رمانرمان ارباب عمارت

رمان ارباب عمارت پارت ۵

رفتم یه مسکن خوردم و رفتم توی اتاق،احتشام راحت خوابیده بود…بایدم راحت بخوابه!
اونی که دیشب از درد داشت میمرد من بودم نه احتشام…
رفتم سمت اشپزخونه
برای ناهار میخواستم قیمه درست کنم…لمه رو خیس دادم….
رفتم گوجه و خیار رو ریز کردم و گذااشتم روی میز
پنیر و گردو و خامه و عسل و شکلات صبحونه رو گذاشتم روی میز
نون رو تکه تکه کردم و گذاشتم روی میز
چایی ریختم و اوردم
دیدم احتشام نشسته روی اوپن زل زده به من!

ضحا_ وای احتشاااام
ترسیدم

احتشام_ فدای ترسیدنت بشم

ضحا_اخه اونما جای نشستنه؟

احتشام_ خب میخواستم نگات کنمممم

ضحا_خب نگاه کردی؟؟؟بیا پایین

احتشام_ چشممممم

احتشام اومد و شروع کرد به لقمه گرفتن…

احتشام_وای دست ارباب درد نکنه!

ضحا_چی؟!

احتشام_میگم دست ارباب ارسلان درد نکنه این همه کار ب

4.8/5 - (139 امتیاز)

Sahar mahdavi

آنـ هنگامـ کهـ روحِـ زخمیـ امـ را بوسیدیـ منـ "عاشقتـ" شدمـ...🫂🤍🌿
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉 🕸
7 ماه قبل

خداییش خیلی کم بود.
نویسنده میشه دوباره پارت بدی؟🙃

هستی
هستی
7 ماه قبل

وای چقدر کم میشه یه دونه دیگه بدی لطفا🥲🙂

هستی
هستی
پاسخ به  :)SiSii ‌
7 ماه قبل

هیچی نیومده 🥲

هستی
هستی
پاسخ به  :)SiSii ‌
7 ماه قبل

وای چرا پیگیری نمیکنن

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط هستی
Arsalan
Arsalan
پاسخ به  هستی
7 ماه قبل

🤦‍♂️
دلم میخواد بدونم تهش چی میشهههه

هستی
هستی
پاسخ به  Arsalan
7 ماه قبل

وای منم🙂 اسمت ارسلانه وای نکنه تو همون ارباب ارسلانی🤣🤣

Arsalan
Arsalan
7 ماه قبل

چرا اینقدر کم🥲😥

Arsalan
Arsalan
پاسخ به  :)SiSii ‌
7 ماه قبل

وای🙄🥲

هستی
هستی
پاسخ به  :)SiSii ‌
7 ماه قبل

اما چیزی نشود که نکنه کامل نیومد واسه اینه اتفاق بدی نیفتاد🥲

دکمه بازگشت به بالا
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x