نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان چشم‌ های وحشی

رمان چشم های وحشی پارت ۲۹

4.5
(326)

# پارت ۲۹

با صدای آلارم به خودم اومدم،خمیازه کشان از روی تخت بلند شدم و مو‌های پریشانم را با بی حوصلگی کنار زدم.
لباس‌هایم را عوض کردم و از اتاق بیرون اومدم
همه خواب بودن. وارد حیاط شدم، هوا خیلی سرد نبود اما لرز عجیبی در تنم نشست.
چند وقت بود که صبح ها از خانه بیرون می‌زدم و پیاده روی می‌کردم.
دویدن باعث می‌شد ذهنم رو متمرکز کنم.
باید یک کاری برای آنی می‌کردم تا یکم از غم روی دلش کم می‌شد؛اما چه کار می‌شد کرد؟
ذهنم را درگیر افکاری کرده بودم که پایانی برایشان پیدا نمی‌کردم.
تقریبا نزدیک خانه بودم که توجه‌ام را یک ماشین مدل بالا که درست کنار عمارت پارک شده بود به خود جلب کرد.
پشت درختی قایم‌ شدم، شیشه‌ها دودی بود.

در فکر فرو رفته بودم که چقدر این ماشین برایم آشنا بود. شیشه سمت راننده پایین رفت و زن جوان پشت ر*ل، که عینک آفتابی به چهره داشت ته مانده سیگارش را به بیرون پرتاب کرد. دولا شدم و دستم را روی زانوهایم گذاشتم نفس نفس می‌زدم ؛ اما نه برای این‌که دویده بودم،
خونم از چیزی که دیده بودم یخ بسته بود.
کامیار از ماشین پیاده شده بود و ماشین با سرعت دور شد.
خودم را کنار کشیدم تا دیده نشوم.
پاهایم توان حرکت نداشت، نمی‌دانم چقدر گذشت بلاخره به سمت خانه حرکت کردم.
خانه در سکوت محض بود، به محض رسیدن به اتاقم خودم را روی تخت پرت کردم.
عصبانی بودم، از سادگی خودم از اعتماد بی جایی که کرده بودم. چرا رفت و آمد‌های این دختر با کامیار تمامی نداشت.

می‌خواستمش تا زنده بمانم، او مرا می‌خواست تا تنها نماند. حوض بی ماهی با ماهی بی حوض خیلی فرق داشت.

قطره‌ی اشک را با دست پس زدم، من گل چهره بودم نباید اجازه می‌دادم که نابودم کنه.

……….

به تصویر خودم در آیینه نگاه کردم. زمان از دستم در رفته بود.

عمه شکوه‌ام راست می‌گفت که به دیوار تکیه بکن ؛اما به مرد‌ها نه.
اگر دیوار‌ی پشتت را خالی کرد سنگ است نهایت سرت می‌شکند.
اما اگر مردی رهایت کرد، دلت می‌شکند. تمام روح و زندگی‌ات می‌شکند. و آن‌وقت است که زن، سنگ و سخت می‌شود. و این یعنی فاجعه.
فاجعه زنی است که از دلدادگی هراسیده است.
باصدای در به خودم آمدم. آنی بود

_ گلچهره خانم آقا کامیار فرمودن صبحانه‌تون رو بیارم بالا.

با عصبانیت غریدم.

_ لازم نکرده برو بیرون.

آنی بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. لبریز از خشم و تنفر بودم قطره اشکی آرام روی گونه‌ام شروع به غلتیدن کرد.

حنجره‌ام پر بود از تار‌های بغض گرفته. در من عنکبوتی تنهایی‌اش را می‌بافت.

_ این مسخره بازی‌ها چیه گلچهره؟

صدای کامیار بود که مرا خطاب قرار داده بود.

_ با اجازه کی اومدی داخل؟

_ با اجازه خودم. معلومه چته؟

بغضم‌ را قورت دادم.

_ چیزی نیست. می‌خوام تنها باشم.

_ گلی بهم نگاه کن.

پوزخند زدم.

_ من کور بودم بدی‌هات رو نمی‌دیدم و تو کور بودی که خوبی‌هام رو نمی‌دیدی. نمی‌دونستم بین دو تا آدم کور می‌تونه این‌همه فرق وجود داشته باشه.

دستم را محکم کشید.

_ دستت درد نکنه. مگه من چی‌کار کردم؟

_ قاتل با قاتل فرق داره. نباید حکم تویی که آروم آروم ولی محکم بهم ضربه زدی؛ با اونی که شلیک می‌کنه یکی باشه.

_نمی‌فهممت گل چهره. این اراجیف چیه که تحویل من می‌دی.

قری به گردنم دادم

_ خیلی وقته که خودت رو زدی به نفهمی. از اتاق من برو بیرون.

_ تا نگی چی شده هیچ‌جا نمی‌رم.

_ دلم می‌خواست برات مثل خونه‌ات باشم تا از خستگی‌هات بهم برگردی. من دوستت داشتم لعنتی چرا با من این‌ کار رو کردی؟

عصبی دستی در مو‌ها‌یش کشید.

_ چی‌کار کردم که یک قاتل عوضی نفهم شدم؟

همان‌طور که به سمت در اتاق حرکت می‌کردم گفتم:

_ سواری اول صبح خوش گذشت؟

_ اون‌طور که تو فکر می‌کنی نیست.

در اتاق رو باز کردم

_ برو بیرون کامیار. نمی‌خوام ببینمت.

_ بزار حرف بزنیم.

_ من با تو دو رو هیچ حرفی ندارم. تنهام بزار تا جیغ نزدم.

_ داد بزن. من هیچ‌جا نمی‌رم باید بزاری حرف بزنم.

_ برو بیرون کامیار خواهش می‌کنم.

_ داری قضاوتم می‌کنی. به جان خود… .

_ جون من رو قسم نخور.

_ چی‌کار کنم تا بفهمی این‌طور که فکر می‌کنی نیست؟

_ می‌خوام فعلا بری تنهام بزار.

عصبی نفسش را فوت کرد

_ باشه می‌رم اما باید باهم صحبت کنیم.

چشم‌هایم را بستم و صدای بسته شدن در حاکی از رفتن کامیار بود.

( با توجه به اینکه برام کامنت نمیزارید تصمیم گرفتم دو سه روز یک بار پارت بزارم.
امیدوارم همه اونایی که داستان رو دوست دارن و دنبال میکنن نظر بدن تا منم بزای پارت گذاری زودتر ترغیب بشم ممنون.)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 326

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

عزیزم کارت عالیه پرقدرت ادامه بده نمیدونم چند سالته ولی با این نوع قلم آینده درخشانی پبش‌روته✨

گلچهره خیلی جوشیه😂 فقط هم با طعنه حرف میزنه خب رک دردت رو بگو دیگه ولی خدایی به جور مینویسی که منم کنجکاو شدم ببینم ارتباط اون دختره با کامیار چیه

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

میشه بیایی پی وی لیلا

Tina&Nika
1 سال قبل

عالیه بزار گلم 🥰🥰

saeid ..
1 سال قبل

نههه لطفا هر روز پارت بزار

saeid ..
پاسخ به  مائده بالانی
1 سال قبل

معلومه که بزار هر روز😁

saeid ..
1 سال قبل

قلمت واقعا بی نظیر

saeid ..
1 سال قبل

قلمت واقعا بی نظیره

دکمه بازگشت به بالا
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x