نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان چشم‌ های وحشی

رمان چشم های وحشی پارت ۵۶

4
(92)

# پارت ۵۶

در تراس نشسته بودم و به منظره دریاچه در شب خیره شده بودم‌.

قسمت غم انگیز تنهایی، بی پناهی است.

این که یک شب، یک روز، یک جایی
دلت بخواهد از همه دردهای دنیا پناه ببری به آغوشی، نوازشی، بوسه ای،
حضوری، دیداری.
و هیچکس هیچ جای جهانت نیست.

_ این جا نشستی چرا؟ هوا سرده.

_ از اول هم نباید می‌اومدم. من فردا از این‌جا می‌رم.

کنارم نشست.

_ وقتی ما نبودیم چی شد؟

_ کوچک ترین اهمیتی بهم نداد. باهام مثل یک موجود اضافی برخورد کرد.

_هیتلر رو که می‌شناسی.

_ کیه که نشناسه.

_ یک روز از هیتلر پرسیدن که چرا بین عشق و جنگ، تو جنگ رو انتخاب کردی
می‌دونی چی گفت؟

_ نه!

_ اون گفت: تو جنگ یا زنده می‌مونی یا می‌می‌ری؛ اما تو عشق هزار بار میمیری و زنده میشی.

عشق سختی های خاص خودش رو داره، می‌دونم از کامیار ناراحتی
؛ اما این‌قدر زود دلسرد نشو. حداقل تلاشت رو بکن که بعدا به خودت مدیون نشی.

_ خیلی سخته تینا جون.

_ درکت می‌کنم. پاشو بریم شام بخوریم

_ من میل ندارم.

_ پاشو بریم این‌جا زانوی غم بغل بگیری چیزی درست نمیشه.

دستم را کشید و از روی صندلی بلندم کرد.

همراه هم از تراس بیرون رفتیم.

پسر ها روی کاناپه نشسته بودن و مشغول تماشای فوتبال بودند.

آرام سلامی کردم و آزاد با خوش رویی جوابم را داد.

با کمک تینا میز شام را چیدیم و همگی پشت میز نشستیم.

تینا اسپاگتی درست کرده بود.

در سکوت مشغول خوردن غذایم شدم ؛ اما میلی نداشتم.

تینا: اسپاگتی دوست نداری گلی جون؟

لبخندی زدم.

من : چرا خیلی دوست دارم ؛ ولی اشتها ندارم.

تینا: می‌گم کامیار ، فکر نکن می‌تونی در بری
شما دو نفر شام ازدواجتون رو به ما بدهکارید.

به سرفه افتاد و آراد به پشتش کوبید.

کامیار: تو که خودت آشنا شدی ، خودت هم شام رو ازش می‌گرفتی.

آراد: تینا که خیلی از دست‌پخت خانومت تعریف کرده.

تینا: وای لازانیاش‌ که حرف نداره.

من: تینا جون لطف داره.

آراد: خوش به حالت کامیار.

کامیار: دستت دردنکنه تینا

و از پشت میز بلند شد.

قلبم از این همه بی رحمی اش به درد آمده بود.

تینا: نوش جان. حواست بود چی گفتم؟

کامیار: آره شنیدم.

من: ممنون تینا جون.

تینا: تو که چیزی نخوردی عزیزم.

لبخندی زدم و بشقاب ها را از روی میز جمع کردم و داخل سینک گذاشتم.

شیر آب را باز کردم

آراد: گلچهره خانم ، شما برید پیش کامیار من ظرف ها رو می‌شورم.

من: اوه نه تورو خدا خجالت ندید چند تا دونه بشقابه

تینا: بیا برو پیش شوهرت آراد می‌شوره.

با اصرار تینا از سینک فاصله گرفتم و از آشپزخانه بیرون رفتم و روی کاناپه روبه روی کامیار نشستم.

کامیار: حالم رو بد کردی آراد زن ذليل.

تینا دستمال در دستانش را به طرف کامیار پرتاب کرد.

تینا: چی شد تو که می‌گفتی من زن بگیرم نمی‌زارم دست به سیاه و سفید بزنه.

کامیار : آدما عوض می‌شن و تغییر عقیده می‌دن.

نگاه سردش را به چشم‌ هایم دوخته بود.

تینا با سینی حاوی چای را کنارمان نشست.

تینا: من قضیه شام رو جدی گفتما، حالا تو شوخی بگیر.

کامیار دولا شد و فنجانی را از داخل سینی برداشت.

کامیار: شاید باید شام رو از یکی دیگه بگیری.

نفسم انگار بالا نمی‌آمد به سرفه افتادم.

تینا به پشتم کوبید.

تینا: چی شد عزیزم. آراد یک لیوان آب بیار.

بریده بریده گفتم:

من: خوبم تینا جون چیزی نیست.

آراد لیوان آب را به طرفم گرفت.

با سر تشکری کردم و لیوان را از او گرفتم. کمی از آن خوردم. و حالم بهتر شد.

کامیار فارغ از هرچیزی داشت چای اش را می‌نوشید.

پای خسته
دست بسته
دل شکسته،
چشم تر،
کاروان خسته را من ساربانی می‌کردم.

آراد هم به جمع ملحق شد و کنار تینا نشست.

آراد : موافقید بریم کنار دریاچه آتیش روشن کنیم ؟

تینا با شوق گفت :

تینا: وای چه فکر خوبی ، گیتار هم بیار کامیار باید امشب به افتخار حضور گلچهره هم که شده برامون بخونی.

کامیار: شما برید من خیلی خسته ام.

