نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان چشم های وحشی فصل دوم

رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت 19

4.3
(44)

# پارت ۱۹

( گلچهره)

با سینی حاوی دو فنجان قهوه کنارم نشست.

_ زحمت کشیدی عزیزم.

_ نوش جان.

فنجانم را برداشتم و کمی از قهوه را مزه کردم.

سکوت کرده بود و منتظر به من چشم دوخته بود.

نگاهم را به چشم های سبز رنگش دوختم.

_ وقتش رسیده که لباس سیاهت رو دیگه عوض کنی دخترم.

از درون کیفم لباس کادو پیچ شده را بیرون آوردم و روی میز گذاشتم.

_ چرا زحمت کشیدید گلچهره جون

_ ناقابله، امیدوارم خوشت بیاد.

_ ممنونم.

_ بلند شو برو بپوش ببینم بهت میاد یا نه؟

_ آخه…

_ دلیل نیار دختر خوب ۲ ماهه لباس سیاه به تنته. باور کن پدرت هم راضی نیست.

بغضش را قورت داد.

_ دست خودم نیست گلچهره جون، باور کنید قبولش هنوز هم برای من سخته.

دستش را در دستم گرفتم.

_ می‌دونم دخترم، من هم بعد از فوت پدرم انگار دنیا برای من یکی به آخر رسیده بود. حال و روزم از الان تو بدتر بود ؛ اما فراموش نکن آدم زنده باید زندگی کنه و این طبیعت روزگاره عزیزم.

لبخند کم جانی زد.

_ کاش من هم می‌تونستم مثل شما این‌قدر قوی باشم.

_ معلومه که می‌تونی، بلند شو زودتر لباست رو عوض کن تا کارن نرسیده.

_ مگه داره میاد این‌جا.

_ می‌دونی چند وقته بچه‌ام بی تاب دیدنت شده؟

_ بخدا شرمنده‌ام به خودش هم گفتم من بعد از بابا شکستم.

_ قرار نیست آدم ها فقط تو زمان خوشی پ شادی کنار هم باشند. کارن تو رو دوست داره و می‌خواهد کنارت باشه ترددش نکن که اون وقت همه چیز سخت میشه.

_ چشم.

_ چشمت بی بالا.

لباس را از روی میز برداشت و به طرف اتاق خوابش رفت.

……………..

( کارن)

در ماشین را باز کرد و سوار شد.

بوی عطرش تمام فضا را پر کرد.

_ سلام خانم خانوما.

_ سلام.

روی صندلی نشست . ماشین را روشن کردم و حرکت کردم.

سکوت کرده بود و حرفی نمی‌زد.

_ چقدر زرشکی بهت میاد.

_ ممنون، سلیقه گلچهره جونه.

_ مبارک باشه ، خیلی بهت میاد.

_ لبخند کم جانی زد.

_ ممنونم.

ضبط را روشن کردم و موزیک ملایمی شروع به پخش شد.

_ می‌دونم هنوز هم عزادار پدرتی ؛ اما دایان من نگران تو و این همه تنهایی و غمی که داره رو شونه هات سنگینی می‌کنه هستم.

می‌دونم شاید زمان مناسبی نباشه ؛ اما بنظرم بهتره یکم تو زندگی مون تغییر ایجاد کنیم.

با تعجب نگاهم کرد.

_ مثلا چه تغییری؟

_ این‌که بامن ازدواج کنی.

سکوت کرده بود و حرفی نمی‌زد.

_ نظرت چیه؟

با خشم بهم چشم دوخت.

_ می‌فهمی چی میگی کارن؟ هنوز کفن بابام خشک نشده بعد تو می‌خواهی که باهات ازدواج کنم؟ جشن بگیریم و خوشحال و خندان انگار نه انگار من از درون عزادارم.

_ منظور من این نبود.

_ چرا دقیقا منظورت همین بود.

_ من گفتم اگه تو موافق باشی بدون سروصدا یک عقد ساده بگیریم و باهم ازدواج کنیم بعد از سال پدرت هم جشن میگیریم.

نفسش را فوت کرد و رویش را برگرداند.

با آن یکی دست آزادم دستش را لمس کردم.

_ قهر نکن دیگه، اگه تو راضی نباشی هم من بدبخت و عاشق فلک زده باز هم صبر می‌کنم.

از حرفم به خنده افتاد.

_ خندیدی، آشتی .

_ قهر نبودم که.

_ اون که بله البته.

هردو خندیدم.

نیازم به او

شبیه نیاز یک ملت است به انقلاب.

شبیه باران، برای تکه زمینی خشکیده!

و حتی خورشید برای گیاه…

نیازم به او

از قاعده‌ی این حیات خارج است!

نفس کم آورده ام

بگو

کجا پیدایت کنم؟.

