رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت 14
- # پارت ۱۴
(دایان)
مقابل کارن نشسته بودم و منتظر به چهرهام چشم دوخته بود.
_ بگو دیگه، اون شرطت چیه؟
_ سهامت رو بزنی به نامم.
گنگ نگاهم کرد، شکه شده بود.
_ داری باهام شوخی میکنی؟
_ نه، کاملا جدیام، تنها راه اثبات علاقه ات به من همینه. حاضری از کل اموالت بخاطر دختری که ادعا میکنی عاشقشی بگذری؟
دستش را میان موهایش فرو برد.
_ این دیگه چه شرط مسخرهای آخه.
طلبکارانه از روی صندلیام بلند شدم.
_ از اول هم میدونستم که ارزش من برای تو خیلی کم تر از این حرف هاست.
سکوت کرده بود.
به طرف در رفتم.
_ داری کجا میری؟
_ دارم برمیگردم اتاقم جناب مهندس.
در را باز کردم و از اتاقش بیرون آمدم.
……………
(کارن)
حرف های دایان به شدت بهمم ریخته بود.
در اتاق باز شد و هومان وارد اتاق شد.
_ چته، چرا اینقدر برزخی شدی؟
نفسم را فوت کردم.
_ چیز مهمی نیست.
از دورن شکلات خوری روی میز ، شکلاتی برداشت.
_ بعد این همه سال رفاقت، باور نمیکنم چیزی نشده باشه.
_ شلوغش نکن، یکم سرم درد میکنه.
_ مربوط به این دختره است؟
_ بی خیال داداش.
_ دیدم از اتاقت اومد بیرون، چی بهت گفته اینقدر دمق شدی.
_ یکم بحثمون شد ، چیز مهمی نبود.
_ این دختر آخرش کار دستت میده، ببین کی بهت گفتم.
اگه یک گرگ بهت حمله کرد، خطا از توئه.
چون جلوش مثل یک گوسفند رفتار کردی رفیق.
حرفش تلخ بود و شاید حق با او بود.
_ پروژه چطور پیش میره؟
_ نگران پروژه نباش، همه چیز مرتبه.
_ نگاهم را پنجره دوختم.
_ خوبه، خوشحالم که این جایی .
………………….
(دایان)
جارو برقی را خاموش کردم و روی کاناپه ولو شدم.
گوشیم داشت زنگ میخورد، شماره را نمیشناختم جواب دادم.
_ بله
صدای شادش در گوشم پیچید.
_ سلام عزیزم چطوری؟
_ ممنونم، خوبی تانیا جون ببخشید که نشناختمت.
_ قربونت بشم، مزاحمت که نشدم؟
سرم را به کاناپه تکیه دادم.
_ نه عزیزم تو مراحمی.
_ فردا میخواییم بزنیم به دل طبیعت ، میای دیگه؟
_ خوش بگذره بهتون، فکر نکنم بتونم بیام.
_ خبر دارم که با کارن سرسنگین شدی، نکنه بخاطر کارن نمیای!
_ باور کن من نباشم بیشتر بهتون خوش میگذره.
_ پس درست حدس زدم، کارن نیستش ، میای؟ اگه نه بگی ناراحت میشم.
_ پس ناراحتت نمیکنم عزیزم.
_ وایییی، مرسی خودم ساعت ۶ میام دنبالت بوس بای.
_ خداحافظ.
گوشی را قطع کردم ، این دختر واقعا روحیه شادی داشت.
……..
حوالی ۶ بود که درست تانیا سراغم آمد.
در ماشینش را باز کردم و سوار شدم.
_ سلام ، ببخشید مزاحمت شدم.
لبخند زد.
_ بشین خوشگله، این حرفا چیه.
در را بستم و تانیا حرکت کرد.
موزیک شادی در حال پخش شدن بود.
_ قول میدم بهت خوش بگذره.
_ امیدوارم یک غریبه بینمون بقیه رو معذب نکنه.
_ بیشتریا رو میشناسی، با بقیه هم آشنا میشی، بچه های خوبی هستن.
