نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۸۶

4.7
(36)

راوی:
بی سیم را جلوی دهانش قرار می دهد
– احمد … احمد برو کنار … احمددد
روی دیوار خانه ی متروکه مانند یک صیاد حرفه ای به شکارش چشم دوخته
نشانه ی لعنتی فقط روی احمد قرار گرفته و آن لعنتی هم حواسش نیست و منتظر است سردار شلیک کند … یک سانتی متر کنار برود او مغز‌ِ رئیس بزرگ ترین باند قاچاق خاورمیانه را متلاشی می کند
عصبی و با عجله بیسیم را جلوی دهانش میگیرد
– احمد احمددددد برو کنار بدمصب
حرصی زیر لب می گوید
– بزنم بفرستمش اون دنیا ک.خلو
این اولین بار است که شکار در طعمه گرفتار شده و شاید آخرین بار … نزند همه چیز بر باد رفته
صدای پا می آید … گویی کسی بو برده که او آنجا است
سریع و خشن می گوید
– احمدددد برو کناررر
احمد لعنتی بیسیمش از کار افتاده گویی
یک نفر پا به سقف خانه ی مخروبه می گذارد و سردار نمی تواند ذره ای منحرف شود به سمتش زیرا نشانه از جایش جابه جا می شود و همه چیز به یغما می رود
سردار بی حرکت روی دوپا می ماند … تنها راهش است … باید به سمتش شلیک شود تا صدایش احمد را خبردار کند و زمانی که کنار برود سردار ماشه را می کشد و بزرگ ترین باند قاچاق کشور منحل می شود
صدای شلیکِ گوش کر کنی می آید و … خونی که از پهلوی سردار سرازیر می شود
درد جان فرسایی تنش را فرا می گیرد که دندان به دندان و پا بر زمین می فشارد تا ذره ای تکان نخورد و نشانه روی هدف بماند
با شنیدن صدای تیر احمد سریع تکان می خورد و نشانه درست روی پیشانی هدف می چسبد و ماشه کشیده می شود
– دمت گرم پسررر
در کسری از ثانیه با درد پهلویش می چرخد و این بار نشانه اش روی فردی که به سرعت به سمتش حرکت می کند می نشیند و یک شلیک دیگر … جایی میان گلوی فرد
او یک تک تیر انداز تمام عیار است!
از درد پهلو بالاخره روی زمین می افتد و صدای بیسیم خنده اش را نمایان می کند
– تمومه سردار … تمومه پسر دمت گرم تمومه!
می خندد و دستش روی جای تیر درون پهلویش می نشیند
خونِ قرمز رنگ تمام دستش را پر می کند
به سختی بر می خیزد و یک دستش بند پهلوی زخمی اش است و با دست دیگر تفنگ نشانه دارِ سنگین را حمل می کند
قدم دوم را بر نداشته صدای ناله ی مردانه اش بلند می شود … ناچار و دردآلود با کمرِ خم شده می ایستد تا دردش کمی آرام شود
قطره های خون از میان انگشتانش روی سقف خرابه می چکد
از شدت درد مشتش دور اسلحه محکم و محکم تر می شود … حتی توان برداشتن بیسیمی که روی زمین افتاده را هم ندارد
صدای پا می آید که با تمام درد کشیدن اسلحه اش بالا می آورد و دستش روی ماشه می نشیند … تار می بیند و چشمانش سیاهی می رود … یک گالن خون از دست داده و دیگر توان ندارد و این شلیک شاید آخرین شلیکش باشد
– نزن … نزن سردار منم
سلیم است … با خیال راحت اسلحه از دستش روی زمین می افتد و خنده ی بی جانی می کند … سلیم پیدایش کرد در کور ترین نقطه … شاید اگر نمی آمد سردار یک افسانه می شد!
– دیدی داشتم می فرستادمت تخت خواب حوریا سلیم !
با خیال راحت چشم می بندد و تن بزرگ و تنومندش روی خاک های پشت بام می افتد
صدای گنگ سلیم و داد و فریاد هایش می رسد
– سردار … سردااااار
سردار دیگر نمی فهمد چه می شود … می رود … در عالم بی خبری!
سلیم به سمتش می دود … به سختی بدن بزرگش را بالا می آورد … سیلی می زند به صورتش … یکی … دوتا … سه تا … شدت هر سیلی از سیلی قبلی خیلی بیشتر است
– سردار بلند شو … سردار نمی تونم تنهایی ببرمت نره خر بلند شو
دستی که دور تن سردار حلقه شده است را بالا می آورد که با دیدن خون نفسش قطع می شود … تیر خورده است!
– یا حسین … یا حسین تیر خورده
بیسیم ها همه قطع شده … افراد همه رفته اند و طبق معمول سردار نباید با آنها برود
سلیم به سرعت کت چرم مشکی رنگی که خونی شده را از تنش خارج می کند … به سختی بازوی قطورش را روی دوش خود می اندازد و تن سنگینش را بلند می کند
تنهایی زورش نمی رسد حتی قدمی تکانش دهد … جسه ی سلیم قوی است اما این لعنتی زیادی غول پیکر است
تلفن همراهش را به سختی از جیب خارج می کند و شماره ی یکی از افراد خودش را میگیرد
– اردلان سریع بیا بالای خونه متروکه ی جنوب شرقِ محل طعمه … اردلان سریععع فقط … سریع
ثانیه های کوتاهی را صبر می کند و دعا می کند اردلان زود برسد
– من ر.یدم تو این شغلت سردار … بیمارستانم نمی تونی بری … چه گ.وهی بخورم من؟
اردلان با سرعت می رسد و طرف دیگر سردارِ بی جان را روی دوش خود می اندازد
سلیم نمی داند با چه قدرتی اما بالاخره جسه ی بیهوش سردار را روی صندلی می خواباند
عرق از سر و رویش می بارد
سوار می شود و اردلان هم کنارش … با تند و تیز ترین حالتی که از خودش سراغ دارد ماشین را به حرکت در می‌ آورد
مدام با خودش تکرار می کند و میرانَد
– چه غلطی کنم چه غلطی کنم چه غلطی کنم؟
با فریاد روی فرمون می کوبد
– چه غلطیییی کنممم؟
______________________

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
5 ساعت قبل

یا خدا آرام متخصص چی بود کاش میومد سراغ سردار .دیگه راهی نداره سلیم باید خبرش کنه .ساحل جان چرا این بلاها رو سرشون میاری😱 اینم پارتش داره هی کوتاهتر میشه

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 ساعت قبل

عزیزم😘

دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x