رمان چشم های وحشی پارت ۵۵
# پارت ۵۵
(کامیار)
از ماشین پیاده شدم و کش و قوسی به تنم دادم.
رانندگی طولانی مدت خستهام کرده بود.
به پیشنهاد و اصرار آراد باهاش اومده بودم به دهکده کانیستون.
چمدون کوچکم را از صندوق عقب برداشتم و همراه آراد به سمت ویلا حرکت کردیم.
ویلا تو بکر ترین قسمت جزیره و نزدیک به دریاچه بود.
آراد در رو باز کرد و خودش زودتر وارد ویلا شد.
چمدان را کنار در نزدیک به پله ها که یه طبقه بالا راه داشت گذاشتم و روی کاناپه ولو شدم.
آراد: تا اینجا رانندگی کردی برو یک دوش بگیر سبک بشی.
چشم هایم را بستم.
من: یکم حالم جا بیاد میرم حتما.
_ سلام، پسرها چقدر دیر رسیدید.
چشمهایم را باز کردم. صدای تینا بود که از پله ها داشت پایین میآمد.
آراد: سلام عزیزم، بارونی بود هوا آروم آروم اومدیم.
من: قرار بود جمع مردونه باشه.
روی مبل نشست طرهای از موهایش را پشت گوشش انداخت.
تینا: دیگه چی؟ خیلی هم دلت بخواهد.
آراد: شام چی داریم؟
تینا: باید بریم خرید.
من: دو روزه زودتر از ما اومدی بعد خرید نکردی؟
تینا: من یک خرید جزئی کردم که تمام شده گفتم شما اومدید خرید کنید.
آراد: خب پس من برم خرید کنم و بیام.
تینا: منم میام باهات.
دستی در موهایم کشیدم
من: اگه لازمه من هم بیام.
تینا از روی مبل بلند شد
تینا: نه تو برو یکم استراحت کن تا ما برگردیم اتاق سمت چپ برای توئه.
من: باشه، خیلی دیر نکنید زوج خوشبخت.
با رفتن تینا و آراد از روی کاناپه بلند شدم .
چمدان را برداشتم و از پله ها بالا رفتم.
به سمت همان اتاقی که تینا گفته بود رفتم و درش را باز کردم.
چمدان را روی تخت گذاشتم و درش را باز کردم باید یک دوش میگرفتم تا خستگی از تنم خارج شود.
پیراهنم را در آوردم و حوله را برداشتم و به طرف حمامی که داخل اتاق بود رفتم.
در را که باز کردم ، صدای جیغ کوتاهی در فضا پیچیده شد.
باورم نمیشد او این جا چه میکرد.
کنار وان ایستاده بود.
_ تو اینجا چی کار میکنی؟
ابروهایش را در هم کشید.
_ این سوال من هم هست تو اینجا چی کار میکنی؟
نفسم را با عصبانیت فوت کردم.
حوله سفید رنگ کوتاهی را دور خودش پیچانده بود و موهایش دورش ریخته بود.
رد قطرات آب روی پاهای سفید و خوش تراش او را خواستنی تر کرده بود.
همهی این ها زیر سر تینا بود.
بدون حرف از حمام بیرون آمدم و روی تخت نشستم.
طولی نکشید که او هم از حمام بیرون آمد و به طرف کمدی که گوشهی اتاق بود رفت.
_ برای چی اومدی اینجا؟ شروین جونت خبر داره که اینجایی؟
_ به اصرار و دعوت تینا اومدم ، خودت اینجا چیکار میکنی؟
نگاهم را به سقف دوختم.
_ من هم به دعوت آراد این جا هستم. تو تینا رو از کجا میشناسی؟
به طرفم آمد و روی تخت نشست.
_ مدتی میشه که باهم آشنا شدیم.
پوز خند گوشهی لب هایم نشست.
_ مار از پونه بدش میاد در لونهاش سبز میشه.
_ اگه اینقدر حضورم برات زجر آوره از این جا میرم.
_ چقدر هم عالی.
از روی تخت بلند شدم و به طرف حمام رفتم.
صدایم کرد، صدایش بغض داشت.
_ کامیار
اهمیتی ندادم و وارد حمام شدم.
………..
ویلا در سکوت محض بود.
روی کاناپه نشست و تلوزیون را روشن کرد.
موهایش هنوز خیس بود
با سینی حاوی چای کنارش نشستم.
_ بیرون داره بارون میاد.
کانال را عوض کردو به صفحه نمایش خیره شده بود.
_ من دلم برای ورژن قدیمیت تنگ شده، همونی که بهم اهمیت میداد.
_ اون کامیار مرده.
