رمان کاوه part5
در همان آدرسی که گفت توقف کرده بودیم اما خبری از آنها نبود
_ ساعت چنده ؟
متین _ دو و ده دقیقه
_ زنگ بزن بگو گمشن دیگه
متین _ الان اونا سوارن ما پیاده بزار خرمون از پل رد بشه …کاوه؟
_ ها؟
متین _ میبینی اونو؟
_ نور ماشینه فککنم
متین _ خودشونن
_ مطمئنی ؟
متین _ آره ببین هاکان پشت فرمونه
_ پیرخرفتم هست
متین _ برو پایین
_ اونا پولارو دزدیدن من باید پیاده شم برم پیشوازش؟
متین _ جان من خراب نکن بیا پایین
به اجبار از روی موتور پایین آمدم کاسکت را از روی سرم برداشتم و با فشار دست متین چند قدم جلو رفتم
هاکان پیاده شد سمتم آمد و دستش را دراز کرد که دست ندادم
_ به نامرد جماعت دست نمیدم
هاکان _ بخوای اینجوری باشی ت همکاریمون دچار مشکل میشیم
_ همکارم بشیم من میرم جایی که تو نباشی
هاکان _ زیر دست منی چه بخوای چه نخوای منو میبینی؟
_ به آقاتون میگم من از کوهان خوشم نمیاد عوض کنه
هاکان _ کوهان نه و هاکان بعدشم تصمیم گیرنده دایی نیست خودمم
_ زیاد بالا می پری؟
هاکان _ چی؟
_ همکارشیم میفهمی
هاکان _ قراردادو امضا کردی پولاتو میبری برو بیار
متین _ من ؟
هاکان _ آره تو
متین _ ..باشه
رفت و بعد از چند دقیقه با ساک پول برگشت
متین _ شمردم درسته بیا امضا کن
برگه را گرفتم
_ خودکار داری ؟
هاکان _ تو ماشین خودکار هس
دوباره متین رفت و خودکار آورد
متین را برگرداندم روی کتفش برگه را گذاشتم
همانطور که که پشت متین بودم اسلحه را آرام درآوردم انگشت اشاره ام را به متین زدم تا حواسش باشد دستکش هایم مانع میشد تا خودکار را درست بگیرم
هاکان _ چیکار میکنی زودباش
جمله اش تمام شد که ماشین های پلیس دور تا دورمان را پرکردند
افسرها و سیاهپوشانی پیاده شدند و هاکان تا قبل از بسته شدن حلقه محاصره فرار کرد
متین _ بهت تسلیت میگم دو کیلو موادم سوغاتی گذاشتن تو ساک
برگه در دستم مچاله شد
پلیس ها من و متین را دستبند زده داخل ماشین بردند و راه افتادند
سلام دوسِتان😁
کانال زدم همه خبری توش هس
وَخِزِن بییِن( عبارتی مشهدی یعنی بلند شوید بیایید😂)
http://rubika.ir/nargesbanoo85
خسته نباشی گلم
مرسی مائده جان🦋😍
وویی خدا پروفت منو کشته🤒 آب قند لازم شدم🤣🤕🤢 چقدر کیوته این دخملی😍🤗
کی به پلیسا خبر داد؟ بدبخت کاوه دستگیر شد ولی زیاد بدم نشد این مرد زیاد از حد وراجه یکی باید دهنشو ببنده
خودمم خیلی دوسش دارم😍😍😍
کیوته و دلبر😍😍😍
اگه با کیان ازدواج کنی یدونه ازینا اشانتیون بهت میدم🤣🤣🤣
نمیدانم کدوم بیشعوری بوده 💔
طفلک بچم فقط مغروره یذره🥲
کیان؟ عمراً😬😬
دیگه زن کیان شدی تمو مشد😁👏🏻
گفته بودم فصل دو دلبر سرکشو شروع کردم ؟
