رمان انتقام خون پارت ۲۷
هوف کلافهای کشیدم
_وای خاله تروخدا انقدر اینور اونور نرو سرگیجه گرفتم بخدا
نگاه چپچپی به سمتم میاندازد و درحالی که ظرف میوه را بر روی میز میگذارد غر میزند
خاله_عین تو بیخیال باشم خوبه؟…………..مثلا دارن میان خاستگاری خانم،من از تو بیشتر استرس دارم والا
لحن پر حرصش به خنده میاندازدم
با خنده به سمتش میروم و بوسه محکمی بر روی گونه تپلش مینشانم
_من قربونت برم آنقدر حرص نخور پیر میشی آقا مرتضی ناراحت میشهها
ضربه آرامی به شانهام میزند و میگوید
خاله_خبحالا کم زبون بریز بچه…………..
دستش را پشت شانه میگذارد و مرا به سمت پلهها هول میدهد
خاله_بیا برو آمادهشو الان میرسن تو هنوز آماده نیستی
با خنده چشمی میگویم و از پلهها بالا میروم
به سمت اتاقم میروم
وارد میشوم و به سمت میز آرایشم میروم
بر روی صندلی میز مینشینم و نگاهی به چخرهام میاندازم
به جز مادر آرمان کسی از باردار بودنم خبر ندارد و قرار است کسی هم خبردار نشود
تنها شانسی که در این مدت داشتهام این است که به بو حساسیت ندارم و کسی چیزی نفهمیده است
لوازم آرایشم را بر روی میز میچینم و شروع به آرایش کردن میکنم
میکاپ لایتی بر روی صورتم مینشانم و موهایم را از بالا محکم میبندم
از جایم بلند میشوم و به سمت کمدم میروم
لباسهایم را با کت و شلوار مشکی که شلوارش دمپااست عوض میکنم
شال سفیدم را بر روی موهایم میاندازم و کفشهای پاشنه بلند سفیدم را میپوشم
جلوی اینه میایستم
نیم ست نقرهام را میاندازم و ساعت بند استیلم را دور مچم میبندم
کمی عطر به خودم میزنم و با شنیدن صدای زنگ در از اتاق خارج میشوم
پلهها را آرام پایین میروم و اولین نفر امیر،پسر خاله مهتاب را میبینم را میبینم
_سلام خوبی؟
با دیدن من ابروهایش را بالا میفرستد و با شیطنت میگوید
امیر_اوهو……………آقا دوماد امشب رودل میکنهها…………………..تا شب عروسی از کمر درد…………
مهلت ادامه دادن به او نمیدهم و با کوسن مبل محکم به سرش میکوبم و جیغ میکشم
_ساکت شو بیشعور
صدای خندهاش بلند میشود و دستی بین موهایش میکشد
امیر_نکن سلیطه خانم………….موهامو صفا دادم خراب میشه
کوسن را کناری میاندازم و ادایش را درمیاورم که سری به تأسف تکان میدهد
امیر_داری شوهر میکنی اما بازم آدم نمیشی……………اون بدبخت قراره چی بکشه از دست تو
خودم را کنارش بر روی مبل رها میکنم و میگویم
_آره یکی تو بدبختی یکی اون
با صدای زنگ خانه به بحثمان پایان میدهیم
عمو مرتضی در را باز میکند و هرچهار نفرمان برای استقبال به سمت ورودی میرویم
اول فرشته خانم
بعد سرهنگ
بعد پسر جوانی که چندباری جلوی دانشگاه دیده بودمش و میدانستم که دنبالم است
و در آخر هم آرمان به همراه دست گل بزرگی وارد میشوند
روبهروی من میایستد و گل را به سمتم میگیرد
سرم را پایین میاندازم و گل را از دستش میگیرم
همه به سمت پذیرایی میروند و من به سمت آشپزخانه میروم
نزدیک به نیم ساعتی به گفت و گوهای معمولی میگذرد و بعد با صدای عمو مرتضی از جایم بلند میشوم
مرتضی_هلما دخترم چایی رو بیار
داخل فنجانهایی که خاله از قبل آماده کرده است چای میریزم و پس از درست کردن شالم سینی را برمیدارم و از آشپزخانه خارج میشوم
چایی را اول برای فرشته خانم و سرهنگ میگیرم و بعد برای پسری که احتمال میدهم برادر آرمان باشد
و در آخر هم برای خود آرمان
آن کت و شلوار مشکی عجیب بر تنش نشستهاست و هیکل بینقصش را به خوبی قاب گرفتهاست
