نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان

در حصار دامون پارت اول

3.7
(23)

“درحصار دامون پارت اول”

بوی مطبوع قهوه حتی اتاق را هم آرام می کرد.دخترک آنقدر غرق مطالعاتش شده بود که حضور فردی دیگر را حس نمی کرد.چاوش بازدن تقه ای بر میز باعث میشود دخترک با جیغ از جا بپرد.ساغر بادیدن تحقیقات قهوه ای خود هینی میکشد و درحالی که زیر لب غر می زند سعی در پاک کردن قهوه میکند .

-خانم امینی این چه وضعشه اینجا تنها جاییه که بهم ریخته میشه لطفا توضیح بدین.

-توضیح از این واضح تر که مسبب این ریخت و پاش شما هستین.

چاوش به نام دخترک خیره می شود ؛ساغر،ساغر امینی لبخندی به دور از چشم ساغر میزند و به چشمان پر از خشم او خیره می شود

-آها بله حق با شما است این کاغذ هارو من مچاله کردم ریختم کنار میز ،دلیل کج بودن این نقشه منم ،پرده هارو لابد من کندم انداختم رو مبل.

ساغر پایش را بر زمین می کوبد و خودکار را به سمت مردخوادخواه رو به رویش نشانه می گیرد.

-این رو باید از خودتون بپرسین که شب ها رو اینجا سر میکنید مثل آدم های بی خانمان بعدم من رو از دفتر تمیز و مرتبم میفرستین اینجا که پدرتون به اینکه چه بچه تمیزی داره افتخار کنه.

چاوش که قدرت توان پاسخ به سخن های او را نداشت سرش را به سمت چپ و راست میبرد و میپرسد
-از زاویه خودکار به نظرتون من خوشگلم

دخترک سرش را تکان می دهد
-اعتماد به نفستون به سقف چسبیده پایین هم نمیاد.
چاوش در یخچال گوشه کوچک دفترش را باز میکند و یک پاکت شیرکاکائو برمی دارد.ساغر که کلافه شده است صاف می ایستد
-من اینجا دارم از عصبانیت می میرم آون وقت شما شیرکاکائو میخورین.

-بفرما شیرکاکائو

-من شیرکاکائو دوست ندارم

-اونم دوست نداره

-میشه اینقدر مزه نریزید

-حالا چرا اینقدر بزرگش میکنی باورت میشه شوخی کردم.

-کی میتونم به اتاقم برگردم

-خوب همین الان

ساغر میخواست برود که حرفی را که در ذهنش می پیچید را به زبان می آورد

-آقای درست نیست کسی که مدرک ph.d داره این وضع اتاقش باشه

اما چاوش بی تفاوت نسبت به حرف های ساغر مانند پسربچه های پنج ساله نی به دهان شیرکاکائو اش را می نوشد بعد از بسته شدن در چاوش نفس راحتی می کشد و نقشه جغرافیایی را درست می کند

-خوبی دوست من فقط تویی که من رو درک می کنی و مدام بهم غر نمیزنی

در خیالش با نقشه صحبت می کند و پرژه اش را شرح می دهد در محکم باز می شود و ساغر سراسیمه از در وارد می شود و لپ تاپ را روی میز می گذارد چاوش موهای فرفری اش را می بندد و به امواج روی صفحه لپ تاپ نگاه میکندو با حیرت می گوید
-این جا همون جا است

-بله! بله موفق شدیم حرف های شما درست بود بالاخره تلاشمون نتیجه داد

دخترک لوازم سفر به آن سرزمین ناشناخته را دوباره چک میکند حتی فکرش را هم نمی کرد که بتواند به عنوان یک جغرافیدان چنین کشف بزرگی بکند به چاوش که مشغول سروکله زدن با تبلتش است نگاه میکند همچین فرد موفقی چطور به این نقطه از نبوغ رسیده بود.