نمیدانم قوارهی بغضهایم بزرگتر شده بود
یا راه گلویم باریکتر!
اصلا شاید دلتنگم، خودش را جایگزین این معبر کرده بود
هرچه که بود
داشت میترکید، این یک وجب حصارِ بغض.
_ این طور نگو.
پوزخند گوشه لب هایش جا خوش کرد.
نداشتمش ؛ اما فکر از دست دادنش هم دیوانهام میکرد.
از جایم بلند شدم و به طرف راه پله ها رفتم. دستم را روی نرده گذاشتم و نگاهش کردم.
_ عزیز جونم رو یادته؟ بچه که بودم ، خونه ی عزیز جون میموندم
شب که میشد برق ها رو که خاموش میکرد
بهم میگفت اگه فردا آفتاب روی من رو ندید
دوست دارم.
بچه بودم نمیفهمیدم چی میگه.
با تعجب میگفتم آفتاب تورو نبینه ؟
آفتاب مگه چشم داره؟
با اون صورت مهربونش یک لبخند میزد
میگفت بزرگ شی میفهمی .
بزرگ شدن اصلا قشنگ نبود ، فهمیدن حرفش قشنگ نبود
ولی تو بدون به قول عزیز جونم فردا اگه آفتاب من رو ندید تو بدون دوستت دارم.
در چشمان اشک بارم خیره شده بود و نگاه سردش مرا میلرزاند.
حالم خوب نبود بدون معطلی از پله ها بالا رفتم. و وارد اتاق شدم.
میخواستمش
ولی دور بود.
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانش میرسید
نه چشمانم به نگاهش
او را کم داشتن
کم نبود
درد بود
(کامنت یادتون نره💗)
عالی بود به دل نشست،👌❤️
ممنون عزیزم
خیلی قشنگ بود
هم این هم پارت های قبلی
خسته نباشی
❤️❤️❤️❤️❤️
خسته نباشیی خوشگلههه💋🧡
ممنون مهربون💗
آخ خدا چقدر قشنگ بود کم مونده بود اشکم در بیاد سر اون تیکه که گلی از عزیزجونش میگفت💔😥 الان که گلی مهربون شده کامیار رفته تو جلد بدجنس بازیش، اینا چرا یه روز نمیتونند با هم خوب باشند؟🤣
ممنون که خوندی لیلا جون.
اره واقعا حالا کامیار طاقچه بالا میزاره😁
ای خدا چقد قشنگ بودد
خیلی قشنگ مینویسی عزیزم خسته نباشی
مرسی فاطمه جون ممنون که دنبال میکنی❤️
بچه ها امکانش هست این پارت رو از سایت حذف کنید دوباره بفرستمش؟
مرسی و ممنون خانم مائده.😘دستت درد نکنه پارت احساسی و خوبی بود.
ممنون که دنبال میکنی مهربون❤️
خواهش میکنم.پارت کوتاه نبود,ولی کاشکی بیشتر بود,تو خماری موندیم😐نکنه گلچهره می خواد آفتاب رو نبینه?😣
شما چی فکر میکنید😁
باید منتظر موند دید چی میشه🙃
ببین واست رفت تو کانال درستش کردم
ممنون لیلا جون خیلی لطف کردی.
❤️❤️❤️
حمایتتت از مائده گشنگهه😂😂😘
مرسی خانوم گل🌹❤️
عه یاد آهنگ ابی افتادم😂😂😂💋🤣
من ابی گوش نمیدم 🙃
ولی امیدوارم این آهنگ که میگی قشنگ باشه
منم ابی گوش نمیدم ولی خانم گل آی خانم گل رو که دیگه بخوایم نخوایم همه شنیدیم🤣😂
ببین نگاه کن میگه
خانم گل آی خانم گلللل
برام سخته تحمللل
قدمات روی چشمام
بیا به این ور پلللللللللللللل💃🏻🤭🤣🤣🤣🤣
عه چه باحال.
جون میده برای رقص😍
آرههه😂😂😂😂💃🏻
ابی عشقه منه مگه میشه آهنگاشو گوش نداد!!🤒🤣
شب به اون چشمات خواب نرسههه🤣
وای
لطفا ادامه اش رو بزار زودتر
انشااالله عزیزم ممنون که خوندی ❤️
میشه امروز پارت داشته باشیم!?لطفا.🙁
یعنی امروز هم پارت بدم ؟
لطفا.خواهش,میکنم,اگه امکان داره یه پارت بده.الان مثل گربه توشرکم.😐
خیلی وقته که فرستادم.
هنوز تایید نشده عزیزم
ممنونم خانم مائده جون.خوندمش و خیلی هم انرژی گرفتم.یه کم حالم بد بود🤕