………………….

( دایان)

حوالی دوازده بود که کارن کنار آپارتمانم توقف کرد.

_ ممنونم ، بعد مدت ها شب خوبی رو تجربه کردم.

_رخصت بدی همیشه در خدمتیم خانوم مهندس.

لبخند زدم و از ماشین پیاده شدم.

به اصرار کارن حسابی خرید کرده بودیم.

در را باز کردم و کارن ساک های خرید را از صندوق عقب برداشت و دنبالم وارد آپارتمان شد.

جعبه های خرید را از او گرفتم.

_ نمیای داخل؟

_ داری دعوتم می‌کنی؟

_ گفتم شاید بتونم در جبران زحماتت امشبت یک قهوه مهمونت کنم.

وارد آپارتمانم شد و در را پشت سرش بست.

_ ورشکست نشی، فقط یک قهوه؟ راه های بهتری هم غیر از قهوه وجود داره .

فاصله ام با او کم بود.

آرام لب زدم.

_ مثلا؟

در آغوشم کشید.

_ می‌دونی چند وقته تو حسرت همین بغل ساده ات موندم.

خندیدم.

_ ولی داری له‌ام می‌کنی حواست هست؟

_ بیشتر فشارم دادم و سرش را میان خرمن موهایم فرو برد.

دلتنگم بود و من خوب این دلتنگی را می‌فهمیدم.

داغی لب هایش روی پوست گردنم لرزه به جانم انداخته بود.

_ کارن، نکن قلقلکم میاد.

به دیوار چسباندتم و بی مهابا شروع به بوسیدن لب هایم کرد.

هردو نفس نفس می‌زدیم ؛ اما انگار هیچ کدام ما خیال عقب کشیدن نداشت.

گوشی اش داشت زنگ می‌خورد.

با کلافگی کمی از من فاصله گرفت و گوشی را خاموش کرد.

_ چرا خاموشش کردی؟

_ مهم نیست.

اجازه حرف دیگری را نداد و لبانم را به لب هایش دوخت.

تو را

در آغوش

می‌گیرم

مست می‌شوم

گیج می‌روم

اما مستِ تو بودن کجا

و

مستِ شراب کجا

مست ِ شراب

دنیا را

دورِ سرم می‌چرخاند

و مست ِ تو بودن

من را دورِ آغوش تو

این کجا و آن کجا.

……………………

طلبکارانه کامی از سیگارش گرفت.

_ چرا این‌طوری نگاهم می‌کنی؟

_ باور نمی‌کنم.

_ دلیلی نداره بهت دروغ بگم.

_ یعنی واقعا کارن بهت وکالت داده!

_ آره، این که عجیب نیست.

_ پس داستان این ازدواج کوفتیت دیگه چیه؟

_ اون دیگه به تو ربطی نداره.

مشتش را محکم روی میز کوبید.

_ نشد دیگه، قرار ما این نبود دایانا.

با بی قیدی به صندلی‌ام تکیه زدم.

_ از اول هم بهت گفته بودم دنبال این شرکت و پول کرامت نیستم.

_ این هم نگفتی که تو اون کله ات چی می‌گذره ! نگفتی قراره گند بزنی به رابطه مون و من رو مجبور کنی که خفه خون بگیرم.

_ این قدر تند نرو، این هم یک قسمتی از بازیه تو که قواعد بازی رو خیلی خوب بلدی.

_ مطمعنی برای تو هم فقط یک بازیه؟

_ تا به الان که غیر از این نبوده.

_ کم کم دارم می‌ترسم که زیادی تو نقشت فرو بری و واقعا خودت هم باورت بشه که عاشق کارنی‌.

_ هندی اش نکن لطفا.

_ من حرفم رو زدم، بهتره هرچه زودتر این بازی مسخره ات رو تموم کنی.

_ داری الان تهدیدم می‌کنی؟

_ نه، دارم بهت هشدار می‌دم، بخواهی دورم بزنی بد می‌بینی. من مثل بابات نیستم که مفت ببازم خودت هم خوب می‌دونی، من پای تو وایسادم و هر روزی که کنار کارن می‌گذرونی رو دارم با زجر تحمل می‌کنم پس پشیمونم نکن. می‌زنه به سرم و قید همه چی رو می‌زنم.

_ خیلی خب به انداره کافی شنیدم. بهتر بری تا کارن نیومده.

_ عوض شدی دایانا، عوض شدی..

_ برو هومان، الان وقت این حرف ها نیست. برو تا کارن نیومده.

نفسش را با کلافگی فوت کرد و از اتاق بیرون رفت.

کشوی میزم را باز کردم و به انگشتر تک نگین زیبایی که کارن برایم خریده بود خیره شدم.