-خانم امینی بیاین نگاه کنین این برنامه رو دیشب ارتقا دادم

چشمان ساغر باز میشود چاوش می خندد و با غرور ادامه می دهد

-بله از اونجا که من یه آدم بحالم اینکارا برام کاری نیست

و دوباره شروع به شرح قابلیت های برنامه میکند برنامه ای که میتوانست بیش از هزاران نوع از گیاه را تشخیص بدهد و گونه های جانوی کشف شده تا آن زمان را شناسایی کند خطر حشرات و حیوانات درنده را از فاصله ۵ متری تشخیص دهد و مسیر های فرار را ردیابی کند و خیلی قابلیت های دیگر ساغر لب باز میکند

-الان این قابلیت جدید اتصال چه کمکی به ما میکنه
-میفهمیم کجا هستیم و اگر مجبور شدیم از هم دور بشیم موقعیت هامون رو بهمون بده

-اما حمل تبلت خیلی سخت نیست

-بفرما

-این همون ساعت هوشمند ملیونی نیست

-باهوشیا خانم امینی بله فقط یکم دست کاری شده

-آقای فرهادی میدونید قیمت این دوتا چنده که گرفتین دستکاریشون هم کردین خدایا من باید چیکار کنم

-هیچی فقط از ابتکار من لذت ببری و بگی به به

-میشه اینقدر شیر کاکائو نخورین

-خیلی خوشمزست امتحان کنی بد نیست

-این شیر کاکائویی که میخورین باعث…

چاوش بی توجه به او هدفون را در گوشش میگذارد و کلمات ترانه را عوض میکنید

-شیر کاکائو عجب گلی هستی
تو عشقمی چه خوشمزه هستی

صدای رعدوبرق خوابش را در هم می شکند چاوش از جا می پرد عینکش را از روی میز بر می دارد و به چشم میزند پرده را کنار میزند هوا توفانی شده بود گوشی اش زنگ میخورد

-بله خانم امینی، بله خواب بودم ، لپ تاپ!

به سمت لپ تاپ می رود و آن را باز میکند فرکانس ها قوی تر شده اند

-الان باید حرکت کنیم ، نمیخوام این فرصت رو از دست بدیم ،میبینمتون

لباس هایش را می پوشد و با شیر کاکائوها وداع میکند

ساغر با وجود علاقه اش به توفان اما دوست نداشت خیس بشود با بیرون آمدن چاوش سلامی میدهد و سوار ماشین میشوند دریای مواج دل دخترک را می لرزاند و رو به چاوش میکند

-به نظرتون خطرناک نیست تو این وضعیت

-نمیتونم الان به فکر ترس باشم ،باید ریسکشو بپذیریم

-ولی من میخوام زنده بمونم

چاوش ماشین را نگه می دارد و محکم می گوید

-اگر ترسیدی میتونی همین الان بری اما من به راه خودم ادامه میدم و با این کشف به همه نشون میدم که کی هستم

-هدفتون از این همه تلاش فقط پز دادن به این و اون هست؟!

-نه یا شایدم اره حالا هرچی

دخترک در را باز میکند اما نگاه غمگین چاوش او را منصرف می کند برای چاوش میترسید نگران بود که تهایش بگذارد و اتفاقی برایش رخ دهد وحشتش ازین بود که چاوش مانند برادرش بمیرد آن هم به خاطر این که کسی نبود تا به او کمک کند چاوش بی انکه به ساغر نگاه کند و یا موهایش را از صورتش کنار برند می گوید:

-تو که می ‌‌‌‌خواستی بری؟

-فقط بریم نمیخوام حرفی بشنوم.‌

-باشه

ساغر با دیدن قایق چوبی می گوید

-مگه حصر حجره تو این بازه زمانی قرار با این بریم تو این توفان

-مگه چشه

-نه ببخشید بهتون توهین شد داریم میریم ماهیگیری دیگه شرمنده من غلابم یادم رفته برمیگردم

-شوخی کردم بابا حالا چرا میخوای زودی بری این نیست اون یکیه

ساغر با دیدن لنج خوشحال میشود اولین بار نبود که سوار میشد اما ماجراجویی در این آب و هوا را
تا به حال امتحان نکرده بود چاوش در حالی که فرکانس هارا بر روی حالت ردیابی می گذاشت لنج را به حرکت در آورد هوا باریدن گرفت دریا لنج را مانند موج ها به این طرف و آن طرف می برد

-خدای من!

-چیشده؟

-آنتن افتاده

-میرم درستش کنم

-خطرناکه

ساغر بی توجه به حرف های فریاد گونه چاوش به سمت آنتن می رود و سعی در درست کردن آن می کند اما ناگهان همزمان با صدای رعد و برق دختر از لنج پرت میشود اما چاوش با گرفتن دست او سعی در نجات او می کند که هر دو از آن پرت می شوند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x