت دارم از خارشت کم میکنم

با حرفم با ترس سکوت کرد با گریه چشماشو بست سمت کمد رفتم محکم درشو باز کردم
با دیدن طناب کوچیک گوشه کمد برش داشتم سمتش رفتم با حضورم چشاماشو باز کرد با دیدن طناب شروع کرد به جیغ کشیدن با پشت دست کوبیدم تو دهنش
_مگه بهت نمیگم خفه شو

خشک شده دست از تکون خوردن برداشت اون یکی دستش رو هم بستم
سیگاری از جیبم بیرون کشیدم روشنش کردم رو تخت نشستم با ترس نگام میکرد هر از گاهی آب دهنشو غورت میداد نزدیکش شدم زل زدم به سینه هاش که بخاطر تکون خوردنش بیرون اومده بودند دستمو روش کشیدم که به خودش لرزید
_سر من داد میزدی

فوری سری به منفی تکون داد هول کرده با صدای خشدار لب زد
+حواسم..

باکاری که کردم حرف تو دهنش ماسید ناباور جیغ زد
_بگو گوه خوردم

لباشو بهم فشرد قطره اشکی رو گونش چکید چیزی نگفت سیگارمو محکم رو سینش فشار دادم جیغش به هوا رفت
_نشنیدم

با عربدم با صدای بلند زد زیر گریه
+غلط کردم گوه خوردم ولم کن

پوزخندی زدم سیگارو از رو سینش برداشتم رو زمین انداختم لهش کردم
صورتش به قرمزی میزد
_صداتو خفه کن

بی صدا اشکاش پایین میریخت پاهاشو توهم جمع کرد دستمو لبه دامنش گذاشتم خواست اعتراض کنه که منصرف شد
دامنشو پایین کشیدم شلوار شرتم رو درآوردم
_خوبه شیو کردی

ترسیده چیزی نگفت
_پاهاتو بازکن

تند تند شروع کرد به سرتکون دادن مظلوم لب زد
+آرمین تروخدا ولم کن من که گفتم گوه خوردم

اخمی کردم کوبیدم رو رونش
_دوبار یه حرفو تکرارنمیکنم

پاهاشو باز کرد چشماشو بست
_باراولت نیست که خجالت میکشی

با صدای خندم چشاماشو فشار داد روش خیمه زدم با لذت خیره شدم به پایین تنش
بندهای تاپشو پایین کشیدم سینش بیرون افتاد
_بد چیزی هم نیستی

باحرفم چشماشو باز کرد ادامه دادم
_قابل تحملی

بغض کرده لباشو روهم فشرد
دستمو نوازش وار رو سوراخ باسنش کشیدم
_وسط سکس جز آهو ناله هات چیزی نشنوم ساناز که بد میبینی

با التماس بهم زل زد
+اونجا نه.. ازپشت نه

بی اهمیت بهش اون یکی دستمو رو سینش گذاشتم مالیدم
_چرا.. نکنه اونقدر گشادی میترسی لذت نبرم

+من تاحالا از پشت رابطه نداشتم.. تروخدا از اونجا نه

متعجب ابرو بالا انداختم خندیدم
_وای به حالت کردم توت اندازه غار باشه اون وقته که من میدونمو تو

چیزی نگفت بدنش از ترس زیرم می لرزید فشاری به سینش دادم
آهی کشیدچشاش از فرط گریه قرمز کرده بود صدای کوبش قلبش گوش اتاق رو کر کرده بود
با اخم دستمو از رو سینش برداشتم از روش بلند شدم مشغول باز کردن دستاش شدم با تعجب نگام میکرد ولی چیزی نمیگفت
طنابو گوشه ایی انداختم که فوری نشست دستشو رو بدنش گذاشت پوزخندی زدم خم شدم شلوارمو برداشتم پوشیدم سمت در رفتم
_ده دقیقه دیگه بیرون بودی که هیچ وگرنه خودت تنهایی باید برگردی