بعد از تعارف کردن جای به همه بر روی مبل تکنفرهای جای میگیرم
سنگینی نگاه آن مرد مرموز اذیتم میکند که فرشته خانم با حرفش نجاتم میدهد
فرشته_اگه اجازه بدید این دوتا جوون برن باهم حرفاشون رو بزنن
بعد از موافقت خاله و عمو مرتضی از جایم بلند میشوم و نگاهی به آرمان میاندازم
اخمهایش به شدت درهم است و دیگر از آن لبخند خبری نیست
با اجازه کوتاهی میگوییم و همراه هم به سمت یکی از اتاق های طبقه پایین میرویم
در را باز میکنم و کناری میایستم تا اول او وارد شود
مثلا به احترام مهمان بودنش
او بر روی یکی از مبلهای داخل اتاق مینشیند و من هم بر روی صندلی راک گوشه اتاق مینشینم
همچنان اخمهایش درهم است
_آرمان؟
گویی صدایم را نمیشنود که هیچ ریاکشنی نشان نمیدهد
اینبار کمی بلند تر صدایش میزنم
_آرمان
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
آرمان
نگاه خیره آرمین بر روی هلما خونم را جوش آورده است
من هزاربار به مامان گفتم به او چیزی نگوییم اما او اسرار داشت که برادرم باید حضور داشته باشد
با صدای هلما دست از فکر و خیال برمیدارم و نگاهم را به چهره آرایش کردهاش میدهم
انرژی؟😜
https://telegram.me/BChatsBot?start=sc-GxiIvtl5TE
بچه ها این لینک ناشناس منه برای تلگرامه
اگر نقدی،انتقادی دارید میتونید توی ناشناس برام بفرستید🥰
غزل مرسی
🥰😘
دخترامثل جغدشب تاصب بیدارموندن الانم گرفتن خوابیدن پاشیدتنبلا
ممنون از پارت گذاری منظمت لطفا طولانیتر بذار💋
چشم سعی میکنم طولانی تر باشه🥰
خسته نباشی عالی بود
مرسی نازنینی😘🥰
#حمایت از غزل💕😇
😘🥰
#حمایت از غزل جون😊🥺
😘🥰
عالی بود عزیزم👌🏻👏🏻
با این اوصاف از الان باید شاهد دوئل بین آرمین و آرمان باشیم میگم بیا آرمان رو تو ماموریت بکش هلما با آرمین ازدواج کمه نظرت چیه🤔
فکر کنم همین بشه😂🫠
کاملا موافقم هر چند ک جفت برادرا زشتن میخام سر به تن هیچکدوم نباشهههه
تو خیلی غلط میکنی
خوشحالم که دوسش داشتی لیلایی😘🥰
آنقدر شما طرفدار آرمانید میترسم همچین کاری کنم مو رو سرم نزارید😅😅😅🤦♀️
عالی بود
قربونت سحری🥰😘
وای عالی بود
غیرتی شد کههه
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🥰😘
اوهوم🥺✨️
با سلام خدمت تمام خواهران گرامی
خواهرتون تازه از مدرسه اومده و در شرف مرگه💃💃💃💃🤣🤣
سلام بر ضحی خله😂
مدرسه چه میکردی 🙄🤣🤣
مدرسه چی کار میکنن؟🤣🤣
… استغفرالله دهن من و باز می کنیااا🤣🤣
دارم از سردرد جون میدم . فقط گفته باشم قبرم چهار طبقه مشکی هم باشه . ماکارونی رسته ای هم بدین و به جای حلوا بستنی یا شکلات . بستنی هم پریما بدین🤣🤣 . شکلات هم باراکا خوبه🥸🤣
سلااااام علیکم منم دارم آهنگ گوش میدم😂
خسته نباشی💛
خب آخه الان وقت مدرسه نیس 🤣
خدانکنه🥺🤣🤣
دیونه شدیااا از خستگی
تازه چهارشنبه یه آزمون تست داریم💃💃
و متاسفانه من میخوام ۱۰۰ درصد بزنم🤣
و متاسفانه تر اینکه که ما اسباب کشی داریم و من مجبورم برم خونه ی خالم درس بخونم🥴
من بستنی پریما بدم میاد😒
نهههه🤣
مدرسه خیلی کارا میکنن از جمله درس خوندن😂✌🔪(من دختر پاک و معصومیم پس چی)
فقط از سردرد جون میدی؟
دور از جون ولی چش😂🐾
ضحی اومدی
بله سردرد و عطسه هم با خودم اوردم💃💃🥸
به معنای واقعی دارم عزرائیل رو می بینم🤣🤣
ببینم این جور مواقع نمیرن بخوابن؟!🤔
پس تو سااااایت چه میکنی 🤣🤣
نمیدونم😎🤣
عیب نداره باهاش دوست شومیگم رخ بده ببینم دیشب نبودم
🤣🤣 باشه🤣
ببین تا بردارم🤓
به به چه دخترخوشگی ببینم عروسم میشی😏😏😏
