رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت 25
# پارت ۲۵
(کارن)
کنار شومینه نشسته بودم و شیشه ودکا در دستانم سنگینی می کرد.
با آن دو جفت زمرد جادویی اش در چشم هایم خیره شده بود.
کمی نزدیکم شد و سرش را روی شانهام گذاشت.
بوی تنش و عطر هلویی موهایش داشت مسخم میکرد.
غریدم
_ داری چی کار میکنی؟
_ دارم میام سر جام.
_ جات کجا است اون وقت؟
_ توی بغلت.
پوزخند روی لب هایم نقش بست.
_ باهام آشتی کن کارن.
_ تا حالا یک کتاب رو دوبار خوندی؟
_ آره.
_ تهش عوض شد؟
_ نه.
_ فکر میکنم جوابت رو گرفتی.
دستش را روی بازو هایم کشید.
_ نویسنده این کتاب خود من هستم، فقط کافیه تو بخواهی و لب تر کنی. اون وقت ته داستان رو هر جوری که تو بگی مینویسم.
بغض در گلویم عذابم میداد
_ نمیتونم، دیگه نمیتونم دایان.
سیگارم را روشن کردم و گوشه لب هایم گذاشتم.
_ این شب که به صبح برسه، این بوران که بند بیاد یک جماعتی پشت در همین کلبه صف میکشن که من و تو رو از هم جدا کنند
یک کاری کن کارن، دایان بعد از تو میمیره.
سکوت کرده بودم و عقلم به جایی نمیرسید.
شیشه ودکا را برداشت و به لب شومینه کوبید
هزارن تکه شد.
از حرکتش جا خورده بودم.
تکهای شیشه را برداشت و روی رگش گذاشت.
فریاد کشیدم.
_ داری چه غلطی میکنی دیوانه؟
با هق هق کمی از پوستش را برید.
_ چرا باید نفس بکشم وقتی تو دیگه من رو نمیخواهی!
این نفس ها حرومه، بزار حداقل تو بهشت آغوش تو جون بکنم.
خسته شدم از این همه جنگیدن..خسته شدم از این همه نخواستن .
خون از دستش سرازیر شده بود.
_ اون تیکه شیشه لعنتی رو بزار زمین، داری حماقت میکنی.
_ دیگه چیزی برای من اهمیت نداره.
کلافه دستم را میان موهایم کشیدم.
_ حتی اگه ازت متنفر هم باشم دلم نمیخواهد همیچین بالایی سرخودت بیاری، آروم باش اون تیکه شیشه رو بده من.
_ نزدیکم نشو، وقتی این طوری پسم میزنی دلم میخواهد بمیرم، چطور انتظار داری آروم باشم و به این زندگی کثافت بارم ادامه بدم.
_ به من گوش بده لعنتی، آره من هنوز دوستت دارم.
بنداز زمین اون شیشه رو.
_ قسم بخور و گرنه خودم رو خلاص میکنم.
به جون گلی که میدونی قسم راست منه، دوستت دارم.
شیشه را روی زمین انداخت.
نفسم را عصبی فوت کردم و با جعبه کمک های اولیه به طرفش رفتم.
…………………..
( دایان)
دستم زخم شده بود.
کارن کنارم نشست و دستم را در دستانش گرفت و با بتادین و پنبه زخم روی پوستم را ضدعفونی کرد.
هر دو سکوت کرده بودیم. بعد از اینکه دستم را باند پیچی کرد از جایش بلند شد و با جارو تیکه شیشه ها را از روی زمین جمع کرد.
فشارم افتاده بود و لرز عجیبی به جانم نشسته بود.
کنار شومینه روی کاناپه نشست و سیگارش را روشن کرد.
از روی زمین بلند شدم و به طرفش رفتم و کنارش نشستم.
کامی عمیق از سیگارش گرفت.
_ این چه کاری بود که کردی!
نگاهم را به شعله های آتش دوخته بودم.
_ بدون تو، زندگی برای من هیچ ارزشی نداره.
_ سختش کردی دایان .
سیگارش را از گوشه لبانش بیرون کشیدم .
_ میدونستی حتی به این سیگار هم داره حسودی ام میشه، اون چیزی رو لمس میکنه آرزوی من شده. من هم مثل این سیگار، دارم می سوزم.
حرفی نمیزد و فقط نگاهش را به چشم هایم دوخته بود.
سرم را سینه اش گذاشتم.