یه چند پارتی نوشتم داره به خانوم حاج کیان میرسه😍🤩
به به سه تا رمان همزمان بهت تبریک میگم نه کیان باشه واسه خودت از این لطفا به ما نکن منم تازگی یه رمان جدید شروع کردم متفاوتتر از بقیه رمانهام. اجتماعی و خونوادگیه در مورد دو تا خواهر به اسم صنم و سایه یکی آروم و سر به زیره صنم ولی پرخاشگر و عاصی خونواده خوشبختشون با اتفاقاتی دچار طغیان میشه پدر صنم یه مرد به قول معروف زن بارهست و زندگی رو به کامشون زهر کرده صنم ازش کینه داره و حتی به فکر انتقام جوییه تو همین حین رازی رو از گذشته میفهمه که… هنوز دو پارتش رو نوشتم بیخودی دلتون رو صابون نزنید😂
موندم اسمش رو چی بذارم به نظرتون بهارنارنج خوب نیست؟
توعم مث من دنبال اسم خاصیا😂😂
بهارنارنج؟ آخه بهش نمیاد یجورایی فک میکنم رمانت معمایی باشه نه؟چون یه رازیو میفهمه
مثلا ازین اسم قشنگا که تو رمان دونی هس ؟ خارجکیه اونام باحاله بزاری
دیگه
حالا یه چند پارت ادامه بده به قول خودت اسم باید از دل رمان باشه 😁
خودمم موندم چرا سه تا باهم شروع کردم🤣🤣🤣
باشه اصن زن همین کاوه خشن میکنم حال کنی انقددددر بداخلاق و پاچه گیرههه ولی خوشگله😂
اما چاقو کشه کلش درد داره ینی🤣
توقع داشتم سایه مثلا اون دختر پرخاشگره باشه صنم اون سربه زیره به اسمش نمیاد بچه شری باشه😈
دو پاااارت پارتای شما هر کدومش کتابیه واسه خودش
بچههه هاااااا لیلا رمان جدید نوشتهههههههه بیاین لشکر بشیم انقدر بگیم تا بزاره ( الان با لشکر مدوان میام🤣)
نه بابا عه اصلا کاش نمیگفتم میخوام قشنگ هر موقع وقت آزاد داشتم با فراق باز بنویسم اسم سایه رو داداشم انتخاب کرده خودمم حس میکنم بهش نمیاد ولی صنم رو عوض نمیکنم😂 آره ولی چون خانواده صنم تو یه خونه باصفا زندگب میکردن و شاد بودن گفتم بهارنارنج شاید خوب باشه
یکم رازآلود هست اما درام خانوادگی اجتماعیه بیشتر
داداشت انتخاب کرده؟😂خواهر مبارک باشه زن داداشت مشخص شد فقط میدونم اسمش سایس 🤣
سایه من خودم ازش یه دختر پر آرایش و لباسای جلف و پولدارو پسرباز و افاده ایه
یه اسم مظلوم بزار واسش
نمیشه صنم تک فرزند باشه؟
اسمش نمیشه افرا باشه ؟ 😁
یا مثلا ناز داشته باشه توش
صبورا چطوره؟
صفورا؟
صبا؟
صدف؟( این فک نکنم بهش بیاد؟)
lylamrady865@gmail.com
وای چرا ایمیلم رو فرستادم دستم خورد😂
خو ویرایش کن نمیشه؟
اشکال نداره الان بهت پیام میدم😂بدم؟
نه بابا من از زیر و بم داداشم باخبرم بیخوری شایعه نساز مرسی از پیشنهاداتت آره خودمم فکر میکنم سایه به درد نمیخوره
آفرین به تو خواهر نمونه به قول آتوسا که به آرمان میگفت من خواهرتم باید از جیک و پوک زندگیت خبر داشته باشم 🤣🤣🤣
خواهش میکنم میبینی چه خوش سلیقم من😎