چیزی نگفتم و لبخند زدم.
_ راستی تانیا جون، داداشت کجاست؟
_ آرتان، زودتر رفته تا به هومان کمک کنه.
_ هومان؟
_ اره دیگه، اینجا که داریم میریم ویلا هومانه
سعی کردم حفظ ظاهر کنم و آرامشم را حفظ کنم.
لبخند زدم.
_ چقدر خوب، پس مهمان آقای تقدس هستیم.
_ اوه چقدر رسمی اش کردی، من که بهش همون هومی از سرش زیاده.
بلند خندیدم.
_ ابهتش رو به کل ریشه کن کردی.
تانیا چشمکی زد.
_ قربون شما.
کمی از قهوهای که آورده بودم را در لیوان ریختم و به تانیا دادم.
_ ممنونم دایان جون، واقعا به قهوه نیاز داشتم.
_ خواهش میکنم نوش جانت.
_ میگم دایان ، میتونم بک سوالی بپرسم؟
_ اره راحت باش.
_ چرا تو کارن باهم رفتید تو قیافه؟
_ چیز مهمی نیست.
_ واقعا؟ اگه مهم نیست پس چرا…
_ گاهی جدایی لازمه تانیا جون.
کمی از قهوه اش را نوشید
_ حیف رابطه قشنگتون نبود اخه؟
_ بیخیال ولش کن، خودت چطور تاحالا کسی رو تو زندگیت راه ندادی؟
_ نه، هیچ وقت موقعیتش برام پیش نیومده ولی..
_ ولی چی؟
_ از یکی خوشم میاومد که ترجیح دادم دیگه بهش فکر نکنم.
_ خب چرا؟
_ بهتره نپرسی.
_ باشه عزیزم، اگه حرف زدن درموردش اذیتت میکنه کنجکاوی نمیکنم.
تانیا چیزی نگفت و به رانندگی کردنش ادامه داد.
من هم سکوت کردم و از پنجره به بیرون خیره شدم.
……………….
( کارن)
کنار ویلا با آرتان مشغول درست کردن آتیش بودیم که تانیا هم از راه رسید.
ماشینش را پارک کرد و همراه دایان از ماشین پیاده شد.
دایان همهی نگاهش را به اطراف دوخته بود
به محض دیدنم انگار جا خورد و مشغول صحبت با تانیا شد.
هومان به طرفشان رفت. و مشغول گپ و گفت شدند.
خیلی طول نکشید که تانیا و دایان به داخل ویلا رفتند و هومان هم به طرف ما آمد.
آتش که درست کرده بودیم حسابی جان گرفته بود.
کتری پر از آب رو آتش گذاشتم تا چایی ذغالی درست کنم.
هومان: چشمت روشن، الهه خانم که اومدن.
آرتان: الهه دیگه کیه؟
هومان: نگفتم بهت!
با خشم به هومان چشم دوختم.
من: صبحانه رو بیرون بخوریم یا داخل؟
هومان: هوا سرده ؛ ولی قابل تحمله، تا بقیه بچه ها برسند فعلا وقت داریم.
دست هایم سیاه شده بود.
من: اوکی، من میرم دستم رو بشورم.
آرتان: املت درست نمیکنی؟
خندیدم
من: بچه پرو ، مگه من آشپزتونم، املت رو بده هومان درست کنه.
هومان: آشپزی من حرف نداره، حله داداش برو.
خندیدم و به طرف ویلا حرکت کردم.
خیلی قشنگ بود، کاش هنوز هم ادامه داشت😥
یعنی من چهطوری این دختره رو توصیف کنم؟🤬 به معنای واقعی کلمه نچسب و پر فیس و افادهست😑 نه والا بیا سهامشو هم به نامت کنه! قاپ پسره رو دزدیده یه تنه داره میتازونه واسه خودش😤 اینقدر بدم میاد از همچین آدمای دو دوزه بازی مثل دایان که با زرنگی نقشهاشون رو پیش میبرند، خانوم یه جوری دست پیش گرفته انگار شده طلبکار!!! کارن بیعقل هم دنبالشه😏 آخه دختر قحطی بود😡 وای اصلاً نمیتونم آروم بمونم😭😭 بره بمیره از دستش راحت شیم. چقدر هم دوستش دارند حداقل از تانیا انتظار داشتم یکم محتاطتر برخورد کنه! فعلاً دلم به هومی جونم خوشه😊
ممنون که خوندی عزیزم.