🤣🤣🤣🤣
به خدا یه بلور هایی تو خیابون میبینم احساس میکنم قیافم هیچه🤣🤣🤣🤣
دیوونه ای دیگه چی میشه کردقیافه به ایخوشگلی موچتریم که هستی من انقددوس دارم چتری داشته باشم
سپاسسس🤠🙏
خب چرا چتری نمیزنی؟😍😍😍
جمع کردنش زیرروسری سخته شوهرمم که ….ولی درعوض ما دخترمومیزنم اونم فرفریه میره فرق سرش
من وقتی کوچیک بودم موهام فر بود
😍
ولی الان یکم حالت داره😇
مال دخترمن انگارسیم تلفن وصل کردی بهش مثل فنر
😁😁
یا خدااا مریض شدی یا آلرژی؟منم آلرژی دارم😂🤦🏻♀️
نمیدونم سر کلاس فیزیک معلم داشت درس میداد بعد من چرت و پرت میگفتم🤓
😂😂😂😂😂🤦🏻♀️
هیححح من که قبلا دیدمتتت😂🤣❤وااای اگه میشد منم میذاشتم عکسمو🤦🏻♀️
تو هر وقت بیای تو تل میبینم عکس پروفمه خب🤣🤣🤣🤣🤓🤓
منم هر وقت بیام میبینمت🥳😍🤓
آرههه میدونم😂🥺
ولی من میترسم اینجا بذارم🤣🤦🏻♀️
🙃📿🤣😎
آفرررین تسبیحتم که آوردی🤣❤
تسبیج حرف اول نمازخونه🤣🤣🤣🤣
ولی حال میکنید چجوری تبلیغ تلویزیونی رو مسخره میکنم؟🤣
نیوش بذاتوروهم ببینم
نمیدونم آخهههه
ضحی بذارم؟🤣
بذار نوشمک بذار🤣🤣
ولی آیلین جون قیافه ی نیوشا خیلی پووپلیه حالا خودت میبینی😍
پووپلیه در فرهنگ لغت من هست
و در فرهنگ لغت شما همون گوگولیه می باشد خواهرانم🤣🤣
پس وایسین الان میذارم🤣
🤣🤣🤣نه بابا چی میگی سطح توقع رو بالا نبررر🤣🤣🤣
میکشمتاااا تو به این خوشگلییی
دماغ و لب و چشم و ابرو و فرم صورت به این خوبی🙃
ووووییی حالا دیگه خجالتم نده خوشگلی از خودته مو چترییی❤😍
منم موخااام🥺🥺🥺🥺🤕
اوااا سلام غزل جونی شما هم دیر اومدیا منم دیر کامنتت رو دیدم🤣الان برای بار سوم بذارم؟😂
آره دیشب خیلی دیر خوابیدم🤦♀️
نه دیگه الان میخوام برم باشگاه شب بزار ببینم😅😅😅
باشه😂
😂😂
نزاری دیگه رمانتونمیخونما😈😈😈😈
تهدید بهترین کاره
آفرین آیلین جون🤣
گذاشتممم 🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️😂
به به حالاکیوانتخاب کنم 🤔🤔🤔
نیوشا🤣😍
برو باباااا نه خیرم ضحییی😍😂
هردوروانتخاب میکنم😎😎😎
🤣🤣🤣
عادلانه نیست باید نیوشا باشه خب😍😇
ضحییی میزنمتا تو ماشالا به این قشنگی بعدشم من قصد ادامه تحصیل دارم🤣❤
منم میخوام ببینم
لطفاااا بزار
سعیدژون بزارتوروهم ببینم
ببخشید آیلین ژون
واقعا برای من امکانش نیست
شرمنده 🥺😞
دچمنت شرمنده گلم
💛
یعنی دوباره بذارممم🤣🤦🏻♀️
اره
ببینم خودم میگمممم
بزار
باش
بدو مهییی🤣
هم تو هم ضحی خیلی خوشگل و ناز هستین😊🥺🧿
موز موز🍌🍌
مرسیی عزیزم چشمات خوشگل میبینه🧡😁
😊💛💛⭐
نکشیمون 🤣🤣 قصد ادامه تحصیل داره خواهرم🤣🤣
نظر لطفته ولی تو واقعا خیلی خوشگلی😘
🤣🤣😂😂😂بله چی فکر کردی
دورت بگردم من❤🥺
ابروهاتونوبرداشتین
نه من بر نداشتم
فیلتر خودش برمیرادره ولی در هر صورت من ابروم خیلی بد نیست در واقعیت هم همینه
نیوشاااا😍😍
بچه ها میخوام بردارم دیدید سریع بگین😂🤦🏻♀️
کلا من شانس ندارم🤦♀️
نه تورو دیدم نه ضحی😪
خب میومدییی😂
عالی بود غزلییی👏👏
باز عکس آرمان رو عوض کردی؟
تازه داشتم به قبلی عادت میکردم
خوشحالم که دوسش داشتی تانسو جانم🥰😘
آره دیگه خیلی ناراضی بودین گفتم عوض کنم
غزل جون خصوصیت رو چک میکنی🙏🙃
امیرو بدین من ببرم باهاش حال کردم ناجور
غزل قشنگم یه بیوگرافی ع امیر بزار مثل ارسلان نشه عااا
ما خودت😒
ارسلان بچم به این خوبی دلتم بخواد😒😒
امیر کیه🤔
پسر خاله هلما دیگه
خیییییلی قشنگ بودش دخی خوشمل🧡🧡🧡😘😘😘
با اینکه ۳ تا رمان مینویسی همیشه به موقع و عالی🙂🧡
خوشحالم که دوسش داشتی تارا جونیییی🥰😘
مرسی از لطفت تارایییی🤗😘😘