_ همیشه به روزی فکر میکنم که توی یک روز برفی کنارت نشستم و باهم قهوه میخوریم و تو از کیک خونگی که من درست کردم میخوری و دخترمون با اعتراض بهت همهی ظرف کیک رو برمیداره و تو اتاقش قایم میکنه.
تو بهش اخم میکنی و دنبالش میری و من با لبخند بهتون خیره میشم و تماشاتون میکنم.
_ رویای قشنگیه.
سرم را روی سینه اش گذاشتم.
_ تو بهترین اتفاق زندگی من بودی، هیچ وقت سعی نکن خودت رو از من بگیری.
بوی عطرش عجیب آرامم میکرد.
کمی خودم را بالا کشیدم و کوتاه و گرم گردنش را بوسیدم.
مردد بود و تردید در چشم هایش بیداد میکرد.
صورتم را کمی جلو تر بردم ، داغی نفس هایش به صورتم میخورد.
بدون معطلی شروع به بوسیدنش کردم.
دستش را میان موهایم فرو برد و چنگ زد.
گاز ریزی از لبش گرفتم که جری ترش کرد و با خشونت خاص خودش لب هایم را میبوسید.
کمی گذشت هر دو کمی عقب کشیدیم. نفس هایمان به شماره افتاده بود
گرمم شده بود و به شدت تنم در هیاهوی این عشق میسوخت.
بایک حرکت پلیور بافتی که تنم را در آوردم.
زیرش فقط یک تاپ نازک قرمز رنگ به تن داشتم که با سفیدی پوستم تضاد زیبایی را ایجاد کرده بود.
_ سرما میخوری، بپوش لباست رو.
چند تا از دکمه های لباسش را باز کردم و سرانگشتانم را روی بدنش کشیدم.
لب به اعتراض گشود.
_ شیطنت نکن دایان، دیدی که امروز چقدر الکل و مشروب خوردم، تحملم را طاق نکن.
خندیدم و دوباره شروع به بوسیدنش کردم.
به سالها بعد فکر میکنم
به زیبایی سپیدی موهایمان
می دانستی؟
پیر شدن کنار تو چقدر میچسبد!؟
اینکه دستانم بلرزند
پاهایم توان راه رفتن نداشته باشند
و کنارت بنشینم و بیاختیار
سنگینیِ سرم را روی شانههایت رها کنم
خوابم ببرد
و رویای آن روزی را ببینم
که برای اولین بار گفتهام
“دوستت دارم”
و تو خندیدی
( کامنت یادتون نره مهربون ها، با توجه به اینکه میزان حمایت ها کمه و ویو خیلی پایینه انگیزه ام رو برای پارت دادن از دست دادم.
اگه میزان ویو این پارت به اون حدی که میخواهم برسه قول میدم پارت بعد رو زود بزارم
ممنون دلبرها)
نمیدونم چی بگم! چون شخصیت دایان با چند پارت قبل در تضاده. به نظر من یعنی اگه توی واقعیت بخوایم خودمون رو جای کارن بذاریم اعتماد و علاقه داشتن به همچین آدمی مثل دایان یه اشتباه بزرگه. کسی که ثبات شخصیتی نداره و احساساتش رو به این نحو نشون میده اصلاً نمیتونه شریک زندگی مناسبی برای زندگی باشه. جملههای اولیهاش بوی فریب و حیله میداد، یکجوری از عشق حرف میزنه انگار چه سالها که در فراغ یارش سوخته! کارن هم شده آلتِ دستش، هر سو که میره که دنبالش راه میافته😑 با اینکه میدونم دایان شخصیت اصلی رمانه اما اصلاً دوست ندارم کارن به این دختر برگرده. اینکه با احساسات طرف بازی کنی و بعد هم با یک ببخشید به همه اون چیزهایی که میخوای برسی اصلاً درست نیست. خداقوت مائده جان🙂
توی سایتهای دیگه هم همین.طوره رمانبوک که حالا با این قدمت و بزرگیش سرِهم پنج شش نفر لایک میکنند. تو نباید اینقدر سریع جا بزنی و تموم وقت و انرژیت رو هدر بدی. آخرش فقط خودت ضرر میبینی دختر.
ممنون از نظرت لیلا جان.
دلیل رفتار دایان در آینده مشخص میشه.
