رمان ارباب عمارت
رمان ارباب عمارت پارت ۵


ارباب ارسلان فرشته رو از عمارت انداخت بیرون… یه جورایی از کار ارباب ارسلان خوشم اومده بود، از اینکه ازم طرف داری کرده بود جلوی اون همه خدمتکار و نگهبان ها….
داشتم به سمت اتاقش حرکت میکردم که ناهارش رو براش ببرم……
در زدم
_بیا تو
_سلام ارباب
ناهارتون رو اوردم
_سلام ضحا
بیا تو
از اینکه اسمم رو گفته بود خوشم امد
اخ که چقدر وقتی اسمم رو با صداش میگفت بیشتر عاشقش میشدم….
لطفا 5 برابر این متن بزارید در غیر اینصورت رمانتون از سایت برداشته میشه
چشم حتما
ن بیشتر از این تایپ کرده بودم ولی الان میبینم نیست!