نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان کاوه

رمان کاوه پارت ۶۵

4.5
(20)

سردار با بقیه گروهش ویلای الکس را محاصره می کنند اما خبری که داریوش به او می دهد انرژی اش را به کل تحلیل می دهد:

– قربان تو محوطه کسی دیده نمیشه!

– ینی چی؟

داریوش- ینی محیط تخلیه شده ظاهراً از ویلا خارج شدن

تماس را قطع می کند و سریع با فرودگاه های روسیه هماهنگ می کند، هرچند امیدی به این هماهنگی ندارد.

احتمالا الکس ترکیه می رفت.
چهار بار به سیاوش و کاوه زنگ زد اما هیچکدام در دسترس نبودند.

با دیدن ساعت، سریع رمزش را زد و گزینه اعلام هشدار را فعال کرد.

باید هرچه زودتر ترکیه را ترک می کردند.

داریوش کنارش می ایستد و می گوید:

– قربان چی کار کنیم؟

خیره به افرادش که پراکنده پرسه می زنند جواب می دهد:

– تو با گروه شاهد برید ترکیه گروه چاووش با حیدر همینجا مستقر بشن
پاکسازی شده؟

داریوش- آره بچه ها بررسی کردن

سری تکان می دهد و گوشی اش در جیب می لغزد.

سعید خواب آلود گفت:

– جان سردار؟

– خوابین؟!

سعید – نه یکم چیز شد..بیداریم

– ببین سعید خوب گوش کن ببینم چی میگم
همین الان بچه هارو جمع می کنی با اولین پرواز میرین ایران

سعید سریع پاسخ می دهد:

– همین صبح نگاه کردم فردا عصره

سردار نوچی می کند و چشمانش را با دست مالش می دهد.

سعید کمی فکر می کند و ادامه می دهد:

– اگه خیلی ضروریه به سردار واحدی بگین از باند ارومیه هواپیما بفرسته

یک جا ایده اش بدرد خورد!

سردار قطع می کند و با تماس به سرتیپ واحدی، پروازی دوطرفه از سوی باند ارومیه به ترکیه را ترتیب می دهد.

****

دستان یخ زده ام را در جیب هایم فرو می کنم.
یک ساعت دیگر، سیاوش می رسید و پست خطیر نگهبانی از سهیل را تحویلش می دادم.

این چه روحیه مبارزی بود که برادر من داشت؟
قیافه زارش را ندیده که برای خوردن دارو پدر یک جماعت را باهم در می آورد!

پرستار محتوای سرخ سرنگ را در سرومش خالی می کند و می رود.

سکوت اندک بیمارستان و تاریکی اتاق، چشمانم هی روهم می اندازد.

در اتاق باز شد و قامت سیاه سیاوش داخل آمد.

پچ زد:

– خوابه؟

– عین جغد بیداره!

سیاوش – برو من هستم

از جایم که بلند شدم تمام عضلات گرفته ام به یکباره باز شد.
چهره درهم کردم و از اتاق خارج شدم.

هوای الکلی بیمارستان حال آدم سالم را هم بد می کرد!

متین پشت فرمون بود.
با این خواب آلودگی قطعا از رانندگی افتضاحش چیزی نمی فهمیدم.

سلام کوتاهی در جواب سلامش دادم و صندلی را به عقب کشیدم تا بخوابم.

چشم بستم و او شروع به حرف زدن کرد:

– سعید گفته بهت بگم این الکس افتاده پی تو باید بریم ده خودمون

اضافه کرد:

– یه چیزایی هم از آسا فهمیدم که به تو مربوطه
از گذشتت!

چشم باز کردم و صاف نشستم.

– چی گفته؟

متین – داشتن بازجوییش می کردن تو اعترافاتش گفته قرار بوده یک محموله دختر از ایران رد کنه اما یه خورده گیر داشته کارش
این میشه که رو می زنه به شیخ و شیخم به یه مهندس کمی آشنا میگه ساختمون نیمه کارشو بده بهش

این مهندس ازون خدا پرستا بوده برا همین گفته این مال ملته و نمی‌فروشم یه چیزایی هم از شیخ میفهمه و میره به پلیس میگه

پلیسم میزنه چارتا ازین گروه شیخو لت و پار می کنه و شرمندگی خونه جور نکردن واسه آسا میمونه برای شیخ
این میشه نفرت شیخ از پدر جنابعالی و تو هم تاوان همین نفرتی!

ادامه اش را هم واضح بود، دیگر نیاز به گفتن نداشت.
شیخ به جاوید که مثلا پدرم بود به بهای جور کردن موادش دستور نگهداری از من را می دهد.
شیخ همچین با پدرم غریبه نبود!
از کار کردن زن جاوید در خانه مهندس پولدار تهران خبر داشت.

این وسط جلال شد مسئول جا به جا کردن من با بچه مرده جاوید!

۲۳ سال انتقام؟
فقط به‌خاطر شرمندگی اش اینگونه زندگی ام را به آتش کشید؟

متین به بازوم کوبید و با کلافگی توپید:

– کری کاوه؟

– ها؟

پیاده می شود و تازه نگاهم به خانه فربد می افتد.
این احمق چرا اینجا پارک کرد؟

****

– قربان رفتن داخل خونه

الکس پوزخندی می زند و می گوید:

– چشم ازش برندارین هم اون هم اون کوچیکه اون دوتارو زنده می خوام

ویکرام با چشمی تماس را قطع می کند.
این دو کفتر را باید خود رئیس پر پر می کرد.
به افرادش دستور الکس را صادر می کند و همه در کمین منتظر دو شازده می مانند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

ای آن که جز او امیدی نیست...🌱
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خورشید حقیقت
8 ماه قبل

واقعا قلمت قشنگه و آدم و جذب می‌کنه؛ تازه خواندشو شروع کردم، عالیه!

خورشید حقیقت
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
8 ماه قبل

😘😘

Shabgard
Shabgard
7 ماه قبل

عی وای متین دوجانبه اس؟😱

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x