این جا داستان خواننده حق داره که از این تضاد شخصیت کلافه بشه اما باید در نظر گرفت دایان واقعا عاشق شده یا باز هم نقشه ای داره؟
کارن هم هنوز تکلیفش رو با خودش مشخص نکرده نصف قاشق از عشق به دایان پره و نصف دیگه از اون رنج و عذاب و دروغ پره.
باید دید چه تصمیمی درنهایت میگیره
با احترام نمیتونم حرفت رو بپذیرم. حتی اگر هم عاشق هم باشند که اصلاً معنی عشق این نیست باید یه خلوت و تنهایی به خودشون میدادند نه که اینقدر سریع همه چیز به حالت قبل برگرده
کارن رو بگو. تب تندش زود سرد شد
مطمعنی سرد شده؟
منظورم تب خشمش بود که سریع با چند تا نگاه و عشوه خرکی فروکش کرد.
این نزدیکی بعد از یک دروغ بزرگ یکم غیرقابل باوره هرچند که سادگی کارن ثابت شدس😐
به هرحال مائده اینو اصلا زن کارن نکن خیلی شخصیت افتضاحی تو مخ من خواننده گرفته😑💔
خسته نباشیییی😍❤😁
واقعا اعصابم بههم ریخت🤕🤯
مجنون هم باشی اگه بفهمی معشوقت از راه کج وارد میدون شده به این زودیها دلت باهاش صاف نمیشه. خوب در و تخته با هم جورند😒 حداقل میخواستی وا بدی یه چند روز صبر میکردی مرتیکه نفهم🤬
خوشحالم برای سارا که زنش نشد😂 این خندهام از گریه هم بیشتر درد داره. نمیدونم چرا اینقدر توی دل داستان رفتم و دارم حرص میخورم اما امیدوارم آدمهایی مثل کارن و دایان راه درست رو پیدا کنند.
مائده ازت خواهش دارم که آخر رمان اونجور نشه که فکر میکنم. این تاثیر بدی روی خواننده میذاره که از راه بد و نادرست وارد بشی و به مقصود برسی.
نگران نباش
همه داستان صرفا این موضوع نیست
یکم به من زمان بدی و داستان هم جلو بره
همه چیز بهتر میشه
ممنون نرگس جان.❤️
چه زود به مزدوج شدن رسیدی!
یادت نره کارن یک پسر ساده و عاشق پیشه است درسته زخم خورده اما هنوز نتونسته کامل ازش دست بکشه. و دایان هم خیلی راحت بلده دوباره دل کارن رو له دست بیاره😉
عزیزم توجه کنی کارن قبل از دایان از نزدیکترین کَسش ضربه خورده پس این همه اعتماد و زودباوری به یه غریبه فقط بیفکر بودن خودش رو نشون میده. هیچ محتاطی در وجودش نیست
هیچ زنی به قهاری دایان نیست. واقعاً حق با توعه.
وقتی از حرص دارم میترکم😶🤐🤐
الهی
حق میدم بهت واقعا این جور شخصیت ها رو خیلی سخت همه قبول میکنند و باهاش کنار میان
اشتباه نکن. من انتظار ندارم یه دختر فوقِ احساسی و مهربون توی رمان باشه. همه نیمه تاریکی دارند اما اینهمه وقاحت یک آدم که آنچنان پشیمونی توی وجودش نیست من رو به اوج حرص میرسونه.
و از اون بدتر رفتار کارن خیلی توی ذوقم زد.
دیگه این بحث رو میبندم تا جایی که کارن به منطق برسه. قلمت پایا🌱
وای من چطور اون صحنه آخر رو نخوندم؟ از بس از دست دایان حرصی بودم که ادامه رمان از دستم در رفت و سریع اومدم کامنت گذاشتم. واقعاً برای من جای سواله، کارن به معنی واقعی کلمه احمقه. اصلاً دیگه مهم نیست چی سرش میاد. خود کرده را تدبیر نیست.
عجله نکن درسته دایان زرنگه اما گاهی آدم از همین زرنگی ضربه میخوره
نازنین، ستایش، تارا، ضحی، غزاله. سحر و هلیا و …. . کجایید بابا بیشتر از این باید صداتون بزنم؟
🤒
ببین مائده روند رمان جوری بود که خواننده بشدت از دایانا متنفر شد چون با نقشه وارد شد و اینو ما از جایی فهمیدیم که با هومان همدست بود واسه زمین زدن کارن
اینکه الان بخواد عاشق بازی در بیاری در ادامه رمان خواننده تصویر اولی رو که از شخصیت نقش بسته تو ذهنش پاک نمیشه
دایانا شخصیتی داشت که کارنو دنبال خودش می کشوند و کارن هم به دنبال میومد واقعا!
