*اسم رمان : گذشته شیرین
پارت ۱
فلش بک ۲۰ سال پیش:
از زبان آردا:
من : وایسا الان میگیرمت کوچولو
_نمیتونیییی هه هه
من : میبینیم
داشتم همینجوری پشت سر نیلگون می دویدم که یکدفعه گلچره خانم خدمتکارمون صدام زد:
اقا بیاین تو مادرتون گفته باید تکالیفتون رو بنویسین
دلم نمیخواست از بازیم دست بکشم ولی میدونستم اگه نرم مامان و مامان بزرگ متومه میشن و دعوام میکنن به خاطر همین به نیلگون گفتم : کوچولو الان باید برم مشقامو بنویسم بعد میام با هم بازی می کنیم .
_ اخه …
من : گفتم که بعد میام
_ باشه آردا جونیییی . زود بیایااا
من : باشهههه کوچولووو
و بعد به سمت گلچره خانم حرکت کردم و با هم وارد خونه شدیم .
وارد سالن که شدیم ، مامان و مادربزرگ رو دیدم و به طرفشون حرکت کردم .
مامان بزرگ: بازم داشتی با اون دختره بازی میکردی؟ ها ؟
من : آره خب ، چه اشکالی داره
مامان بزرگ : اخه تو چرا نمی فهمی اون دختر در سطح خانواده ما نیست ، اون فقط دختر باغبونه
من : اخه چه ربطی داره دلم می خواد بازی کنم ، بعدشم من دوسش دارم مخصوصا اون لپای قرمزش
مامان بزرگ : پسر جون تو نمیفهمی من چی میگم و روبه مامانم گفت آزاده این رو از اینجا ببر و تا مشقاشو بنویسه و زیاد از این چرت و پرت ها نگه
مامان : بیا پسرم بیا بریم مشقاتو بنویس
به ناچار پشت سر مامان راه افتادم
*
*
گذشته شیرین
پارت ۱
به در اتاقم که رسیدیم مامان برگشت سمتم و گفت : پسرم تو که میدونی مامان بزرگت
خوشش نمیاد دور و بر این دختر باشی ، پس چرا هی میری سمتش
من: مامان اولش اینکه این دختره که میگی اسم داره و اسمش هم نیلگونه بعدشم تو هم که حرف مامان بزرگ رو میزنی
مامان پوف حرصی کشید و گفت : باشه باشه ، تو فعلا برو مشقاتو بنویس بعدا درباره این قضیه با هم صحبت می کنیم.
من: باشه
و بعد در اتاق رو باز کردم و وارد شدم
اوففف انقد درگیر صحبت با مامان بزرگ شدم یادم رفت خودمو معرفی کنم:
خب خب من آردا هستم و ۱۰ سالمه
چشمام و موهام قهوه ایه و پوستم سفید . دماغمم بد نیس . در کل از قیافم راضیم
همون جور که فهمیدید با مادربزرگم مشکل دارم و امیدوارم مشکلمون حل بشه . خب بسه زیادی حرف زدم بهتره برم مششقامو بنویسم تا مامان نیومده سراغم
از زبان نیلگون :
همونجور که داشتم به مسیر رفتن آردا نگاه می کردم بابا صدام زد :
نیلگون ، دختر بابا ، بیا یه دقیقه پیشم
از نگاه کردن به آردا دست کشیدم و رفتم پیش بابا
من : بله بابایییی
بابا: دختر گلم میتونی برام اون گل رو بیاری
من : چشم بابایی جونم
رفتم سمته گل و برش داشتم که یکدفعه پام رفت پشت پام و گلدون از دستم افتاد و شکست
بابا اومد به سمتم و گفت : چیشد عزیزم ، خوبی ، خودت چیزیت نشد
اما من نمیتونستم به بابا جوابی بدم و همش داشتم به لحظه شکسته شدن گلدون فکر میکردم
بابا که متوجه شد شوکه شدم اومد پیشم بغلم کرد و گفت : اشکالی نداره دختر بابا ، مهم نیست
منم که انگار منتظر آغوش بابا بودم زدم زیر گریه و گفتم : خانم بزرگ ( مامان بزرگ آردا) منو نمیبخشه ، دعوام میکنه که گلدونش رو شکستم
بابا : غلط کرده میکشم کسی که دخترمو دعوا کنه
همونجور که توی بغل بابا بودم گفتم : واقعا
*
* گذشته شیرین
پارت ۱
بابا : بله دختر قشنگم . حالا هم برو یه آب به صورتت بزن که صورتت قرمز شده
من : باشه بابا جونم
و بعد به طرف خونه کوچولومون حرکت کردم و وارد دستشویی شدم صورتمو شستم. و بعد باز پیش بابا رفتم و گفتم : بابایی جونم کاری نیست که من انجام بدم ؟
بابا : نه نیلگونم ، برو تو خونه تلویزیون ببین
من : باشه ، بابایی . پس من رفتم
بابا : برو دخترم منم بعد میام
در خونه رو باز کردم و تلویزیون رو روشن کردم و برنامه کودک گذاشتم اما همش دلم میخواست بدونم آردا داره چیکار میکنه؟
از زبان آردا : پووففف بعد از قرن ها تموم شد این مشقا . تصمیم گرفتم برم پیش نیلگون و به بازیمون ادامه بدیم . به خاطر همین در اتاقمو باز کردم و صدای بابا رو شنیدم و سریع رفتم تو بغلش
بابا : بسه پسر . کشتی منو .