با نشنیدن صدایی ازش از اتاق بیرون زدم وارد سالن شدم خودمو رو کاناپه پرت کردم
ترسش برام کافی بود اینکه یهو عقب کشیدم رو نمیدونستم جدیدا اونجور که بابد بم حال نمیدادن

~~~

مبینا

با نشستن دستش رو پایین تنم به خودم اومدم فوری از زیر دستش فرار کردم ناباور خندید
+ناز میکنی توله

چیزی نگفتم عصبی خم شدم لباسمو بردارم که تو همون حالت کمرمو گرفت نزاشت تکون بخورم عصبی با دندونای کلید شده غرید
+چه مرگته تو نکنه لزی میلی به من نداری

ابروهامو توهم کشیدم با جیغ لب زدم
_لز نیستم ولی میلی هم به تو ندارم

خندید عصبی خندید انقدر که کم کم تبدیل به قهقهه شد خودشو عقب کشید فوری خم شدم لباسمو برداشتم پوشیدم
خودشو رو تخت پرت کرد زل زد به بدنم سمت اتاق قدم برداشتم که با حرفش مجبور شدم بایستم
+شاید من اشتباه میکنم

سکوت کردم منتظر ادامه حرفش بودم که با طعنه ادامه داد
+شاید اونی که زیرم عاحو ناله میکرد یکی دیگه بود.. شاید تن یکی دیگه رو کبود کردم.. شاید سینه های..

از حرفاش داشتم تحریک میشدم عصبی سمتش برگشتم
_بس کن

بی اهمیت بهم پستشو بهم کرد
+برو بیرون

فوری از اتاق بیرون زدم دستگیره رو گرفتم درو باز کنم که با دیدن خودم تو آیینه لعنتی فرستادم
موهام به طرز بدی دورم ریخته بود شالم مثل حصار دور گردنم بود کبودی هام تو معرض دید بود شالمو رو سرم مرتب کردم دستی رو صورتم کشیدم از اونجا بیرون زدم

***

دستگیره درو فشردم داخل شدم یهو چندتا سر سمتم برگشتند اخمامو توهم کشیدم که به خودشون اومدن نگاه ازم گرفتند مشغول حرف زد شدن با قدمای خسته سمت تخت رفتم از تو چمدون تاپ شلوار برداشتم سمت سرویس رفتم بعد از عوض کردنش مسواکی زدم
خواستم بیرون برم که با دیدن دوباره خودم تو آیینه نفسمو حرصی بیرون دادم نمیدونم چه مرگم بود یه دلم میگفت هرکار دلم میخاد بکنم یه دلم مانع میشد
نیشخندی زدم یاد چهره امیر افتادم لحظه آخری خمار با اعصبانیت بام حرف میزد هرکس دیگه هم بود همین کارو میکرد
دیگه اون عکسا هم برام مهم نبود موهامو دورم ریختم کبودی ها معلوم نشه از سرویس بیرون زدم
خوبی اینجا این بود که هر گوشش یه تخت داشت نمیشد سرک کشید به بقیه
لباسامو تا کردم تو چمدون گذاشتم لباسمو از تنم کندم تیشرت پوشیدم خودمو رو تخت انداختم زل زدم به یک گوشه از صب تاحالا گشنم بود جز شکلات چیز دیگه ایی نخورده بودم دلم میخواست برم دریا صدای گیتار زدن با موج دریا یکی بشه ساعت ها زل بزنم به دریا به این فکر کنم که باید چیکار کنم حس میکردم زندگیم نابود شده
آب دهنمو غورت دادم خیلی وقته نابود شده از همون وقتی که تصمیم گرفتم برم اون شهر کذایی شاید اگه سه سال پیش بود هرکس این حرفو میزد صدتا فحش ناسزا بهش میگفتم ولی الان نه
شوقو ذوقمو خیلی وقت بود از دست داده بودم
با تاریک شدن فضا به خودم اومدم از جام بلند شدم سمت تراس رفتم شب شده بود  هوا سرد شده بود فوری داخل رفتم دنبال گوشیم گشتم ساعت هشت شب بود ابروهام از تعجب بالا پرید