در صورتی که من به عنوان یه خواننده از کارن انتظار داشتم با تجربه از شکست قبلیش یه ذره فکر کنه
دختره بعد چندماه اومد
حتی کارن نرفت پیشش ببینه موضوع از چه قراره ؟
به هر حال گرفتن سهام و بعدش خداحافظ یذره شک بر انگیزه
حالا اینو میگیریم بر حسب کوری و کری و عاشق بودن افراطی کارن
وقتی دید همچین دروغ بزرگی رو بهش گفته دیگه اصلا نباید نزدیک این دختر میشد
دختر کسی که از قضا یه سروسری هم با خانوادش داشته قطعا یه چیزی باید این بین باشه
دختره واسه مستقل شدن اومده؟
دختره رو همه میشناختن واسه همین دست گذاشته رو کارن بدبخت
یه شرکت معروف؟
و در آخر هومان
نقشش خیلی کمرنگه اولش که اومد و اون واکنش نسبت به دایانا انتظار داشتم خیلی تو رمان باشه
در هرحال دایانا خیلی منفی شده و هرچیم مثبت بشه چیزی از منفی بودنش کم نمیکنه😁
حالا میخواد در پارت های آینده معجزه بشه یا هرچی
یا این کارن باز احمق بازی در بیاره
از گلچهره هم امیدی ندارم
فقط شروین مگر اینکه دخترشو ببره با خودش
اینم بگم که دلم بشدت برای کارن میسوزه چون یه ساده فکر میکنه و فقط امیدوارم ازین موضوع سطحی نگذره
به کامیار امیدوارم😂
سهامو بگیره دیگه دور کارن پرنده پر نمیزنه🤣🤣🤣🤣
اوه چه نظر پر پروپیمونی
اول از همه اینکه دایانا شخصیت منفی داره شکی توش نیست و من اگه خودم نویسنده داستان نبودم تا آخر رمان مطمعنا نمیتونستم بهش اعتماد بکنم. اما همه ماجرا فقط تا به اینجا ختم نمیشه
باید یکم صبوری کنید تا داستان پیش بره.
شخصیت دایان یک دختر مقتدر و مغرور و زرنگ و باهوشه اون خیلی خوب کارن رو مبشناسه و میدونه هرقدمش رو چطور برداره چطور اون رو از حوذش دور نگه داره یا اون قدر نزدیکش باشه که حتی کارن برای نفس هاش هم از اون اجازه بگیره.
در مورد کارن هم باید بگم همون طور که میدونید کارن پسر ساده و احساساتی هست و وقتی از سارا جدا شد با ورود دایان به زندگی اش اینقدر شیفته این دختر شد که حاضر شد هرکاری برای اون بکنه.
حالا در اینجا داستان که از اون متنفر شده و قلبش شکسته با ورود دوباره دایان به کلبه، کمی اتفاقات دست خوش تغییر میشه و چون قبلا در مورد شخصیت دایان توضیح لازم رو دارم با این آگاهی باید بدونید همیچین دختری براش رام کردن دوباره کارن خیلی سخت نیست مخصوصا پسری مثل کارن که هر لحظه ممکنه وا بده.
در مورد بقیه شخصیت ها مثل هومان خیلی عجله نکنید چون هر کاراکتری به موقع و در زمان خودش نقشش رو تو داستان ایفا میکنه و من میدونم خواننده رمان الان چه حس و حالی داره اما کاری جز دعوت به صبر برای پارت های بعد از دست م برنمیاد. چون باید داستان طبق روند اصلی خودش پیش بره تا کلیت قصه بهم نخوره.
و بلند قول میدم این رمان پر از سوپرایز های شگفت انگیزه که در آخر داستان همه این حرص خوردن ها و لحظات تلخ و بد که ممکنه پیش اومده باشه رو حل میکنه و میشوره میبره.
و نکته آخر اینکه دایانا شخصیت منفی از اول قصه داشته و من هم توقع این رو ندارم که واکنش ها نسبت بهش عالی و خوب باشه.
فقط ازهمه شما مخاطب ها میخواهم تا پایان کامل رمان صبوری کنید چون توضیحات اضافه تر من هیجان رمان رو کم میکنه.