رمان آرزم پارت ۱۵
– آرام … ارواح مرده هات بذار یه امروز بی جنگ بگذره … فردا بیا باهم کشتی می گیریم … این دست بی صاحاب داره رنگ میگیره
یک نگاه چپ قطعا برای پررو بازی هایش کافی نیست
– سلیم اهل دوست دختر نبود که … چطوری شده؟
دست پشت کمرم می گذارد و به جلو هلم می دهد تا حرکت کنم
من هم مجبوری همراهش
– میگه دلم سریده … من از کجا بدونم زندگی خودشه
نمی دانم چرا … شاد می شوم
سلیم مرد خوبی است
یک مرد ایده ال … مهربان … با معرفت … جنتلمن … تنها مشکلش داشتن رفیقی به نام سردار است
– چقد بامزه … سلیم عاشق بشه … خیلی بامزه میشه … خوش بحال دختره اون واقعا مرد خوبیه
از کنار و بالا نگاه بدی به من میکند
– می دونی داشتم فکر میکردم تنها مشکلش چیه؟
با لحنی پر از خنده می گویم … حقش است
– داشتن یه رفیقی مثل تو … قطعا دختره اگه مسئلشون جدی باشه یکی از شرطاش ول کردن توئه
سری به علامت تاسف تکان می دهد
سمت کانکسی که تنقلات می فروشد می رویم
– بعدش باید بره بشینه تنگ باباش … سلیم پای خدا هم وسط باشه برخلاف تو انتخابش منم خانم
اولین بار است خانم صدایم می زند
ذوق دارد … این لحن مردانه با صدای زمخت که خانم را جاری می کند ذوق ندارد؟
– اون دیگه کار عشق و علاقس … جاتو میگیره دختره … تو میمونی و من … مثل همیشه
این کلمات حساب شده اند
سردار همیشه قصد دوری داشت … اکنون این کلمات میگویند اگر میخواهی میتوانی نزدیک شوی
اگر نخ را بگیرد یعنی برنامه ای در سر دارد
برنامه ای که گول زدن من کلید همه پلن های آن است
– هوم … خوبه … هی تو منو از راه به در کن … هی من کاری نکنم آخرشم تو اون مغز کوچولوت بشم یه زن باره
لعنتی … لعنتی
باهوش است
باهوش است که یک جواب منطقی نمی دهد
فهمیده که امتحانش می کنم؟
– سردار … می دونستی خیلی عوضی؟
همانطور که سمت کانکس می رود تا آب بخرد و من همانجا ایستاده ام می گوید
– روزی صد بار میگی … کافیه انقدر توی مغزت پلنای بچگونه نچینی که من خرابشون کنم
دهنم کج می شود و از پشت تن تنومندش را می نگرم
تیشرت مشکی رنگی که بازوهای لعنتی اش در آن در حال بیرون زده اند
قد بلند … هیکل چهارشانه … یک مرد فوق کاریزماتیک
آرزوی هر دختری است
حتی گاهی از هم صحبتی او با آهو هم بدم می آید
این حجم از حسادت من را می ترساند
نکند از این راه ضربه بزند؟
بطری آب به دست سمت من می آید
– میگه این ورا آب نیست … بیا با همین راه میفته کارمون
سری تکان می دهم
کنار پیاده رو روی دو زانو خم می شوم و دستانم را جلویم می گیرم
متقابل کنارم می نشیند و درب بطری را باز میکند
اول دست حنایی خودش را می شوید
رنگ گرفته … خیلی با پوست برنزه اش فرقی ندارد که رنگ معلوم باشد
– بیا رنگ نگرفته اصلا … کولی بازی دراوردی رنگ گرفته
آب روی دستهایم میریزد
آهسته و با تومانینه دستانم را مالش می دهم و حنارا پاک می کنم
– هر وقت پیش توام باید یه نقش و نگاری بذاری … تازه جا چنگات رو گردنم رفته دستامو حنا زدی … دست خودت چش بود؟ … این چیه الان رفتی نقاشی کردی؟
بالاخره حنای خشک شده را پاک می کنم
حال من میمانم و یک جفت دست زیبا
به غیر از آن که قسمت که دستان او خراب کرده بود بقیه اش خیلی زیبا بود
با ذوق نگاه می کنم
– تو بی احساسی نمیفهمی … ببین چقدر خوشکله
از جا بلند می شود و بطری خالی را در سطل زباله کنار می اندازد
لباس بلند کمی اذیتم می کند اما دوستش دارم
– آرام …
آخ
لحن تلفظ اسمم
بر می گردم سمتش
اشاره می کند به سر و موهایش
یعنی موهایت را در آن روسری فرو کن تا پدرت را در نیاورده ام
بی توجه به او با لبخند روی صندلی می نشینم … یک صندلی درون پیاده رو … رو به دریا … به او ربطی نداشت که موی من را کسی ببیند یا نه … هیچ ربطی نداشت
چشم های خماری که ریز می کند و قدم هایی که به سمتم برداشته می شود
هر وقت شاخک هایش تیز میشد اینگونه خونسرد و ترسناک رفتار می کرد
آرام با یک دست درون جیب سمتم می آید
قطعا دارد اتفاقی می افتد … قطعا
خم می شود … درست کنار گوشم
روسری را روی موهایم ناملایم جلو می کشد
پچ پچ ضعیفش خشکم می کند
– دستتو گرفتم … با آخرین سرعت می دویی … قبل اینکه با گلوله دوتامون سوراخ شیم
یک لرز تمام عیار بدنم را فرا میگیرد
کسی دنبالمان است؟
وقتی او می گوید حتما هست
پر روسری ام را از پشت درون یقه لباس فرو می کند مبادا در حال دویدن از سرم بیفتد
اکنون ترس نمی گذارد برای این حساس بودنش روی موهایم ذوق کنم
یک جمله … فقط یک جمله از او کافی است تا آرام بگیرم … چرا نام مرا آرام خالی گذاشتند؟ … چرا نگذاشتند آرامِ سردار؟
-نترس … همینجام من
یک آن انگشتانش را بین انگشتان ظریفم می چپاند
تمام ترس هارا رها می کنم و فقط می دوم
می دوم همراه اویی که تا وقتی هست کسی نمی تواند به من آسیب بزند
مغز مریضم داره آهو و سلیمو پارتنر می کنه 🙂
نظرتون؟
فکر کردم دیگه امشب پارت نمیاد واقعا آهو بود من فکر میکنم نامزد سردار بود ولی این سردار یه دفعه خیلی در مقابل آرام ،آروم شده😂
معلوم نیست آهو باشه نظرتونو خواستم بپرسم
دخترمون با دعوا راه نمیاد راهشو عوض کرده😂
ممنون عزیزم قشنگه قلمت، واضحتر باشه که چراغونی میشه
رو چشمام❤
سلام قشنگهای من
میخواستم از همتون به پاس روزهایی که کنارم بودین و همراهیم کردین، ازتون انگیزه گرفتم تشکر کنم
روزی که بوی گندم رو نوشتم(سم خالص😂) با خودم میگفتم همین یه کار بسه؛ با دلگرمیهای شما به قلم خودم ایمان آوردم و ناگهان دیدم نویسندگی رو نمیتونم رها کنم.