سال‌ها

رو به قبله بودم

و می‌گفتم

دیگر هیچ‌کس از من عاشقانه‌ای نخواهد شنید

آمدی

رد شدی

بند دلم پاره شد

کاش می‌فهمیدی چه لذّتی دارد

پاره‌شدن طناب یک اعدامی.

( سلام به همگی شما مهربون ها، ضمن عذرخواهی بابت وقفه در پارت گذاری، این مدت به شدت مریض احوال بودم و واقعا از همگی شما عذرخواهم.
این پارت تقدیم نگاه گرم و مهربونتون.
این مدت نرسیدم رمان های خیلی از شما عزیزان رو دنبال کنم که قول می‌دم حتما این عقب ماندگی رو جبران کنم و خودم رو برسونم.
مثل همیشه خوشحال میشم که با مهربونی تون حمایت کنید ممنوم از شما بهترین ها)
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 44

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maedeh
Maedeh
9 ماه قبل

ممنون امیدوارم زودتر بهتر بشین و مثل قبل پارت ها رو بزارین

لیلا ✍️
9 ماه قبل

ایشاالله که حالت خوب باشه مائده‌جان😍 جات خیلی خالی بود❤ قول بده زود‌به‌زود پارت بذاری چون من برای خوندن ادامه این رمان قشنگ و جذاب اصلاً صبر نمی‌شناسم😄
این پارت خیلی قشنگ بود و البته این‌که گوشه‌ای از گره داستان رو برای مخاطب باز کردی به قشنگی و هیجان داستان اضافه کرد👌🏻👏🏻 دلم برای کارن سوخت، اون خالصانه عاشقشه و با این‌که دایان هم قافیه رو باخته و فقط داره خودش رو گول می‌زنه من هنوز هم حس خوبی بهش ندارم، یعنی اگه طلا هم باشه چشم دیدنش رو ندارم😒😒

ALA
ALA
9 ماه قبل

خسته نباشی عزیزمممم😍😍😍🤩🤩🤩

تارا فرهادی
9 ماه قبل

لیلا لیلا هر وقت کامنتمو دیدی بگو کارت دارم🥺♥️

لیلا ✍️
پاسخ به  تارا فرهادی
9 ماه قبل

سلام تارایی😍 چه‌طوری دختر؟ بگو عزیزم، چی‌شده؟

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

خوبم عشقم
میگم لیلایی یه زحمت برات دارم 🥺
البته اگه وقتشو داشته باشی بهم بگو
میخوام یه انشا طنز در مورد انتقال خون کمکم کنی
خودم در مورد یه مردی نوشتم که یکم پیش فعاله و از دادن خون میترسه وقتی میخوان ازش خون بگیرن سر و صدا راه میندازه و نمیزاره ازش خون بگیرن و حالا در اون بین یکم طنزش کردم
ولی واقعا نمیدونم چطور باید بهش پرو بال بدم که یه چیز قشنگ ازش در بیاد و هم روی موضوع انتقال خون کلیک داشته باشه
اگه از نظرت ایده بهتری هست که بتونی بهم بگی
یا‌ مثلا توی نوشتنش راهنماییم کنی ممنونت می‌شم چون فقط تا دوشنبه سه شنبه وقت دارم
و میخوام یه چیز خوب از آب در بیاد مسابقه گروهیه♥️🙏🏻

لیلا ✍️
پاسخ به  تارا فرهادی
9 ماه قبل

تارا‌جان من فکرام رو که کردم دیدم اصلاً مغزم قفل کرده، انشاء نویس خوب اونم از نوع طنزش نیستم😥 بعد موضوع انشا برام روشن نیست که آخرش چی میشه! نمی‌تونم باهاش ارتباط برقرار کنم🤒 حالا تو روبیکا ایتایی نداری اون‌جا راحت‌تر با هم صحبت کنیم؟

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

اشکالی نداره لیلایی 😍
نه بخدا به خاطر درسا حذف کردم همه رو♥️🥺

لیلا ✍️
پاسخ به  تارا فرهادی
9 ماه قبل

ای بابا، حالا اون چیزی که نوشتی رو این‌جا بفرست برام. فقط یه سوال، باید داستانی باشه، نمایشنامه‌طور؟

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

کارن احمققققققققققق مائده این پسره رو بزنش تا نکشتمشششش😵😵😵😵😵😵😵😵😵
آدم انقدر کور
اه
کاش وکالتو پس بگیره😭

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

مائده کجا بودی دلم واست تنگ شده بود آیدی ام ازت نداشتم پیام بدم زود خوب بشی دیگه مارو با کارن خان حرص بدی😅😅😅😅

سعید
سعید
9 ماه قبل

جای خالیت واقعا احساس میشد
امیدوارم خیلی زود خوب بشی مائده جان
این پارت هم مثل همیشه بی نقص بود.

دکمه بازگشت به بالا
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x