با دیدن پیام آرمین تو صفحه چتش رفتم اومدم تایپ کنم که گوشی تو دستم لغزید اتصالو زدم

+خواب بودی تاالان

لبامو از تن صداش گاز گرفتم
_اره اگه اجازی بدی

پوفی با حرص کشید تکونی رو بالشت خوردم که گفت
+ناهار خوردی

خندیدم دستمو رو شکمم کشیدم
_نه گشنم نیست

حتی از پشت گوشی هم میتونستم چشم غرشو حس کنم
+اتاق چنی

با صدای شاکیش خندم بیشتر شد نفس های حرصیش مهر اعصبانیتش رو میزد
+اگه اینجا بودی

_اینجا بودم چی باز میخواستی گازم بگیری سگ

با صدای جدیش خندمو خوردم
+اتاق چنی

_۶۹

با نشنیدن چیزی ازش گوشی رو از گوشم فاصله دادم که صداش پیچید تو گوشم
+نیم ساعت دیگه بیا بیرون غذا برات بیارم

بعدم صدلی بوق آزاد گاوی نثارش کردم خمیازه ایی کشیدم شدید خوابم میومد چراغ قوه گوشیم روشن کردم لوازم آرایش مو برداشتم توسرویس رفتم
لبام متورم شده بود دلم میخواست از خیر لب دریا رفتن بگذرم ولی نمیشد آرمین تیز بود ولی نه انقدر که بخواد بفهمه
رژ سرخمو محکم رو لبام کشیدم که کبودیش کمتر شد حوصله ریمل زدن نداشتم کرم پودرمو دور گردنم کشیدم بجای کمرنگ شدن کبودی بدتر شده بود
پوفی کشیدم ناچار بودم نرم ولی یه حسی مانع میشد فوقش اگه میفهمید ماسمالیش میکردم
از سرویس بیرون زدم شالمو رو موهام انداختم با ویبره گوشیم سمت در وردوی رفتم انقدر فضا غرق سکوت بود انگار کسی اینجانبود چقدر زود میخوابیدند درو باز کردم بیرون رفتم که سرم به سینه آرمین خورد
بوی غذا ادکلنش قاطی شده بود با ولع بو کشیدم

+کجا شالو کلاه کردی فندوق

با لحنش خودمو لوس کردم با ذوق مثل بچه لب زدم
_یکی اینجا قراره منو ببره لب دریا

ابروایی بالا انداخت ازش فاصله گرفتم خندیدم نمیچه لبخندی زد ظرف تو دستشو بالا گرفت
+اینو میخوای لب دریا بخوری

بی توجه به حرفش زل زدم به هودی که پوشیده بود
_این چیه پوشیدی برف میاد مگه

دستمو گرفت آروم لب زد
+وقتی از سرما لرزیدی چیزی نبود گرمت کنه اونوقت میفهمی برف میاد یا نه

راست میگفت هوای اینجا سرد بودمنم که فقط تیشرت آورده بودم
چیزی نگفتم باهاش هم قدم شدم ر
نمای هتل خیلی قشنگ بود هردفعه که اطرافو نگاه میکردم دلم میخواست منم معمار همچین هتلی باشم

_میگمآارمین

+جونم

سرمو بلند کردم گیج بهش زل زدم یهو مثل دیوونه ها بغلش کردم دستامو دورش پیچیدم سرمو به سینش تکیه دادم
ی دستشو دور کمرم پیچید

+خیلی دوستم داریا

با حرفش باخنده فوری خواستم از بغلش بیرون بیام که نزاشت با مشت کوبیدم به کمرش

_من سندورم بغل بی قرار دارم تو هوا برت نداره

نیشگونی از کمرم گرفت دادمو با گاز گرفتن از بازوش خفه کردم
+بغلتو میشکونم بی قرار نشه

از بغلش جدا شدم خندیدم چیزی نگفتم با باز شدن آسانسور سوار شدیم برعکس من که انگار بهم تیتاب دادن خوشحال بودم آرمین اخمالود بود

_غذاچی برام آوردی

از آیینه زل زد بهم بی تفاوت گفت
+خودت میفهمی

پوکر تکیه دادم به پشت سرم چیزی نگفتم

***

با شکم پر زل زدم به آرمین دستامو بغل گرفتم زل زده بود به دریا چیزی نمیگفت