این قدر هم بد نیست بخدا
یکم آروم باش دختر، شخصیت دایان میطلبه که زرنگ باشه و درثانی تا به این جا متوجه شدیم که دایان با انگیزه و هدف به کارن نزدیک شده.
و اینکه همه دوستش دارن بابت اینکه خطایی ازش نذیدن تا حالا
مگه میزاری؟😓 الان حال نازی رو فهمیدم دلش حسابی از ترگل پر بود😂 گفتم نازی، معلوم نیست کجاست! ولی جدا از این حرفها نظر شخصیم اینه؛ دلم میخواد یه آدم حسابی پیدا شه پتهاش رو بریزه رو آب
وای کاش الان جلوم بود با همین دستام خفهاش میکردم😑 مائده من هیچوقت تا این اندازه خشن نبودما تقصیر توعه😂
قلمت مانا😘
❤️❤️❤️🌹
خدایی سایت خیلی بیروح و خلوت شده😑 چرا هیچکس نیست؟!
اره واقعا خیلی کسالت آوره
مائده تو رو خدا این دختره رو یه کاریش کن😞 هر اتفاقی هم تو گذشته افتاده باشه باز هم من از این دختره خوشم نمیاد یه جوریه😒😒 دوست ندارم یهو بشه فرشته مهربون! وقتی کارن رو به این حال و روز در آورده یعنی بلدِ کاره؛ عوض شدنی هم نیست
وای اگه من نویسنده بودم یه بلایی سرش میآوردم نگو😂 خیلی دارم خودمو کنترل میکنم یه جوری مینویسی قشنگ اعصابم بهم ریخت از سادگی آدمای دورش حالا خوبه باز هومان هست بعد جالبه کارن حرفهای رفیقش رو باور نمیکنه آدمم انقدر شل مغز🤧🤧 باور کن سارا بیشتر به دلم میشینه تا لین عجوزه
یکم صبور باشی و داستان پیش بره همه چیز بهتر میشه.
دایان ذاتا آدم بدی نیست و قول میدم در آینده حتی خود تو هم شاید دوستش داشته باشی و ازش خوشت بیاد پس باید فعلا صبور بود چون تازه شروع داستانه و قراره من خیلی به چالش بکشونمتون و کلی هیجان زده بشید و کیف کنید.
البته بهت حق میدم تا اینجا داستان از دایان بدت بیاد چون فقط دارید بدجنس بودنش رو میبینید.
خداروشکر که بودن هومان یکم حالت رو خوب کرده😉❤️
در جذابیت و روند زیبای رمان که شکی وارد نیست، واقعاً قلم چشمگیری داری. اما این دختره رفته رو نِروم مطمئن نیستم تا موقعی که شرش کم نشه یا دست از این رفتاراش برنداره بتونم درست رمان بخونم، حرصم میگیره☹️
❤️❤️❤️
😏😏😏حالا کمی درک میکنی من از حسام چی میکشم؟
وای آره😂 خدایی اینقدر بد بود؟
بد؟😏
فراتر از بد😂
بعکس لیلا نمیدونم من چرا حس خوبی بهش دارم یعنی حس میکنم یه دلیلی برای کاراش داره
یه جور حس قدرت خاصی داره
قلمت رو خیلی دوست دارم
امیدوارم ناراحت نشی اما من این رمانت رو خیلی بیشتر از روشا و رادی دوست دارم این فوق العاده اس
ممنون از نظرت عزیزم.
درسته دایان واقعا دختر جسور و قدرتمندیه.
نه گلم ناراحت برای چی. اون رمان رو تقریبا چند سال پیش نوشتم و اون موقع تو نوشتن خام تر بودم.
