نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان شکار ماهی

شکار ماهی پارت ۵

4.6
(22)

چشم هایم که تازه گرم میشود

صدای جیغ الهه بلند میشود:
_وای خدا الان قراره چه غلطی بکنیم.

با چشم درد و هول شده از جا بلند میشوم و اویی را نگاه میکنم که با آن قدِ کوتاه درون حوله ی بزرگ و آبی کمرنگش گم شده.

_خدالعنتت کنه الی تازه داشت خوابم می‌برد.

متعجب نگاهم می‌کند:
_چه دلِ خجسته ای داری تو دختر، استاد شریفی پروژه ی دلخواه گذاشته رو دستمون با شرط نمره ی کاملِ آخر ترم بعد تو داری میخوابی؟

میخندم و میگویم:
_نه پس از الان عزا بگیرم براش؟خب یکم مغزم باید کار کنه دیگه، هرکی ندونه تو که میدونی من نصف ایده هام تو خواب به ذهنم رسیده‌.

و این حقیقت طنزی بود راجب من که آخرین پروژه ای که در آن نمره ی کامل گرفتم، ایده اش را در خواب گرفتم.

سوگند سر از روی بالش برمی‌دارد و به الهه نگاه میکند:
گمشو لباستو بپوش.

شوک شده به او نگاه میکنم.
_چرا انقد یهویی.

نگاه شیطونی می اندازد و میگوید:
_به هرحال وقتی سه نفر تنها باشن نفر چهارم شیطانه.

لب روی هم فشار میدهم و میخندم.
_بیا الی، بیا بخوابیم که خواب عصر میچسبه یه ساعت دیگه پامیشیم بهش فکر می‌کنیم.

و او زمزمه میکند:
_اخجون خواب با حوله
….
آلارم گوشی که زنگ می‌زند از خواب بیدار میشوم و این هم یکی از مزایای سبک خواب بودن است.

صورتم را میشورم تا خواب از سرم بپرد و از کیف مشکی دانشگاهم کتابی که جدیدا گرفته بودم را در می آورم.

کمی از آن می‌خوانم و کم کم ایده های مختلف در ذهنم پدید می آیند.

کم کم سوگند و الهه هم بیدار می‌شوند.
طبق معمول الهه به دنبال شکمش می‌رود و سوگند کلافه از موهای فرش آنهارا شانه می‌کند و من منتظرم که آنها تمرکز کنند و کار را برایشان توضیح دهم.

_بیاید بشینید ایده مو بگم.

دست سوگند خشک میشود:
_بازم خواب دیدی؟لعنت بهت فکر میکردم سرکارمون گذاشتی.

کتاب را میبندم:
_نه خیر، خواب ندیدم، زودتر پاشدم فکر کردم، فکر.
صدای الهه از آشپزخانه می آید:
_اهوع، چه حرفا، فکر

صورتم را جمع میکنم:
با دهن پر حرف نزن، این هزار و یک بار

دستانش را به شکل برو بابا تکان می‌دهد
_چی هست ایده ات.

به سوگند نگاه میکنم:
_رقص دود در طبیعت، اسمشم میذاریم رهایی یا درآغوش خانه چمیدونم آغوش آشنا یه همچین چیزایی

یی میگوید و سر تکان میدهد:
_نه بابا یه چیزایی حالیته ها.

متعجب میخندم.یعنی چه.

الی به طرفداری از من میگوید:
_اره بابا بچم هنرمنده.

با عشق نگاهش میکنم و ادامه میدهم:
_بخاطر باید بریم شمال.
یکی دو روز باید ازشون زمان بگیریم و غیبت کنیم.

متفکر میگوید:
_فکر نکنم بذاره.

الی مخالفت میکند:
_میذاره، اون از کارای ماهی خوشش میاد، میدونه هیچوقت نمیپیچونه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sahel Mehrad
3 روز قبل

آخجون خواب با حوله ++++

Setareh Sh
Setareh.sh
3 روز قبل

_رقص دود در طبیعت+++
عجب ایده ی بکری 👌.

مائده بالانی
2 روز قبل

خسته نباشی فاطمه جون.
تا اومدم برم تو دلش تموم شد
ولی سفر رفتن شمال خوبه امیدوارم اتفاقای باحالی در راه باشه

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 روز قبل

واقعا خواباشو یادشه؟
من خوابام میتونه ایده فیلمای جنگی باشه چون اکثرا تروریستیه🤣🤣🤣🤣

Setareh Sh
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 روز قبل

نرگسی خوابای منو چی میگی 🤣😂.
خوابای من می‌تونه ایده ی فیلم پورن باشه در این حد بگم که اوضاع خیلی خیطه نرگسی 🤣😂🤦.

افرا
پاسخ به  Setareh Sh
1 روز قبل

چه خوابای خوبی میبینی🤣🤣

Setareh Sh
Setareh.sh
پاسخ به  افرا
17 ساعت قبل

خیلی همه از دم🔞😈است افرا جون😂🤣.

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x