دستمو تو شن ها کردم سردی به دستم وارد شد سرمو رو پاهایآارمین گذاشتم که به خودش اومد نگام کرد

_توفکری

سری به منفی تکون داد دستشو رو موهام کشید
+نیستم

هومی گفتم چیزی نگفت دوباره زل زد به دریا شاید نیاز به سکوت داشت
تکونی خوردم منم مثل اون زل زدم به دریا عجیب بود که خلوت بود شایدم این قسمتی که ما اومده بودیم اینجوری بود فقط
آرامش بود زل زدن به موج ها هروقت دلم میگرفت یا حوصله نداشتم میرفتم لب دریا آروم میشدم انگار یه حس رهایی بود

+مامانم میگه وقتی منو حامله بوده با بابا کیش بودن

سرمو برگردوندم منتظر ادامه حرفش شدم نمیچه لبخندی زد زل زد تو چشام ادامه داد
+میگفت ماه های اخر بارداریش بوده اون موقع من خیلی بی قراری میکردم.. دو روز مونده تا پایان سفرشون حالش خیلی بد میشه ولی به بابا چیزی نمیگه نزدیک ساحل بوده

کنکجکاو ابرو بالا انداختم من اگه شوهرم بم توجه نکنه میکشمش چجور نفهمیده زن حامله حالش بد شده

آرمین دوباره نگاشو به سمت دریا داد ادامه داد
+کم کم سمت دریا میاد با دیدن حالو هواش.. موجاش دلش آروم میگیره.. فرداش هم من به دنیا میام دکتر میگفته در اصل باید ی روز قبل زایمان به دنیا می اومدم وگرنه..

به اینجای حرفش که رسید سکوت کرد نفسمو بیرون فرستادم
_خیلی جالبه

نخودی خندید با حس سرما تو خودم جمع شدم
_میدونی آرمین کار برای خدا نشد نداره

+بچه سردته

سری به منفی تکون دادم لب باز کردم حرفی بزنم که صدای زنگ موبایلش نزاشت

موبابلشو از جیبش بیرون کشید مشغول حرف زدن شد
+سلام..
_…
+اره
_…
+اره
+کی

اخمی. کردم زل زدم بهش اینم مشکوک میزنه صدای پشت خطو نمیشنیدم از قیافه آرمین هم به چیزی نمیشد پی ببری از بس بی تفاوت دوکلمه حرف میزد یهوایی دستشو زیر سرم گذاشت مجبورم کرد از رو پاش بلند شم
با اخم صاف نشستم که از جاش بلند شد ازم دور شد ناباور مشتی شن برداشتم پرت کردم براش
دریغ از اینکه بخوره بهش پسره گاو رو ببین ها معلوم نیست کی هست که جلوی من حرف نمیزنه

_حالا خوبه ازهمه گندکاریاش خبر دارم

پوکر از جام بلند شدم دلم میخواست یواشکی برم پیشش ببینم چی میگه ولی یه حسی مانع میشد
نزدیک دریا شدم دودل نگاهی ب آرمین کردم که با فاصله ایستاده بود پشت به من بود شالمو پرت کردم رو شن ها قدم به قدم نزدیک شدم
با موجی که روانه ساحل شد پام خیس شد
لرزی به تنم وارد شد با لبخند جلوتر رفتم آب تا زیر سینه هام اومده بود
از سرما ادسه ایی کردم
لباسم به تنم چسبیده بود با دیدن موجی که داشت سمتم میومد ی قدم عقب گذاشتم که دریا منو سمت جلو پرت کرد جیغی زدم زیر دریا فرو رفتم
با ترس چشمامو بستم دستمو پامو تکون دادم شنا بلد نبودم میدونستم دارم غرق میشد آب ها داشتن منو به جلو میکشوندن
با تمام نیروی که داشتم بالا پریدم ثانیه ایی سرم از دریا بیرون اومد جیغ بلندی کشیدم
موج بزرگ تری زد که به طرز بدی زیر دریا فرو رفتم بدنم شروع به لرزش بدی کرد چشام از درد میسوخت بدنم بی جون شد حس میکردم چیزی از دهنم داره یبرون میریزه
سیاهی مطلق