خودمم عاشق این رمانم هستم و خوشحالم که دوست داشتی❤️
من باخانم مرادی موافقم.اصلا از این دختره خوشم نمیاد.چه پرروئه.و واقعا چقدر کار بلده.چون با نقشه جلو اومده,از احساسات طرف مقابلش داره کمال سوء استفاده رو میکنه.عجب اعتماد به نفسی هم داره.😒حالا اگه ما بودیم,اخراج میشدیم🙃ممنون خانم بالانی عزیز.دستت درد نکنه😘خوب و عالی بود🤗
ممنون که خوندی گلم.
هم کار بلده، هم زرنگه هم باهوش.
خوشحالم که دوست داشتی عزیزم❤️🌹
تحفهست🤪🤪
دلت پره ها😂😂
همه شخصیتهای داستان به جز هومان که تعریفش رو میکنند و بزرگش کردن حداقل تو یکی تعریفش رو نکن⚔️ هیچوقت تو رمانی روی شخصیتی انقدر حساس نبودم یعنی حتی منفیهاش هم در این حد حرصم ندادند😂
الهی عزیزم
بگردم.
اینم البته جز جذابیت داستانه دیگه
قرار نیست که همه چیز خوب باشه
وقتی یه شخصیتو بد جلوه بدی دلت ازش سیاه میشه. خوب تونستی دلمونو سیاه کنی ببینم چجوری قراره این خانم خانما رو مهربون کنی
خداقوت خانم نویسنده.
تبحر میخواد کاراکتر منفی رو درست کردن😎
بله بله😒 شما که نبوغ خاصی دارین!
منظورم مائده بود😂 حالا جدی حسام اینقدر حرصدرار بود؟🤣 آخه یه جاهایی مهربون هم میشد
مائده رو درک میکنم، چون ما نویسندهها اون حسی که مخاطب با خوندن رمان میگیره رو اصلاً نمیگیریم😅
چرا بعضی رمانها تو دستهبندین بعضیها نه! واسه من دو روزه نرفته🙁 تو دستهبندی گذاشته بودمش🙄
و منی که استرس دارم که این شخصیت جدیده رو چه حسب قراره بهش داشته باشیییدد
کدوم شخصیت؟
شخصیت جدیدی که قراره وارد داستان بشهه
منظورت این رمانه؟
ممکنه دایان بد نظر بیاد ولی فکر نمیکردم اینقدر ازش بدتون بیاد
واسه من شده😂 همونطور که اون اوایل بیشتر مخاطبا از ترگل بدشون میومد
تو خواستی دایان رو یه شخصیت قوی و محکم بسازی، اما تو دید من یه دختریه که نقاب سنگی روی صورتش زده وگرنه در اصل همهاش تظاهر و ریاست🙃 یعنی به نظر من از اون دست آدماست که با نقشه و حیله همه چیو تو چنگشون میگیرند حداقل اینجوری نشونش دادی کل خانواده کارن و حتی تانیا از راه نرسیده جذبش شدند! اگه بخوام از این بشر که اسمشم نمیخوام بیارم بگم🤣 تا فردا صبحم میتونم بنویسم یه طومار میشه
در کل شخصیت قوی داره. و اینکه کل خانواده دوستش دارن چون خودش خوب نشون داده و کسی از اون بدی ندیده .
اما خب امیدوارم در آینده نظرت نسبت بهش عوض بشه
سپاس از نظرت عزیزم.
داستان تازه شروع شده و در طی روند داستان به خوبی متوجه میشید که شخصیت دایان چطوری تغییر میکنه و جه اتفاقاتی می افته
به معنای واقعی کلمه دایان نچسسسسسسبه خالصه فقط
آخه اینم شرط بود؟ حس میکنم کارن این کارو میکنه😐💔
خب از اول هم مشخص بود از کارن خواسته ای داره و هدفی در پیشه
اما فعلا باید صبور باشید و زود قضاوت نکنید خوشگلا
اَه اَه اَه
دختره ی نچسب ،نمیری اینقدر اَدا میای
دلم میخواد بزنمش
کارن از سرش هم زیاده حیف بچم که داره پای این حروم میشه
دختره ی ….