من : بابا ، خوبی؟؟
بابا : سلام پسرم ، بله خوبم . تو خوبی گل پسر؟
من : اوهوم
مامان : احمد بیا اونور انقدر این پسرو لوس نکن
بابا : به به ، خانم گلم خوبی
مامان : ممنون عزیزم . برو لباساتو عوض کن تا به گلچره خانم بگم میزو بچینه
بابا : باشه
مامان : سمانه ( خدمتکار دیگمون) تو هم برو خانم بزرگ رو صدا بزن برای شام
سمانه : چشم خانم
تصمیم گرفتم به مامان بگم تا گلچره خانم میزو بچینه من برم پیش نیلگون . بخاطر همین به مامان گفتم : مامان میشه تا موقعی که گلچره خانم میزو میچینه من یه سر برم پیش نیلگون
__ نه . به هیچ وجه
سرم رو به سمت صاحب صدا برگردوندم
*
* گذشته شیرین
پارت ۱
بلهههه صاحب صدا کسی نبود جز مامان بزرگ عزیزم .
من : برای چی
مامان بزرگ : فکر کنم قبلا بهت گفتم دلم نمیخواد با این دختره نیلگون بگردی
من : نمیخوام اصلا به تو چه
مامان از حرفم لب گزید و مامان بزرگ با شتاب به سمتم اومد و گوشم و گرفت به طرف اتاق برد
من: گوشمو ول کنننن وحشی
مامان بزرگ: هی هیچی بهت نگفتم پر رو شدی
الانم میری تو اتاقت و از شام خبری نیست
من : برو اون ور . ولم کننننن
ولی اون بی توجه به من در رو بست و قفلش کرد . هرچی جیغ زدم که در رو باز کن اما اون عوضی رفته بود . شکممقار و قور می کرد اما کاری نمی تونستم بکنم . و همین جوری پشت در اتاق بودم تا اینکه چشمام رو هم رفت و خوابم برد .
صبح که بیدار شدم اولش تعجب کردم که چرا اینجام اما بعدش همه اتفاقات دیشب یادم اومد و پوفی کشیدم . و بعد کتابام توی کیفم چیدم و رفتم پایین . با خودم گفتم حتما بعد از مدرسه میرم پیش نیلگون و ازش معذرت خواهی میکنم و میگم چرا دیشب نیومدم پیشش
*
*
گذشته شیرین
پارت ۱
از زبان نیلگون :
تو خواب ناز بودم که بابا صدام زد و گفت :
نیلگونم ، دختر نازم ، بلند شو خیلی خوابیدی هااا
من : اه بابا ولم کن میخوام بخوابم
بعد چند دقیقه دیدم صدایی از بابا نمیاد گفتم حتما رفته و یدفعه زدم زیر خندم
من : آی …یی..یی با …. با …. ولم …..کن..
بابا هم دست از قلقلک دادنم برداشت و رفت بیرون و گفت : بدو بیا صبحونه البته بهتره بهتره بگم بیا ناهار دخترخوابالوووو
من : باشههه باباییی جونم
و بعد رفتم جلوی آینه و خودم دیدم . بزارین براتون بگم قیافم چه شکلیه . من چشام آبی و موهای طلایی فر دارم با پوست سفید . با دماغ ناز و لب های خوشمل . آردا میگه من عاشق موهاتم
اخ آردا چقدر از دستت ناراحتم دیشب تا ساعت ۱ بیدار بودم تا بیای ولی نیومدی .
تا موقعی که آردا بیاد خودمو سرگرم کردم تا اینکه ظهر طرف های ساعت ۲ صدای بابا اومد
که گفت :
نیلگونم ، بیا آردا اومد باهات کار داره
این داستان ادامه دارد …
رمان قشنگیه ادامه بده
ممنون 😉❤️✨️
دوستان گلم اگر پیشنهادی چیزی دارین اعلام کنید . تا برطرف کنم🌷
فقط زود زود پارت بده مارو توخماری نزار 🥲🥺
سلام رمان قشنگیه لطفاً ادامه بدید
همچنین میشه بپرسم این چندمین رمان شماس؟
سلام دوست عزیز . من قبلا دو تا رمان نوشتم که خیلی بچگونه و الکی بود . و اولین تجربه حرفه ایم برای نوشتن رمان، این رمان هست:)
رمانت عالیه گلم چه موقع پارت میدی لطفا زود زود بده رمانت جالبه میخام ادامش بخونم 😘😘❤ موفق باشی نویسنده جون
سلام گلم . من هر موقع برسم پارت میدم بستگی داره ادمین تاییدش کنه یا نه (: . خوشحالم از اینکه خوشت اومده😄😉💞
رمانت عالیه گلم موفق باشی همیشه با قدرت باش😘😉❤
سلام رمان قشنگیه لطفاً ادامه بدید