~~~

آرمین

با اخم به حرفای مامان گوش میدادم دختر خالم اومده چه ربطی به من داره که حتمی من هم باید باشم

مامان که دید راضی نمیشه کلافه لب زد
+بعد از سفرت حتمی باید بیای با بابات دوروز بریم تهران پیششون.. زشته تو نباشی دخترخالت بعد از چند سال از امریکا برگشته

_بودن من ضرورتی نداره مامان اصرار نکن

دلخور با صدای ناراحت گفت
+بخاطر حرفای بابات نمیای؟..

سکوت کردم چیزی نگفتم عصبی عقب برگشتم با ندیدن مبینا اطرافو نگاه کردم

+بابات که بدتورو نمیخاد پسرم هرچی میگه به صلاحتونه.. من از دلش خبر دارم میدونم که..

حرفای مامانو نمیشنیدم چشم چرخوندم اطرافم هیچکس نبود با شندن صدای جیغ ضعیفی
گوشی پرت کردم سمت دریا دوییدم خدا خدا میکردم اون چیزی که تو ذهنم هست نباشه
با دیدن شالش که رو شن ها افتاده بود پریدم تو آب
نفسمو حبس کردم زیر آب رفتم با دیدنش که دور تر از من دستو پا میزد عصبی شنا کردم سمتش
تنشو تو بغلم گرفتم از زیر آب بیرون رفتم موج ها بهمون میخوردن باعث میشد زیر آب بریم محکم گرفتمش چشاش بسته بود

_مبینا صدامو میشنوی..چشماتو باز کن الان میرسیم ساحل

دریغ از یه تکون خوردن آب دهنمو غورت دادم خشک شده به صورت بی روحش نگاه کردم عربده ایی زدم رو کولم انداختمش محکم گرفتمش سمت ساحلم رفتم
بدنشو رو شن ها انداختم فوری گوشیمو برداشتم اورژانس رو گرفتم کمتر از یه رب دیگه اینجا بودن
سرمو رو قلبش گذاشتم میکوبید ولی ضعیف
دستامو با فشار رو سینش گذاشتم فشار دادم که آب از دهنش بیرون بیاد
یه بار.. دوبار.. سه بار بیشتر از بیست بار این کارو تکرار کردم بغض گلمو گرفت محکم تکونش دادم
_چشماتو باز کن لعنتی

منتظر بودم چشماوش باز کنه بگه همش مسخره بازی بوده بگه تلافی بوده
دوزانو کنارش افتادم مغزم قفل کرده بود خشک شده فقط بهش نگاه میکردم چشمای که همیشه برام خطو نشون میکشید الان بسته بود دستمو تو دستای سردش گذاشتم

_اگه بازیه تمومش کن قول میدم عصبی نشم فقط چشماتو باز کن

نا امید موهاشو از پیشونیش کنار زدم داد زدم
_عصبیم نکن دختر بلند شو.. بلند شوکاریت ندارم نمیزنم تو گوشت که دست از بچه بازیت برداری.. بلندشو فقط

***

عصبی پامو رو زمین ضرب گرفتم با خشم زل زدم به آی سی یو به کلی دستگاه که به مبینا وصل بود
حالش خوب نبود شوک بهش وارد شده بود تشنج کرده بود کلی دکتر بالا سرش بودن
نمیفهمیدم دارن چیکار میکنن نگاه من فقط به دستگاه بود به اینکه قلبش میزنه
شالشو تو دستم مشت کردم

+همراه خانوم

با شندین صدای پرستار سرمو بلند کردم که حرفش نصفه موند با نگام آب دهنشو غورت داد فوری لب زد
_اقای دکتر کارتون دارن

قلبم ایستاد سریع به اتاق شیشه ایی نگاه کردم که هنوز دکتر ها داشتن شوک یا چیزای تزریق میکردن

پلکمو روهم فشردم
_حالش چطوره

شونه ایی بالا انداخت ادامسشوباد کرد لب زد
+نمیدونم شما دنبال من..

خون جلوی چشمامو گرفت با خشم دستمو رو گردنش گذاشتم
_عوضی مریض من حالش بده تو داری زهرمار کوفت میکنی

با عربدم چشاش از تعجب گرد شد با تقلا خواست دستمو جدا کنه که نتونست
_حرومزاده ها اتفاقی برای اون دختر بیوفته روز گارتونو سیاه میکنم اینجارو به اتیش میکشم

+چیکار میکنی آقا کشتیش

صورتش به کبودی میرفت با کشیده شدنم از پشت با نفس نفس شروع به سرفه کرد
_ولم کنین از همتون شکایت میکنم یکساعته تو اون اتاق کوفتی هستین حالش خوب نشده چه غلطی دارید میکنید پس

چندتا مرد که حراست بودن سعی داشتن آرومم کنن همه با تعجب نگام میکردن مردی که دکتر بود نزدیکم شد بدتر از خودم با اخم گفت
+اقای محترم صداتونو پایین بیارید اینجا بیمارستانه

پوزخندی زدم
_بیمارستانه؟ یا جای بچه بازی برای پرستاراتون

دهن باز کرد حرفی بزنه که با خشم فریاد زدم
_به ولای علی چیریش بشه همتون میکشم

حراست دستامو گرفت تا به خودم بیام کشوندنم سمت خودشون
_ولم کنین اشغالا

پامو اوردم بالا بکوبم بهشون یکی از دکترا که میانسال تر بود نزدیکم شد اشاره ایی به حراست کرد
+ولش کنین