اصلا حالا که اینطور شده خودم ترتیپش رو میدم
اول اینو میکشم بعد هم روشا
خسته نباشی مائده جان خیلی خوب بود قشنگ حرص خوردم😂🤩
ممنون که خوندی گلم.❤️❤️
بهتون حق میدم تا اینجا داستان شخصیت دایان حرص در بیار شده و دشمن برای خودش زیاد تراشیده اما اگه صبور باشید با گذشت زمان و پیش رفتن قصه نظرتون برمیگرده
به قلمت ایمان داریم عزیزم، از من به تو نصیحت هیچوقت به خاطر اینکه مخاطب خوشش بیاد یا نه روند رمانت رو تغییر نده، تمومی نظرات ما جدا از نقد از روی سلیقه شخصیه و از زاویه دید هر کس بیان میشه؛ اینکه دایان رو نچسب و حقهباز میبینم دلیل بر این نیست که همه همچین حسی بهش دارند چه بسا اینکه نقشش ایجاب میکنه چنین رفتاری داشته باشه. تو کارت درسته خواهری😊
ای دایان گوربهگور شده😂
کاملا درست میگی.
من روند کلی داستان رو گفتم و اینکه خیلی پایین و بالا داره و قراره کلی اتفاق بیفته. و در کل شخصیت دایان ذات بد و خرابی نداره، اتفاقات تا اینجا داستان اون رو شخصیت منفی نشون میده که در ادامه داستان بیشتر متوجه قضیه میشید
روشا خوبه که آخی🤒
🤢🤮من این دختره روشا رو میکشم👊🤜
سه نفر از مد وان باید کشته شوند
۱.روشا
۲.دایان
۳.ترگل
و سه نفر را باید نجات دهم
۱.رادوین
۲.کارن
۳.حسام عزیزم
اینا اهداف من هستن اگه سد راهم بشید شمارو هم خواهم کشت😌😤
حسام دیگه از کجات در اومد؟😂
واااایییی حسام که عشقه
ازاینم خوشم میاد نمیدونم چرا؟
ولی خداوکیلی اگه ترگل حسام رو نخواست توی فصل بعدی من هستمااا😉😁😄😆
🤣🤣 بعضیها ازش متنفرند
داری خطرناک میشیاااا😂
حالا روشا واقعا شخصیت منفی نداره
دیگه چرا اومده جز لیستت
نمیدونم خوشم نمیاد ازش😂
لطفا زود به زود پارت بزارین
ممنون از همراهی تون گلم.
سعی میکنم که زودتر پارت بدم حتما🌹
میگم خانم بالانی “بگزار پناهت باشم”رو نمیگزاری?!😔🙁
عزیزم انشاالله فردا میزارم
سلاممم من اومدممم
وایی این دایان چقد مارمولکه
دوستان کسانی که باید کشته بشوند روشا ترگل در مدوان
و نازنین تو رمان وان
دختره عفریته انگار دختر ملکه الیزابت خدا بیامرزه که یه جور افاده میاد حالا خوبه جهان براش بهتر از تو هه زشت ایکبیری عفریته هم هستا ( به شدت عصبی)::::)
خب ممنونم مائده جونم🥰
ممنون که خوندی عزیزم.
ولی جهان کیه ؟😉
شوهر نازنین تو یه رمان دیگه که تو سایت رمان وان میذارند
عجب
تو یه رمان دیگه هستش
مائده جان رمانت رو خوندم ولی یادم رفت کامنت بزارم.
اول اینکه عالی بود
بعدشم اخههههه این داااااایان چیهههه
کارن بی عقل
چون شخصیت های فصل اول رو دوست داشتیم دلم نمیخواد اینجا آسیبی بهشون وارد بشه 🥺
خسته نباشی
ممنون از لطفت.
میدونم همگی تا به این جا از دایان حس خوبی نگرفتید اما فعلا باید صبور باشید چون در آینده خیلی اتفاقات جذاب رخ میده