تینا : پاشو بریم لوس بازی درنیار ، شما پسر‌ها زودتر برید آتیش روشن کنید من و گلی و هم الان میاییم.

با تشر های تینا، کامیار از جایش بلند شد و همراه آراد از ویلا بیرون رفت.

_ تینا جون میشه من نیام.

کاسه ای که حاوی چند عدد سیب زمینی و قارچ بود را در دستانش جا به جا کرد.

_ حالا نوبت توئه؟ شما زن و شوهر چقدر کلاس میزارید. نخیر نمیشه باید بیای.

_ آخه …

_ بهونه نداریم.

شنلم را دورم انداختم و همراه تینا از ویلا بیرون آمدیم.

کنار آتش کوچکی که داشت جان می‌گرفت نشستم.

نگاهم را به شعله های زرد رنگ دوخته بودم.

باید پناه می‌بردم به رویا، از شر تمام واقعیت های تلخ.

آراد: یکم برامون بخون پسر.

کامیار گیتار را از آراد گرفت. و شروع به نواختن کرد.

تو که از این حال خراب دل من خبر نداری

نمی‌تونی یک لحظه هم خودت رو جای من بزاری.

زخمی شده دلم ، چشم هام از دست این زمونه خیسه
یک جوری زخم زدی به دل که هیجوره بلند نمی‌شه

تنهایی هام زیاد شده حرف‌هام رو من به کی بگم

رو شونه هام سنگینه کوله بار غم ، باعث‌شدی من تا ابد تنها بشم.

نگاهم به شعله ها بود و من هم از درون می‌سوختم.
بغض بد جور به گلویم چنگ آویخته بود.

توهم یکی مثل همه بودی ، من اشتباه می‌کردم

اما من از تنهایی روز به گذشته برمی‌گردم

روزی هزار بار از تو و این اشتباهم توبه کردم

اما من از تنهایی روز به گذشته بر می‌گردم

تنهایی هام زیاد شده حرف هام رو من به کی بگم

رو شونه هام سنگینه کوله بار غم

باعث شدی من تا ابد تنها بشم

با صدای دست زدن آراد و تینا به خودم آمدم

باید خودم را جمع و جور می‌کردم.

این روزا که بهش می‌ رسیدم

هی از چشمانم می‌لغزید.

چه بود او؟

چه بود اصلا ؟

وطنم بود؟

قصه دلتنگی بود؟

آوارهء خشت به خشت این تن!

او همه چیز بود.

همه چیز.

دستانم را جلوی آتش گرفتم.

قطره‌ای روی دستم چکید.

آراد: داره بارون می‌گیره بهتره برگردیم.

از روی زمین بلند شدم.

تینا: حیف شد می‌خواستم سیب زمینی تنوری درست کنیم.

کامیار: باشه برای یک وقت دیگه شکمو.

تینا: دیگ به دیگ میگه روت سیاه.

آراد: جفت تون شکمویید دعوا نکنید.

کامیار یک سطل آب روی آتش ریخت و دود از تخته چوب ها بلند شد.

باران با شدت شروع به باریدن کرد.

تینا: بدوید تا خیس نشدید.

همگی به طرف ویلا حرکت کردیم.

پایم به تخته سنگی کوچک بر خورد و روی زمین افتادم.

صدای ناله‌ام بلند شد.

همه از حرکت ایستادن.

تینا به طرفم آمد

_ چی شدش گل چهره.

_ فکر کنم پام پیچ خورده.

_ می‌تونی راه بیای ؟

_ پام خیلی درد می‌کنه.

_ برو کنار تینا

صدای کامیار بود.

در یک چشم بهم زدن در آغوشم کشید و بغلم کرد و حرکت کرد.

سرم را به سینه اش چسبانده بودم و عطر تلخش را با لذت بو می‌کشیدم.

واژه هایم

دست تو است

باشی سپید می شوند

بخندی سیب می چینند

اخم کنی آشفته حال

به آغوش که می رسند
گونه هاشان داغ

جان به لب می شوند .

فقط نرو

که هیچ واژه ای

برای این محال

برابری نمی کند.

( کامنت یادتون نره مهربون ها❤️ قول می‌دم اگه ویو بالا بود فردا هم پارت بدم)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 92

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazale hamdi
1 سال قبل

#حمایتتتت🥰🤍✨️

لیلا ✍️
1 سال قبل

واقعاً دارم آینده رو میبینم که یه روز با این قلم قشنگت بگی رمانمو چاپ کردم پر از حس خوب داشت این پارت پا به پای گلی بغض کردم از سردی کامیار از اون طرفم خوب میفهمم کانیار عاشقشه و فقط داره لجبازی میکنه.. کارت عالیه دختر پر از ایده و تخیلی👌🏻

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

لیلا تایییدددد😂🥲

Tina&Nika
Tina&Nika
1 سال قبل

خیلی زیبا انرژی گرفتم برا درس

Fateme
1 سال قبل

بغض کردم براشون کههه🥲
واقعا قلم قشنگی داری خسته نباشی عالی بود

Newshaaa ♡
1 سال قبل

حمااایتتتت🥲😘😍

camellia
camellia
1 سال قبل

وایییبییی.خیلی,خوب بود.مرررررسییییی.حالمو خوب کردی.مممماچ.😘

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  مائده بالانی
1 سال قبل

از کجا میدونی خوشگلم!?😉😆هممممم?!🤔

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

تواین پارت و انتخاب شعری که کردی خیلی خوب حال عاشقانه رو توصیف کردی ،👏

دکمه بازگشت به بالا
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x