به ثانیه نکشید دستمو ول کردن با خشم نگاشون کردم
+دنبالم بیاید درمورد بیمار باید باهاتون حرف بزنم
بعدم جلوتر از من راه افتاد

***

خشک شده به گوشه ایی زل زدم حرفای دیشب دکتر تو سرم اکو شد

+رو تن بیمارتون آثار کبودی هست به زور خواستین بهش تجاوز کنید
دست به خودکشی زده ما مجبوریم به پلیس اطلاع بدیم

کبودی؟ رو تن مبینا؟ چی میگفتن اینا تجاوز؟ الان سالمه یعنی؟ اینا حرفای بود که مدام از خودم میپرسیدم نیاز به تلنگر داشتم تا از خواب بیدار شم
به روبه روم زل زدم حالش بهتر بود آورده بودنش بخش به محض بهوش اومدنش میخواست منو ببینه ولی نرفتم
با چه رویی میخواست منو ببینه من گند زدم تو رفاقتمون درست قرار بود همچیو به هم بگیم
نمیتونستم باخودم کنار بیام دوست داشتم از خودش بشنوم که اینا دروغ میگن ولی همه چیز عین واقعیت بود
دستمو رو صورتم کشیدم ازجام بلند شدم سمت اتاقش رفتم دستگیره درو فشردم داخل شدم
با شنیدن صدای در چشمای بستش به سرعت باز شد با لبخند نگام کرد همزمان اشکی از گوشه چشمش پایین ریخت
سرد نزدیکش شدم بی جون دستاشو بلند کرد که دستامو بگیره اخمم شدید شد
_بگو اینا چی میگن

ناباور دستش پایین افتاد با صدای ضعیف گفت
+کیا

_دکتر میگه تنت کبوده میگه من خواستم بهت تجاوز کنم توهم خودکشی کردی بگو که دروغ میگن

با هرحرفی که از دهنم بیرون میومد ترس تو صورتش بیشتر میشد دهن باز کرد حرفی بزنه اما جز آوایی نامفهوم چیزی ببرون نیومد

+راس میگن فندوقم؟

با چشمای اشکی زل زد تو چشمام
+بخدا اونجورکه تو فکر میکنی نیست

آب دهنمو غورت دادم ارومتر لب زدم
_دروغ میگن پس نه؟ الان دختری دیگه نه؟ چون قرار بود هرکار کردیم بهم بگیم نه؟

جز پشیمونی تو نگاهش چیزی نبود دستشو دور بازوم پیچید با تته پته لب زد
+معلومه که دختر هستم.. من فقط
_تو فقط چی هان.. این کبودی ها چی میگه پس

دستش شل شده از دور بازوم جدا شد نگاهشو ازم دزدید

با عصبانیت دستمو زیر چونش گذاشتم که مجبور شد نگام کنه
_راست میگن؟

+اره

ناباور خودمو عقب کشیدم شاید من زیادی دیوونه بودم که بهش بها داده بودم که تهش بشه مثل جندهای دورم
بهش گفته بودم اون حرومزاده ها بخاطر چی میان سمتش بهش گفتم اگه سمت نره خری میری به من بگو بهش گفته بودم اگه باز گند بزنه باید برگرده شیراز
ولی نمیدونم چرا بی مسئولیت شدم نسبت بهش انگار که دیگه حتی جای دوست هم برام نبود
با صداش از فکر بیرون اومدم

+جوری رفتارمیکنی انگار خلاف شهر کردم.. رفیقیم درست ولی انقدر تو کارام دخالت نکن

از اعصبانیت دندونامو روهم فشردم با وقاحت حرف میزد حتی ذره ایی هم از کارش پشیمون نبود من احمقو بگو دیشب مردمو زنده شدم که فقط دوباره حالش خوب بشه

مشتمو رو تخت کوبوندم که تو خودش جمع شد
_حیف وقتی که صرف تو شد

لب باز کرد حرفی بزنه که با اعصبانیت از اتاق بیرون زدم باورم نمیشد صاف تو چشای من زل زده بود اینطوری میگفت وقتی بیشتر از کوپنش باهاش رفتار میکنم همین میشه

ادامه دارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 48

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

selvina

‌ ‌ ‌اینکه بدونی کجا باید رها کنی،هنر بزرگیه. ‌️
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
5 روز قبل

عجب رویی داره مبینا خسته نباشی
نویسنده محترم خیلی دیر به دیر پارت میدی

خواننده رمان
خواننده رمان
2 روز قبل

پارت نداری،؟؟

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x