رمان شولای برفی به چاپ رسید، شما در چاپ شدنش سهیم بودین و خواستم شادیم رو با دادن این خبر بین شما تقسیم کنم. بخوام اسم تکتکتون رو نام ببرم، توی این کادر جا نمیشه. مرسی که هستین👈💓
خدا می.دونه چقدر سر این رمان حرص و جوش خوردم🤒 از بس ویرایشش زدم که از کت و کول افتادم. با ورژن قبلی بخوام مقایسه کنم دو عنصر جداست.
روی این لینک بزنید عکس کتاب براتون باز میشه. کوچیک شما لیلی😉
تبریک میگم بهتون خانم مرادی ایشالله تو مراحل زندگیتون هم موفق باشین 🌹
وای مرسی، سورپرایز شدم با پیامتون
یادم نمیره شما اولین مشوق من بودین
شاید اگه مثل اکثر سایتها دندونگردی نمیکردین هیچوقت از صفر شروع نمیکردم
بیزحمت فایل شولا رو از رماندونی بردارین
از تموم سایتها حذفش کردم
ایشاالله کار فت و فراوونه. باز میام سراغ شما😊
برداشته شد
یک دنیا ممنون🙂
خسته نباشین جناب رنجبر میشه لطفا بررسی کنین ببینم چرا گزینه کامنتا تو رمان وان برا من باز نمیشه یه هفته ای میشه خیلی کم میتونم کامنت بذارم ممنونم
چک کردم سایت مشکلی نداشت
تبریک میگم لیلا جان انشاالله خبر موفقیتای بعدیت عزیزم😘😍
قربونت بررررم
قربونت برم😘 نه اینجوری نیست
در کل دویست تیراژه، حالا ممکنه ده نسخه فروش بره یا صد، دویست.
به احتمال باید توی سایت نشر فرهیختگان سفارش بدی
حالا من پرسوجو میکنم بهت خبر میدم خواهر
قلب منی تو
دست من بود که بهت هدیه می.دادم؛ ولی امکانش نیست، چونکه بیست درصد فروش به حساب سایت میرع
قیمت کتاب چهارصد پیشنهادی بود که من سیصد گفتم روش بزنن
وای عزیزم خیلی برات خوشحالم ایشالا کتابهای بیشتری به چاپ برسونی …درمورد گندم هم دلت میاد میگی سم از نظر من رمان عالی بود خیلی برات خوشحالم ایشالا همیشه موفق باشی گلم
مرسی با کامنتت خوشحالم کردی😍 همون نقطه.ی شروعم بود، یه جورایی دریچهای به راه روشن
ولی خب من حتی همین شولا رو هم از کار جدیدم کمتر میدونم😂 با اینکه در اونموقع بهترین خودم بود اما تا کار جدید مینویسم میگم این یکی بهترعها
حیفم اومد کامنت نذارم😍 قلمت واقعاً قویه و جای پیشرفت بسیار
توصیفات مکان رو بیشتر کن که مخاطب بیشتر خودش رو در اون لحظه تصور کنه.
شخصیتها رو متفاوت خلق کردی، تکراری نیستن، مخصوصاً دیالوگها ( بابا دست نداره؟👏💃)
حسم میگه عجلهای مینویسی. اشتباه گذشتهی من رو تکرار نکن. هممون در حال پیشرفتیم و فقط قراره از قبلمون بهتر بشیم. مطالعهات رو زیاد کن، برای یه پارت یه هفته وقت بذار. می.بینی که با ویرایش مجدد ذهنت بازتر شده و متن قشنگتری از آب درمیاد
انقدر بهم انرژی میدی که می خوام بغلت کنم🤭❤
اولین رمانمه و کم تجربه ام سعی می کنم بهتر و بهتر بشم
آره واقعا عجله ای می نویسم💔
ایشالا چاپ رمانای دیگت خانوووم
وای جدی کار اولته؟ بابا دستمریزاد
استعداد خیلی خوبه ولی در کنارش تلاشه که به ثمر میشینه
آره اولینه
کاملا درستههه👌🏿